اگر همه اگزیستانسیالیست‌ها در کافه‌ای جمع باشند

اگر همه اگزیستانسیالیست‌ها در کافه‌ای جمع باشند
کد خبر : ۱۴۸۱۲
بازدید : ۱۸۳۱
اگر همه اگزیستانسیالیست‌ها در کافه‌ای جمع باشند
سارا بِیک‌ول شانزده‌ساله شده بود که با بخشی از هدیۀ تولدش نسخه‌ای از تهوع ژان پل سارتر را خرید. او عاشق کتابی شد که روی جلدش نوشته بود: «رمانی دربارۀ بیگانگی شخصیت و راز هستی» و به‌سرعت دریافت که با فلسفه‌ای مواجه است که «اگزیستانسیالیسم» خوانده می‌شود. این فلسفه مفاهیمی چون هستی، اگزیستانس۱ و آزادی را ازنو تعریف می‌کرد. سارا باآنکه در ابتدای مسیرِ این شیوه از تفکر قرار داشت، روزی به پارکی در ردینگ انگلستان رفت و [در تبعیت از رمان تهوع] زمانی دراز به درخت پیشِ روی خود خیره ماند، به این امید که آن را عمیق‌تر درک کند.

سال ۱۹۷۹ بود وهنوز تا مراسم خاک‌سپاریِ باشکوه سارتر یک سال باقی مانده بود؛ اما فلسفۀ او در همان زمان نیز غریب و نامعمول می‌نمود. خانم بیک‌ول پس از آشنایی اولیه، در مقام پژوهشگری جدی به آثار سارتر و دیگر متفکران اگزیستانسیالیست پرداخت و کوشش‌های خود را تا نگارش پایان‌نامۀ دکتری دربارۀ مارتین هایدگر ادامه داد. هایدگر متفکری است که نوشته‌هایش دربارۀ پدیدارشناسی به تولد اگزیستانسیالیسم انجامید و [باآنکه این عنوان را نمی‌پسندید،] به‌سختی می‌توانست از آن رهایی یابد.

زمانی که سارتر کتاب هستی و نیستی۲ را به نگارش درآورد، هایدگر به او نوشت: «اثر شما تحت‌تأثیر درکی بلاواسطه از فلسفۀ من قرار دارد که پیش‌تر با آن مواجه نشده بودم.» اما به گفتۀ پژوهشگر امریکایی، هیوبرت دریفوس، در خفا دربارۀ اثر سارتر گفته بود: «چگونه می‌توانم این آشغال را بخوانم؟»

به‌هرحال، زمانۀ خانم بیک‌ول دورانی غریب بود. ساختارگرایان، پساساختارگرایان، ساختارشکنان و پست‌مدرنیست‌ها در دهۀ هشتاد بر دانشگاه‌های اروپا تسلط کامل داشتند. در چنین فضایی، ابهام و اندوهِ اگزیستانسیالیستی، باب روز نبود. به همین دلیل خانم بیک‌ول ایده‌هایی را که زمانی دوست می‌داشت، کناری نهاد و اجازه داد دهه‌ها از پی هم سپری شوند. اما امروز که آثار اگزیستانسیالیستی به سطح کتاب‌هایی چون اگزیستانسیالیسم به زبان آدمیزاد۳ رسیده است، سارا بیک‌ول بار دیگر این ایده‌ها را بازگردانده است.

در کافۀ اگزیستانسیالیستی نگاهی تازه و بانشاط به ایده‌هایی است که زمانی کهنه و فرسوده قلمداد شده بودند و به محیطی می‌پردازد که این ایده‌ها در آن بالیده‌اند. رویکرد خانم بیک‌ول فریبنده و خارق‌العاده است. او در کتاب چون نویسنده‌ای دانای کل ظاهر نمی‌شود که نقش منتقد، زندگی‌نامه‌نویس و راهنمای تور را بازی می‌کند؛ بلکه فردی است که بار دیگر به مطالعۀ دوبارۀ آثار متفکران اگزیستانسیالیست دست می‌زند. خانم بیک‌ول واکنش‌های خود را نیز بخشی از داستان می‌داند و برای ما روایت می‌کند.

زمانی که نویسنده برای نخستین بار آثار این فیلسوفان را مطالعه کرد، اندیشید که ذهن، محور اصلی تأملات آن‌ها است: «زندگی‌ها اهمیتی ندارند؛ امور حقیقی ایده‌ها هستند.» اما اینک در کنار تحقیقات خود به حکمت نیز مجهز است و می‌نویسد: «سی سال بعدتر، من به نتیجه‌ای متضاد با برداشت اولیه‌ام رسیده‌ام: ایده‌ها جذاب‌اند؛ اما افراد بسیار جذاب‌ترند.»

او با چنین برداشتی کوشیده است تاریخ فکری و زندگی‌نامۀ گروه بسیار وسیعی از نام‌های برجسته را به‌صورتِ درهم‌تنیده روایت کند که از میان آن‌ها می‌توان به سارتر، سیمون دو بوآر، آلبر کامو، ریچارد رایت، هایدگر، موریس مرلوپونتی، ادموند هوسرل، ژان ژنه و بسیاری دیگر اشاره کرد. اما در کنار این نام‌ها از ایریس مورداک و واسلاو هاول نیز نام می‌برد که تاحدودی ذیل این عنوان قرار می‌گیرند. البته به نورمن میلر نیز اشاره می‌کند. او کسی است که اصطلاح «اگزیستانسیالیست» را به‌نحوی مضحک به کار برده و در رقابت انتخاباتی برای شهرداری نیویورک، اگزیستانسیالیسم را «نوعی بداهه نوازی» نامیده است.

در کافۀ اگزیستانسیالیستی با بیان طرحی آغاز می‌شود که در آن، کافه‌ای خیالی محل رفت‌وآمد بزرگان اگزیستانسیالیست است و خواننده می‌تواند گفته‌های آن‌ها را به‌صورت پنهانی بشنود. این راه‌حلی مناسب برای گفتن این نکته است که هیچ راهی برای گردآوردن این مجموعۀ عظیم نیست. آیا مباحث بر اساس ترتیب زمانی بیان شده‌اند؟ خیر. شرکت دوبوآر و سارتر در درس‌گفتار «متافیزیک چیستِ؟» هایدگر را لحظۀ تولد اگزیستانسیالیسم تلقی می‌کنند؛ اما در روایت‌های متنوع کتاب به‌صورت‌های مختلف بارها به این لحظه اشاره شده است. به همین شکل، زندگی‌نامۀ اغلب متفکران نیز در این کتاب با زندگی سارتر، هایدگر و گاه هردوی آن‌ها تداخل می‌یابد. البته داستان هر یک از آن‌ها به گفتار خاص خود نیاز دارد که خانم بیک‌ول این نیاز را به‌نحو بسیار جذابی برآورده کرده است. تاریخچۀ ایده‌هایی که به ظهور اگزیستانسیالیسم انجامیدند نیز با دقت و ظرافت بسیار روایت شده است.

اما کدام فیلسوف جدی در تغییر نام و بازتعریف ملایم مفهوم اگزیستانس ناکام ماند و کدام‌یک از آن‌ها زندگی خود را نیز با مبانی فکری خود هماهنگ کرد؟ از دید خانم بیک‌ول، این پرسشی بسیار مهم است. او اجازه داده است تا سارتر و دوبوآر بر تارک کتاب قرار گیرند. این انتخاب نه به‌علت کاریزما و شهرت این دو شخصیت، بلکه به‌علت تحلیلی است که مطابق آن، ایده‌های این دو در مبتنی‌ساختن تعریف فرد بر تصمیماتی که می‌گیرد، با وضعیت امروز ارتباطی تازه یافته است. اگزیستانسیالیست‌ها در اروپای پس از جنگ جهانی دوم سیطره یافتند. این تسلط از طریق تکیه بر امکان آزادی دشوار از طریق انتخاب‌کردن بود که منازعه‌ای ناتمام و اصیل است. این نحوه از تفکر در میان افرادی که خود را در برابر انتخاب‌ها درهم‌شکسته و اصالت زندگی را از دست رفته می‌دیدند، طرف‌داران بسیاری یافت.

اگر همه اگزیستانسیالیست‌ها در کافه‌ای جمع باشند
البته نمی‌خواهم بگویم عشق به سارتر خانم بیک‌ول را کور کرده است. او به این نکته نیز اشاره کرده است که اغلب نوشته‌های مفصل سارترِ متأخر تحت تأثیر ترکیبی از اسپیرین و امفتامین مخلوط با الکل نوشته شده و به همین علت مقدمۀ او بر اثری از ژنه به هفتصد صفحه رسید: ژنۀ قدیس. بیک‌ول نشان داده است که چگونه سارتر و دوبوآر کاملاً موجه می‌دیدند که آگوست سال ۱۹۳۹ را در ویلایی در خُوان لپین به بحث در این باره بپردازند که ازدست‌دادن دو پا بهتر است یا دو دست؛ درحالی‌که خطر واقعیِ جنگ پدیدار شده بود. بیک‌ول همه چیز را دربارۀ سارتر نقل کرده است به‌جز شیوۀ پایان‌دادن سریع او به یک دوستی؛ آنگونه که با کامو قطع ارتباط کرد. این کتاب آکنده از جزئیات است؛ مانند توصیف کامو به «روحی بی‌تکلف و شاد» و نمونه‌های تعجب‌آور ازجمله جذابیت آشکار تقلید از دانلد داک برای سارتر.

بیشترین حضور یک متفکر در کتاب بیک‌ول از آنِ هایدگر است. هایدگر همچنین فردی است که داستانش بیش از همه شایستۀ نفی و نفرین است. خانم بیک‌ول زمان زیادی را صرف توصیف رقابت هایدگر با پدیدارشناسِ استاد و همکار خود، یعنی ادموند هوسرل کرده است. هایدگر درنهایت اندیشه‌های هوسرل را مهمل خواند و هوسرل نیز خواندن چندین‌بارۀ دست‌نوشتۀ هایدگر را با حاشیه‌های فراوانی چون «؟»، «!» و «؟!» به پایان رساند.

هایدگر پس از پیوستن به حزب نازی و اصلاح نوشته‌های خود در ارتباط با این رویکرد سیاسی، برای نخستین بار چرخش فکری را تجربه کرد. این چرخش‌ها پس از آن نیز بارها تکرار شد و او به‌سبب آن‌ها، هرگز احساس پاسخ‌گویی و مسئولیت‌پذیری نیافت. گرچه مفهوم باهم‌بودی۴ یا بودن با دیگران یکی از مفاهیم کلیدی در اندیشۀ او است، به نوشتۀ خانم بیک‌ول «ظاهراً چیزی دربارۀ زندگی عادی و روزمره وجود داشته است که فیلسوف بزرگ هرروزگی آن را در نیافته است». بااین‌حال، او می‌تواند نمونه‌ای کامل و مستند از «عملکرد درست و مطلوب» هایدگر را نشان دهد که علی‌رغم یا شاید به‌سبب آن، هایدگر در میان متفکران مورد بررسی کتاب، مهم‌ترین و نیرومندترین فیلسوف است.

شاید بهترین توصیف از این کتاب را بتوان در عبارتی از خانم بیک‌ول یافت که در آن می‌نویسد: «با خواندن دیدگاه سارتر دربارۀ آزادی، نظر دوبوآر دربارۀ مکانیسم بنیادین سرکوب، رویکرد کیرکگور درخصوص اضطراب، نگاه کامو به عصیان، تفسیر هایدگر از تکنولوژی و بحث مرلوپونتی دربارۀ علوم شناختی، گویی در حال خواندن آخرین اخبار هستیم.»


ژانت مسلین
ترجمۀ: علی حاتمیان
مرجع: NYTimes
ترجمان

پی‌نوشت‌ها:

[۱] این واژه را در فارسی می‌توان به «وجود» برگرداند؛ اما وسعت کاربرد این اصطلاح به‌ویژه در آثار هایدگر و تمرکز ویژۀ این اصطلاح به نحوۀ هستی، دازاین از آنگونه است که یافتن معادلی دقیق را دشوار و بلکه ناممکن می‌سازد. ازاین‌رو در آثار بسیاری از مترجمان و محققان وطنی، این اصلاح به‌صورت اگزیستَنس یا اگزیستانس نگاشته می‌شود.
[۲] این عنوان یادآور اثر مشهور هایدگر یعنی هستی و زمان است.
[۳] با این عنوان تحریک‌کننده در سایت آمازون که «آیا تا کنون فکر کرده‌اید که معنای عبارت خدا مرده است چیست؟»
[۴] Mitsein
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید