چه کسی منتظر بازگشت هیتلر است!

چه کسی منتظر بازگشت هیتلر است!

زمانی که آدولف هیتلر در سال 1919 سی‌ساله شد، بیش از نیمی از زندگی‌اش سپری‌شده بود و کوچک‌ترین تأثیری بر این دنیا نگذاشته بود.

کد خبر : ۲۷۹۵۳
بازدید : ۷۱۷۲
هیتلر و اسطورگی؟

فرادید | زمانی که آدولف هیتلر در سال 1919 سی‌ساله شد، بیش از نیمی از زندگی‌اش سپری‌شده بود و کوچک‌ترین تأثیری بر این دنیا نگذاشته بود. او هیچ دوستی نداشت. در دوران جوانی آرزو داشت نقاش یا معمار شود، اما دو بار از آکادمی هنرهای زیبا در وین رد شد. او هرگز کار و شغلی نداشت. در سال‌های قبل از جنگ جهانی اول که در پایتخت اتریش زندگی می‌کرد، مخارج خود را با فروش نقاشی و کارت‌پستال‌هایش تأمین می‌کرد و مدتی بی‌خانمان بود. با آغاز جنگ در سال 1914، به‌عنوان سرباز وارد ارتش آلمان شد و زمانی که چهار سال بعد جنگ تمام شد؛ هنوز یک سرباز بود. مافوقش گفت که هیتلر هرگز ارتقای مقام پیدا نکرد زیرا "فاقد صلاحیت‌های رهبری" بود.

بااین‌حال در عرض چند سال، نازی‌ها این فرد ناتوان و شناخته‌نشده را رهبر و پیشوای خود می‌دانستند. در چهل‌وسه‌سالگی صدراعظم آلمان شد و در 52 سالگی با امپراتوری‌ای به وسعت یک قاره، می‌توانست ادعا کند قدرتمندترین فرد در تاریخ اروپا است. در سرعت ظهور و سپس سقوط فاجعه‌بار، هیتلر پدیده‌ای است که مشابهی در تاریخ ندارد. همچنین از لحاظ کشتار و خرابی‌ای که به بار آورد نیز بی‌مانند بود: ده‌ها میلیون سرباز و غیرنظامی در جنگ جهانی دوم کشته شدند، شش میلیون یهودی در هولوکاست نابود شدند و زندانی‌های بی‌شماری در اردوگاه‌های کار اجباری او شکنجه شدند و به قتل رسیدند. چهره هیتلر به همراه صلیب شکسته‌اش به نماد جهانی شرارت تبدیل شد.

از زمانی که هیتلر در سال 1933 به قدرت رسید، نویسندگان سعی کرده‌اند به درکی از او دست یابند و تاکنون موضوع کتب زیادی نوشته‌ی آلن بولاک، یوآخیم فست و یان کرشاو بوده است. هدف هزاران کتاب نوشته‌شده درباره او "توضیح دادن هیتلر" است. هیتلر نیاز شدیدی به توضیح داده شدن دارد و شاید همیشه همین‌طور بماند. زیرا بااینکه تمام حقایق و جزئیات درباره او را می‌دانیم، بازهم داستانش باورنکردنی و غیرقابل‌قبول است. چگونه ممکن است فردی به این نالایقی و ناچیزی، به رهبری چنین قوی و شرور تبدیل شود؟ چگونه دنیا اجازه داد چنین اتفاقی بیفتد؟ و همیشه این ترس و هراس وجود دارد: ممکن است دوباره اتفاق بیفتد؟

آخرین کتابی که سعی کرده به این سؤالات پاسخ دهد "ظهور هیتلر: 1939-1889" است که توسط مورخ و روزنامه‌نگار آلمانی "فولکر اولریش" نوشته‌شده است. هر نسل از مورخان تصورات خاص خود را از هیتلر دارند و فولکر که 15 سال پس از کرشاو این کتاب را نوشته، از این قاعده مستثنا نیست. او در این کتاب تمایل دارد بر هیتلر به‌عنوان یک فرد و انسان تمرکز کند. این یعنی او را نه به‌عنوان اسطوره در نظر بگیرد (همانند بسیاری از حامیان و دشمنان هیتلر) و نه به‌عنوان فردی بی‌ارزش که تنها در مکان و زمان مناسبی‌قرار داشته تا بر خشم و آشفتگی آلمان سرمایه‌گذاری کند. فولکر هیتلر را یک تاکتسین سیاسی می‌داند و مهم‌تر از آن، بازیگری بااستعداد که می‌تواند به تک‌تک مخاطبانش از افراد عادی حاضر در تجمعات تا نخبگان و ثروتمندان در مراسم‌های تشریفاتی، چهره‌ای از رهبری که می‌خواهند ببینند را نشان دهد.

فولکر به‌سرعت از سال‌های اولیه زندگی هیتلر می‌گذرد. اسناد کمی از آن دوران در دست است زیرا یکی از آخرین دستوراتش قبل از خودکشی در سال 1945 این بود که تمام یادداشت‌های خصوصی‌اش سوزانده شوند. داستان زندگیِ عمومی هیتلر در سال 1919 آغاز می‌شود که در مونیخ به‌عنوان یکی از راست‌گرایان افراطی حاضر شد. هیتلر یکی از بسیار افرادی بود که از هرج‌ومرج ایجادشده در آلمان به دلیل جنگ جهانی استفاده کردند تا انقلاب حزب چپ در بایرن سرکوب شود.

در سال 1923 حزب ناسیونال‌سوسیالیست کارگران آلمان آن‌قدر قدرتمند و جسور شده بود که بتواند دولت استانی را سرنگون کند. بااین‌حال این کودتا شکست خورد و پس از سپری کردن مدت کوتاهی در زندان هیتلر به این نتیجه رسید که از بین بردن جمهوری وایمار از طرق قانونی آسان‌تر خواهد بود. او به سمت این هدف مانور داد و ناامیدی گسترده‌ی مردم از تورم و سپس رکود اقتصادی به او کمک کرد تا پیروزی‌های خود را تا قله صدراعظمی پیش ببرد. شایان‌ذکر است که نازی‌ها در هیچ‌یک از انتخابات آزاد اکثریت آرا را به دست نیاوردند. هیتلر به قدرت رسید چون دیگر سیاستمداران شناخته‌شده تصور می‌کردند می‌توانند او را کنترل کنند.

زمانی که به قدرت رسید، به‌سرعت اثبات کرد که اشتباه می‌کنند. او با سرعت گیج‌کننده‌ای مخالفان سیاسی‌اش را زندانی یا ممنوع کرد، رقبای حزبش را به قتل رساند، قانون اساسی را لغو کرد و خود را به شخصیت مرکزیِ مکتب رقابت با استالین تبدیل کرد. این اقدامات موجب ایجاد تنفر از وی نشد. برعکس، پس از سال‌ها جنگ داخلیِ ایدئولوژیک، شور و اشتیاقِ مردم آلمان برای مردی که ادعا می‌کرد از سیاست فراتر است، بیشتر شد. تنفر جنون آمیزش از یهودیان در جامعه‌ای عمیقاً ضد سامی و یهودستیز، تنها به محبوبیتش می‌افزود. جلد اول کتاب فولکر در بهار سال 1939 خاتمه می‌یابد که آلمان در آستانه هجوم به لهستان بود. هجومی که سبب آغاز جنگ جهانی دوم و در ادامه نابودی هیتلر شد.

البته این حوادث بسیار فراتر از تنها یک فرد است و در کتاب فولکر، هیتلر گاهی از روایت‌ها محو می‌شود. این کتاب به همان اندازه که یک بیوگرافی از زندگی هیتلر است، یک اثر تاریخی نیز محسوب می‌شود. زیرا هیتلر فردی بود که درون خود را تا حد ممکن تخلیه کرد تا به وسیله‌ای در تاریخ و اراده‌ی مردم تبدیل شود. زمانی که در تریبون قرار می‌گرفت، می‌توانست جمعیت عظیمی را با شعارهایش درباره سرنوشت آلمان هیپنوتیزم کند. هر چیز دیگری که درباره زندگی شخصی هیتلر بیان‌شده بسیار عادی است: اینکه برای صبحانه چه می‌خورد (کلوچه و شکلات)، چطور حوصله مهمانانش را با تک‌گویی‌های بی‌پایان سر می‌برد و عشق و عاشقی‌های مخفیانه‌اش با اوا براون. او خودش هم می‌دانست که در بسیاری از زمینه‌ها کاملاً سطحی و غیربرجسته بود. زمانی که در جمع روشنفکران و اشراف قرار می‌گرفت، به قول فولکر "عقده‌ی حقارتش" ملتهب و بسیار عصبی و بی‌قرار می‌شد.

معمولی بودن هیتلر در این کتاب بیش از هر کتاب قابل حس است. زیرا فولکر با دانش بر اینکه به‌اندازه کافی داستان‌های اسطوره‌ای درباره هیتلر وجود دارد، سعی کرده شخصیت کتابش را اسطوره‌وار جلوه ندهد. در داستان‌های نوشته‌شده درباره هیتلر این تمایل وجود دارد که با نکته و کلیدی جادویی شخصیت او را توضیح دهند. بنابراین مردم گاهی می‌گویند او از یهودی‌ها تنفر داشت زیرا یک پزشک یهودی نتوانسته جان مادرش را از سرطان نجات دهد و یا اینکه او از نظر جنسی مشکل داشت زیرا اندام تناسلی‌اش ناقص بود. فولکر هر دو داستان را رد می‌کند و اشاره می‌کند که هیتلر رابطه خوبی با پزشک مادرش داشته و اینکه در پرونده معاینات پزشکی‌اش هیچ ناهنجاری فیزیکی‌ای گزارش نشده است.

مهم‌تر از همه اینکه فولکر نسبت به اسطوره‌هایی که هیتلر سعی داشت درباره خودش منتشر کند همواره مردد است. بسیاری از اطلاعاتی که درباره سال‌های اولیه زندگی‌اش می‌دانیم داستان‌هایی است که خودش تعریف کرده و از تبلیغات مغرضانه "نبرد من" است. این داستان‌ها به‌گونه‌ای طراحی‌شده‌اند که هیتلر را انسانی مقدر جلوه دهند و سبکی بسیار ملودرام دارند. برای مثال در سال 1939 در هنگام بازدید از جشنواره بیروت هیتلر اعلام کرد زمانی که نوجوان بوده با دیدن اپرای "Rienzi" با اجرای واگنر، برای اولین بار نقش قهرمانانه‌اش در سرنوشت به او الهام شده است: "در آن لحظه بود که همه‌چیز آغاز شد." فولکر این داستان را با نیاز هیتلر به "مهم جلوه دادن اغراق‌آمیز خود" مرتبط می‌داند.

اما فولکر انکار نمی‌کند که اپرای وانگر تأثیر عمیقی بر جهان‌بینی هیتلر جوان داشته است. اما نکته عجیب درباره هیتلر این نیست که خود را شخصیتی پیشرو در یک درام تاریخی تصور می‌کرد (افراد زیادی چنین تصوراتی دارند)، بلکه اینکه دنیا رؤیاهای او را محقق کرد. شاید برای بسترسازی به یک جنگ جهانی، رکود اقتصادی بزرگ و دیگر مصیبت‌ها نیاز بود؛ اما درنهایت آلمان تصمیم گرفت هیتلر را آن‌گونه ببیند که وی خود را می‌دید. آلمان جنون هیتلر را با جنون خود یکی کرد. آنچه در کتاب فولکر بسیار هولناک است این نیست که شخصی بازهم ممکن است فردی مانند هیتلر وجود داشته باشد؛ بلکه این است که افرادی زیادی مخفیانه منتظر ظهور مجدد چنین فردی هستند.

منبع: NYT
ترجمه: گلناز یغمایی
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید