چرا آدم‌ها احساس گم‌گشتگی می‌کنند

چرا به نظر می‌رسد زندگی‌ بعضی آدم‌ها منظم و هدفمند است؟ انگار می‌دانند کی هستند؛ انگار مطمئن هستند به کجا می‌روند، درحالی‌که خیلی‌های دیگر احساس می‌کنند در این دنیا گم‌گشته و تنها هستند. شاید شما یکی از آن آدم‌ها هستید که فکر می‌کنند گم شده‌اند.

کد خبر : ۱۶۶۶۸
بازدید : ۶۱۳۶
چرا به نظر می‌رسد زندگی‌ بعضی آدم‌ها منظم و هدفمند است؟ انگار می‌دانند کی هستند؛ انگار مطمئن هستند به کجا می‌روند، درحالی‌که خیلی‌های دیگر احساس می‌کنند در این دنیا گم‌گشته و تنها هستند. شاید شما یکی از آن آدم‌ها هستید که فکر می‌کنند گم شده‌اند.

شاید شک کنید که زندگی معنا یا هدفی دارد، یا فقط دقیقا مطمئن نیستید دارید با زندگی‌تان چه می‌کنید.در این‌جا چند دلیل عمده وجود دارد که چرا آدم‌ها در زندگی احساس گم‌گشتگی می‌کنند(و آن‌جه می‌توانید برای رفع آن انجام دهید).

آسان است که تصور کنید دیگران فقط به خاطر ظاهر درخشان‌شان توانسته‌اند چنین زندگی فراهم کنند، مگر این‌که چند قدم با کفش‌های آنها راه بروید. تقریبا هر کسی در مقطعی از زندگی احساس گم‌گشتگی می‌کند. این حس اجتناب ناپذیر است. ثروتمند باشید یا فقیر فرقی نمی‌کند، گاهی زندگی واقعا یکنواخت و بیهوده به نظر می‌رسد. چون هیچ‌کس هنگام تولد دفترچه‌ی راهنمای زندگی را به همراه نیاورده‌است. همه‌ی ما سعی می‌کنیم در خلال زندگی مفهوم آن را درک کنیم.

و فقط دانستن این‌که هرکسی گاهی احساس گم‌گشتگی می‌‌کند لزوما این تجربه را شیرین نمی‌کند. در هرصورت، نکته ناراحت‌کننده این است که هیچ راه سریع و آسانی برای فهمیدن زندگی و از بین بردن احساس گم‌گشتگی وجود ندارد. با این حال، مانند خیلی مسائل دیگر زندگی، کمی درک و صبوری بیش‌تر می‌تواند کمک‌تان کند از این احساسات منفی بدون تشویش عبور کنید.
در این‌جا چند دلیل عمده وجود دارد که چرا آدم‌ها در زندگی احساس گم‌گشتگی می‌کنند(و آن‌چه می‌توانید برای رفع آن انجام دهید).

۱. برداشت غلطی از خودشان دارند
آدم‌هایی که در زندگی احساس گم‌گشتگی می‌کنند، خودشان را چندان دوست ندارند. احتمالا برداشت غلطی از خودشان دارند. این برداشت مانع‌ از آن می‌شود قدر زیبایی، هوش، و ارزش خودشان را بدانند. آنها اغلب یک حقیقت ساده را نمی‌پذیرند-این که همان شخصی که هستند کافی است. انگار فقط می‌بینند چه‌قدر پایین، بی‌ارزش، بی‌اهمیت هستند، و هر کاری که می‌کنند کافی نیست.

وقتی خودتان را پایین می‌بینید و احساس بی‌ارزشی می‌کنید، افسرده، غمگین، و ناراحت خواهید بود. احساس گم‌گشتگی خواهیدکرد. برای همین باید خودتان را از چشم‌اندازی صحیح‌ ببینید. شما خاص هستید- یک عضو ارزشمند خانواده‌ی بشر. این‌که شما به نحوی متفاوت یا منحصر به‌فرد هستید از ارزش شما کم نمی‌کند. ظرفیت شما برای عشق، شادی، و موفقیت با هر شخص دیگری برابر است.

زمانی بیش‌تری را به خودتان اختصاص دهید تا بفهمید در درون شما واقعا چه کسی هست، و چه‌چیزی خوشحال‌تان می‌کند. بعد دنبال چیزهایی بروید که واقعا شما را به وجد می‌آورد.شما لایق شادی هستید و آن را به خودتان بدهکار هستید. خودتان و ظرفیت‌تان را باور داشته باشید چون اگر خودتان را باور نداشته باشید هیچ‌کس دیگری باورتان نخواهد کرد.

هرنوع حس بی‌اهمیتی، انزوا، و تنهایی فقط خیال باطل است، چون شما کسی نیستید جز یک فرد مهم، که با دیگران در ارتباط است و دوست داشته‌می‌شود و اگر سعی کنید می‌توانید تنها نباشید. برای کسی که هستید خوشحال باشید. همه‌ی توانایی‌ها، خصلت‌ها و نقص‌های‌تان، این‌ها چیزهایی که شما را خاص و دوست‌داشتنی می‌کنند.

۲. سعی می‌کنند در حد انتظارات آدم‌های دیگر باشند
آدم‌هایی که در زندگی احساس گم‌گشتگی می‌کنند، آن‌طور زندگی می‌کنند که دیگران فکر می‌کنند برای‌شان خوب است. آنها مطابق آن‌چه دیگران می‌گویند خوب است زندگی می‌کنند. بنابراین زندگی‌شان را بر اساس ایده‌آل‌هایی می‌سازند که توسط پدر و مادر، معلم‌ها، دوستان یا حتی رسانه‌های فرصت‌طلب به آنها القا می‌شود. وقتی خودشان را در حال تلاش برای رسیدن به فانتزی‌ها و استانداردهای فریبنده‌ی دیگر مثل زیبایی، قدرت، مردانگی و البته ناکام از آن می‌یابند، افسرده‌کننده است. احساس گم‌گشتگی می‌کنند و از خودشان می‌پرسند: "اگر موفقیت این است، پس من چی هستم؟"

تلاش برای رسیدن به استانداردهای آدم‌های دیگر احمقانه است. هیچ‌وقت به آن نمی‌رسید. سعی می‌کنید و سعی می‌کنید و باز هم ناکام هستید. چرا خودتان را تحت چنین فشارهای غیر ضروری قرار می‌دهید که هم‌رنگ دیگران شوید؟ برای پیش‌رفت در این زندگی مجبور نیستید هم‌رنگ دیگران باشید. می‌توانید برای خودتان زندگی کنید و واقعا شاد و از زندگی راضی باشید. شما آدم خودتان هستید. در حد انتظارات خودتان زندگی کنید. فقط شما‌ خودتان را بهتر می‌شناسید، که یعنی فقط شما می‌توانید از خودتان انتظارات واقع‌گرایانه‌ای داشته‌باشید.

خودتان را با دیگران مقایسه نکنید-دست نگه‌دارید. فقط برای الهام گرفتن- نه رضایت از خود_به دیگران نگاه کنید و مانع هرکس شوید که سعی می‌کند ارزش‌های خودش را به شما تحمیل کند. شما بالغ هستید. خودتان تصمیم بگیرید چه چیزی برای‌تان مهم است و دیگر از زندگی نکردن در حد انتظارات دیگران نترسید. افسانه‌ی عالی و بهترین بودن را رها کنید. آزادانه برای خودتان زندگی کنید. به هرحال این زندگی شما است، این‌طور نیست؟

۳. به ترس‌های دیرینه و سوگیری‌های برنامه‌های قدیمی ادامه می‌دهند
آدم‌هایی که در زندگی احساس گم‌گشتگی و انزوا می‌کنند (اغلب ناآگاهانه) به ترس‌های دیرینه و سوگیری‌های منفی ناشی از برنامه‌ریزی قدیمی ادامه می‌دهند. آنها فکر می‌کنند: "دنیا به آخر رسیده‌لست"، امن نیست"، "هیچ‌چیز به درد من نمی‌خورد"، "من همیشه شکست می‌خورم"، "آینده‌ام یا خانواده‌ام تضمینی ندارد"، و این فکرها باعث عقب ماندن آنها می‌شود. قطعا ضمانتی وجود ندارد! آینده‌ی هیچ‌کس تضمین شده نیست. و همه‌ی ما شکست می‌خوریم. هیچ کس ۱۰۰درصد مواقع درست عمل نمی‌کند. اگر هرگز شکست نخورده‌اید، یعنی هرگز سعی نکرده‌اید.

این‌ها و خیلی جمله‌های خودبازدارنده که آدم‌ها به خودشان می‌گویند ریشه در ترس دارند نه واقعیت. شما باید دیدگاه و نگرش‌تان را تغییر دهید. درک کنید شکست فقط کشف روشی است که جواب نمی‌دهد. فرصتی برای این است که دوباره هوشمندانه‌تر سعی کنید. پس از شکست نترسید. مهم نیست که وقتی بزرگ می‌شدید چه اتفاقی افتاده‌است یا قبلا چندبار شکست خورده‌اید، بلند شوید و دوباره سعی کنید. گذشته نباید سدی در برابر آینده‌تان باشد.

توماس ادیسون بیش از ۱۰۰۰۰ بار سعی کرد و شکست خورد تا روزنه‌ای پیدا کرد و لامپ را اختراع کرد. شروع کنید و همه‌ی سعی خودتان را بکنید و بگذارید گذشته‌ها بگذرند. در حال زندگی کنید، از گذشته درس بگیرید و نقشه‌ی راه را به سوی زندگی مطلوب‌تان ترسیم کنید- زندگی که لیاقتش را دارید. ساختن زندگی که می‌خواهید آسان نخواهد بود، ولی در نهایت ارزش سختی را خواهدداشت.

۴. در محدوده‌ی‌‌ امن‌شان زندگی می‌کنند
آدم‌هایی که در زندگی احساس گم‌گشتگی می‌کنند در محدوده‌ی امن‌شان زندگی می‌کنند. مثلا، میلیون‌ها نفر در این دنیا از یکنواختی ملالت‌آور که بر زندگی‌شان اثرگذار است در رنج هستند، که شاید خودشان مسبب این رنج باشند. آنها از یکنواختی خسته و ناامید هستند و احساس می‌کنند در کارشان حبس شده‌اند. این احساسی است که انتخاب‌های‌شان به‌وجود آورده‌است. آنها در حالی که سعی می‌کنند از ریسک و اشتباه خودداری کنند، در شیاری گیر کرده‌اند که برای خودشان حفر کرده‌اند.

همان‌طور که موجودات ریز و نرم‌تن صخره‌های مرجانی را می‌سازند، بعضی عادت‌ها هم در ابتدا کوچک و انعطاف‌پذیر هستند، ولی در نهایت تبدیل به موانع سخت و سنگی عظیمی در اطراف زندگی‌تان می‌شوند. در حصار صخره‌ها آب گرم، آرام و مهربان به نظر می‌رسد. تصور می‌کنید خارج از آن خشن و سرسخت خواهدبود. شاید کوسه‌ وجود داشته باشد. ولی اگر می‌خواهید از جایی که امروز هستید، در هر مسیری، رشد و پیش‌رفت کنید، مجبورید از حصار صخره‌‌ای عادت‌ها که مرزهای محدوده‌ی راحتی‌تان را مشخص می‌کند بیرون بیایید. هیچ راه دیگری وجود ندارد.

از آن‌جا بیرون بیایید و کارهایی بکنید که دوستان‌تان فکر نمی‌کنند انجام دهید. خودتان را وادار کنید مهارت‌های جدید و سخت را بیاموزید و کاخ‌های جدید را تجربه کنید. زندگی کردن خارج از محدوده‌ی راحتی هیجان‌انگیز و خیلی جالب است. ذوق، رغبت و رضایتمندی از زندگی را به شما برمی‌گرداند. همان‌طور که پیشوای آیین هندو می‌گوید: "زیباترین لحظه‌های زندگی، لحظه‌هایی هستند که خرسندی‌تان را ابراز می‌کنید، نه زمانی که در حال جست‌و‌جو [یا حتی حفاظت] از آن هستید."

نویسنده: دیوید ک. ویلیام
ترجمه: سایت کسب و کار بازده
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید