دو کلام حرف ساده در پیونگ یانگ!

دو کلام حرف ساده در پیونگ یانگ!

«مامور گمرگ با آن لبخند مخوف، یک کلاه نظامیِ گل و گشاد به سر دارد؛ از همان کلاه‌هایی که در شوروی سابق طرفدار زیاد داشت.» روپرت وینگفیلد هیز، خبرنگار بی بی سی، از تجربه سفرش به مرموزترین کشور دنیا می‌گوید.

کد خبر : ۱۶۴۹۲
بازدید : ۹۶۳۹
دو کلام حرف ساده در پیونگ یانگ!
کنترل‌های فرودگاه پایان یافته و وقتش رسیده شهر را ببینیم

فرادید | «مامور گمرگ با آن لبخند مخوف، یک کلاه نظامیِ گل و گشاد به سر دارد؛ از همان کلاه‌هایی که در شوروی سابق طرفدار زیاد داشت.» روپرت وینگفیلد هیز، خبرنگار بی بی سی، از تجربه سفرش به مرموزترین کشور دنیا می‌گوید.

به گزارش فرادید به نقل از بی بی سی انگلیسی، آن کلاه بی مزه که هیچ همخوانی‌ای با اندام مامور گمرگ فرودگاه ندارد، باعث شده تا قیافه او به شکل مبالغه آمیزی خنده‌دار شود.

او به گوشی هوشمند من اشاره می‌کند و می‌گوید: «بازش کن.»

من هم از سر وظیفه و بدون هیچ پرسشی رمز گوشی‌ام را وارد کردم! او در یک چشم به هم زدن گوشی را از دست من قاپید و فورا رفت در گالری! او عکس‌های شخصیِ فرزندانم هنگام اسکی کردن، تصاویری که از شکوفه‌های درختان در ژاپن گرفته بودم و همچنین مناظر شهری هنگ‌کنگ را نگاهی وارسی کرد.

لبخند رضایت روی لبانش گل انداخت. سپس به چمدانم اشاره کرد و بلند گفت: «کتاب؟» من هم در جواب گفتم خیر، کتاب ندارم. «فیلم؟» باز هم گفتم ندارم. سپس به یک پیشخوان دیگر هدایت شدم. یک خانم زمخت داشت لپ‌تاپم را زیر و رو می‌کرد.

کار من تمام شد. تمام فرآیند برای گردشگران روسی، یک تاجر تایلندی و یک گروه از گردشگران کره و ژاپنی تکرار شد. همه چیز ترسناک به نظر می‌رسد؛ اصلا انگار از عمد این کار را کرده باشند.

مسئله‌ای که برایم جالب بود که این بود که اگر یک ملت به خودش مطمئن باشد، چرا باید چنین رفتاری را از خودش نشان دهد؟ در حقیقت اینگونه به نظر رسید که این رفتار ناشی از ترس دیکته شده بر جامعه باشد. آن‌ها از چه چیزی می‌ترسند؟ اگر اطلاعاتی از دنیای خارج وارد کشورشان شود، مگر آسمان به زمین می‌رسد؟



دو کلام حرف ساده در پیونگ یانگ!
راهنما ما را به شهر برد، اما انگار دوست ندارم در مسیر دو کلام حرف ساده با هم بزنیم

گروهی از راهنماها در جلوی پایانه مسافربری پیونگ یانگ منتظر ما ایستاده‌اند. مردی میانسال با لباسی ژولیده و موهای شبیه نظامی‌ها به سمتمان آمد.

دو نشان بر روی برگردان یقه او دیده می‌شد: اولی مربوط به کیم ایل سونگ، رهبر کره شمالی از 1948 تا زمان مرگش در سال 1994 و دومی هم، همانطور که احتمالا حدس زده‌اید، مربوط به پسر و جانشین او «کیم جونگ ایل» بود که تا زمان مرگش در سال 2011 در راس کار بود. تمام آن راهنماها این دو نشان را داشتند. انگار که یک از متعلقات لباس فرم ملی آن‌ها باشد.

آن مرد میانسال به من گفت «سلام آقای روپرت» و کیفم را گرفت. من هنوز خودم را معرفی نکرده بودم. آن‌ها چهره‌های ما را دانه به دانه حفظ کرده بودند.

همه ما سوار یک مینی بوس تویوتای قدیمی می‌شویم. من کمی تلاش کردم تا به یکی از آن راهنماها، یا بهتر بگویم مباشران، اختلاط کنم.

اما انگار آقای کیم اصلا اهل اختلاط کردن نیست.

من گفتم: «انگار ترافیک خیابان‌ها نسبت به دفعه پیش که به اینجا آمدم بیشتر شده!» هیچ جوابی نشنیدم. دوباره گفتم: «شما این روزها در پیونگ یانگ به ترافیک نمی‌خورید؟» او بالاخره سرش را تکان داد.

اما ترافیک خیابان‌‎های پیونگ یانگ به نسبت دفعه پیش که به اینجا آمده بودم، بیشتر شده است. شاسی بلندهای چینی در بلوارهای عریض پیونگ یانگ مانور می‌دهند.

بسیاری از مرسدس بنزهای قدیمی در اینجا عمری دوباره پیدا کرده‌اند. ساختمان‌های بلند که به سبک شوروی ساخته شده‌اند، به رنگ‌های مختلفی رنگ آمیزی شده‌اند. برخی از آن‌ها صورتی، برخی سبز و تعدادی هم نارنجی. تمام محله تمیز و رنگارنگ بود.

اما اینجا تفاوتی عظیم با هر شهر آسیایی دیگری دارد. شما در پیونگ یانگ هیچ چراغ نئونی درخشانی را نمی‌بینید که از یک ساختمان آویزان یا حتی به آن متصل شده باشد. تصاویر کیم ایل سونگ و کیم جونگ ایل در ابعاد بسیار بزرگ از تمام ساختمان‌های دولتی آویزان شده‌اند.

دو کلام حرف ساده در پیونگ یانگ!
مهمانسرای شماره 24 با چشم‌اندازی نسبتا خوب، محل استقرار ما در طول یک هفته اقامت در پیونگ یانگ خواهد بود

یکی از همکاران من در این سفر از یکی دیگر از مباشران پرسید: «مردم پیونگ یانگ در جمعه شب‌ها دوست دارند به کجا بروند؟» آن خانم جواب داد: «چرا مشخصا در مورد جمعه شب سوال می‌پرسید؟» او انگار واقعا از طرح چنین سوالی گیج شده باشد.

اتوبوس حامل ما از دروازه‌ای بزرگ عبور کرد و وارد مجموعه‌ی خوش منظره شد. تعداد زیادی ساختمان با معماری غربی را می‌توان در میان انبوهی از درختان زیبا مشاهده کرد. انگار کسی چنین ایده‌ای را داده باشد که بهتر است از معماری ساختمان‌های آمریکایی استفاده کنیم. البته ایده آن‌ها بیشتر مربوط به ساختمان‌های دهه 70 میلادی می‌شد. ما را جلوی ساختمان شماره 24 پیاده کردند.

طرز فکر ما به سرعت داشت تغییر می‌کرد؛ یا شاید بهتر است بگویم که خودمان داشتیم تلاش می‌کردیم تا طرز فکرمان تغییر کند. من به همراه فیلم‌بردارمان مَت به سمت دروازه اصلی رفتیم. از پشت سر صدای فریاد شنیدیم.

آن‌ها داشتند به سمت ما می‌دویدند و دستشان را برایمان تکان می‌دادند. یکی از مباشران بالاخره به ما رسید و نفس نفس زنان گفت: «همه در مهمانسرا منتظر شما هستند... لطفا همین حالا بیایید. شام حاضر است و شما آخرین نفر هستید. همه برای شام منتظر شما هستند.»

منبع: BBC World
ترجمه: وبسایت فرادید
مترجم: سبحان شکری

۰
نظرات بینندگان
  • ناشناس ارسالی در

    جالب بود مرسی. ولی کی این کره شمالی میخواد آدم شه!

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید