ماجرای آزادی دکتر مصدق از زندان

ماجرای آزادی دکتر مصدق از زندان

دكتر محمد مصدق كه در بيرجند زندانى بود، روز ۱۳ آذر ۱۳۱۹ در اثر ميانجيگرى محمدرضا پهلوى، وليعهد وقت، به خانه خود در احمدآباد ساوجبلاغ منتقل شد و آنجا تحت نظر قرار گرفت. در مورد علت بازداشت و زندانى شدن دكتر مصدق اطلاع دقيقى در دست نيست.

کد خبر : ۳۰۳۷۳
بازدید : ۱۳۵۴۷
از بيرجند تا احمدآباد
فرادید | دكتر محمد مصدق كه در بيرجند زندانى بود، روز ۱۳ آذر ۱۳۱۹ در اثر ميانجيگرى محمدرضا پهلوى، وليعهد وقت، به خانه خود در احمدآباد ساوجبلاغ منتقل شد و آنجا تحت نظر قرار گرفت. در مورد علت بازداشت و زندانى شدن دكتر مصدق اطلاع دقيقى در دست نيست.

احمد متین دفتری
از بيرجند تا احمدآباد

گفته مى شود احمد متين دفترى، نخست وزير وقت كه با دولت آلمان نزديك بود، هنگامى كه دريافت نظر رضاشاه در مورد او در حال تغيير است به طرح كودتايى عليه شاه پرداخت. اما شهربانى از طرح مطلع شد و آن را خنثى كرد. در صورت صحت چنين ادعايى (كه ظاهراً شواهدى در مورد آن وجود دارد) مى توان بازداشت دكتر مصدق را نيز - كه از بستگان متين دفترى بود- به همين موضوع مربوط دانست.

محمدرضا پهلوی در جوانی

از بيرجند تا احمدآباد

بازداشت
محمدرضا پهلوى در كتاب «مأموريت براى وطنم» در اشاره به موضوع نوشته است: «پدرم مصدق را به اتهام همكارى با يك دولت خارجى و توطئه بر عليه دولت ايران توقيف كرده بود و نمى دانم در فكر وى چه مى گذشت كه مخالفين خود را به همكارى با خارجى ها، مخصوصاً انگليسى ها متهم مى كرد. مصدق به نقطه دورافتاده و بد آب وهوايى تبعيد شد و چون پير و عليل بود به احتمال قوى از اين تبعيد سلامت بازنمى گشت، ولى من از او شفاعت كردم و چند ماه بعد آزاد گرديد.»

از بيرجند تا احمدآباد

مصدق در خاطراتش تأكيد دارد كه بازداشت او بى جهت بوده است و حتى به پرونده هاى شهربانى استناد مى كند كه وقتى در شهربانى سئوال مى كند به چه تقصير بازداشت شده است، پاسخ مى دهند «تقصيرى نداريد ولى بايد اينجا بمانيد.» به هر حال چند روز بعد تصميم مى گيرند او را به زندان بيرجند منتقل كنند. مهندس احمد مصدق، فرزند دكتر مصدق سال ها بعد از اين ماجرا خاطرات شيرين آقاجواد حاجى تهرانى را (كه آشپز دكتر مصدق بوده و همراه او به بيرجند رفته است) در نوارى ضبط كرده كه متن آن در كتاب «مصدق و مسائل حقوق و سياست» (به كوشش ايرج افشار) آمده است.

او در اين مورد گفته است: «من خودم داوطلب شدم بروم زندان با آقا. خودم را معرفى كردم. خودم داوطلب شدم بروم... رفتم شهربانى پهلوى رئيس اداره سياسى سرهنگ آرتا كه ترك بود. به من خيلى عتاب و خطاب كرد و گفت مى دانيد شما چه مسافرتى مى خواهى بروى؟ گفتم چه مسافرتى؟ گفت آخرين مجازات شما اعدام است. مى خواست مرا بترساند كه من نروم. من گفتم من كارى نمى كنم؛ اگر خطايى كردم مرا اعدام كنيد. اگر نكردم براى چى مرا اعدام كنند. اين بود كه مرا تفتيش كردند. هر چى توى جيب من بود در آوردند و مرا بردند دم در پاى ماشين. آمدم دم در ايستادم. آن ماشين مال خود آقا بود كه دم در ايستاده بود و دو تا از گروهبان ها ايستاده بودند. يكى راننده بود و يكى پيشخدمت مال خود رئيس شهربانى. آن وقت من ديدم آقا را از بالا آوردند پائين از اتاق بازجويى. فرمودند كه بريد سوار شويد، فرمودند من سوار نمى شم. مرا دولت هر كار مى خواهد بكند، همين جا بكند كه زن و بچه ام مرا ببينند. سرگردى كه با ما بود گفت نه، دولت دستور داده كه شما را ببريم مسافرت كه شما اينجا نباشيد. آقا را با دوتا افسر ديگر به زور انداختند توى ماشين. به من گفتند برو سوار شو. من گفتم آقا مريض است اگر بخواهيم برويم آقا دوا دارد، قابلامه غذاخورى دارد، رختخواب دارد، تختخواب دارد. اينها توى زندان است، اينها را به من بدهيد كه من دست خالى نرم. سرگردى كه با ما بود به رئيس زندان دستور داد وسايل را بياورد. آنها را با ترموس يخ همه را دادند. گذاشتيم توى ماشين راه افتاديم...»

رضا شاه

از بيرجند تا احمدآباد

زندان در تبعيد
دكتر مصدق در نخستين نطقش در مجلس چهاردهم (پس از سقوط رضاشاه)، به ماجراى اين سفر اشاره كرد و گفت در طول اين سفر دو بار اقدام به خودكشى كرده است (اين موضوع يكى از مسائلى است كه منتقدان مصدق چه پس از كودتاى ۱۳۳۲ و چه پس از انقلاب اسلامى به آن انتقاد مى كنند). گفته مى شود او يك بار با خوردن چند قرص آرام بخش و بار ديگر با توسل به اعتصاب غذاى نامحدود قصد پايان دادن به زندگى خود را داشت. علت اين تصميم مصدق اين بود كه متقاعد شده بود رژيم قصد قتل او را دارد و پايانى ذلت بار براى زندگى اش تدارك ديده است. اما چنانچه از خاطرات آقاجواد حاجى تهرانى برمى آيد، رفتار زندانبانان مصدق با او، در شش ماهى كه در بيرجند بود، در مجموع محترمانه از آب درآمد.

از بيرجند تا احمدآباد اين وضعيت ادامه داشت تا اينكه روزى ارنست پرون سوئيسى، دوست صميمى وليعهد، بيمار شد و براى درمان به بيمارستان نجميه تهران رفت. اين بيمارستان توسط مادر دكتر مصدق وقف شده بود و رياست آن را دكتر غلامحسين مصدق به عهده داشت.

پرون تحت تأثير شيوه معالجه و شخصيت پزشكان معالج قرار گرفت. او به درخواست دكتر غلامحسين مصدق از محمدرضا پهلوى خواست در مورد دكتر مصدق ميانجيگرى كند. وليعهد نيز از پدرش خواست در مورد او تخفيفى قائل شود. در نهايت تصميم گرفته شد دكتر مصدق به خانه اش در روستاى احمدآباد منتقل شود و همان جا تحت نظر قرار گيرد.

آقاجواد ماجراى شب ۱۳ آذر ۱۳۱۹ را چنين به ياد آورده است: «شب داشتم شام درست مى كردم، ديدم رئيس شهربانى آمد با دو نفر شخصى ديگر. دويدم جلو ديدم رئيس شهربانى است با آقاى شرافتيان، پيشكار خود آقا. نفر بعدى از قرار مال خود شهربانى يعنى مأمور آگاهى بود. رفتند توى اتاق نشستند با آقا صحبت كردند كه ما آمديم شما را ببريم تهران. آقا فرمودند هر چى دولت دستور مى دهد من مطيع هستم... اينها خداحافظى كردند رفتند بلافاصله حال حمله به آقا دست داد. من دويدم دوا گرفتم دم دماغ ايشان بعد از اينكه حالشان به جا آمد گفتم: آقا! حالا ديگر چرا اين طور شديد؟ فرمودند: جواد! آخر اين از خوشحالى است كه باز مى توانم به محيط آزاد بروم، بچه ها را ببينم و از خجالت تو كه اين همه زحمت كشيدى در بيايم. هميشه از عصبانيت بود، اين دفعه از خوشحالى است.»
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید