آنقدر که به‌ نظر می‌رسد خودخواه نیستیم

آنقدر که به‌ نظر می‌رسد خودخواه نیستیم

آیا همیشه در حال مبارزه با جریان بی‌تفاوتی و خودخواهی انسان‌ها هستید؟ از این موضوع رنج می‌برید که، علی‌رغم تمام دغدغه‌هایی که دارید، دیگران فقط بی‌اعتنا هستند؟ دراین‌صورت، شما تنها نیستید، هرچند حق هم با شما نیست. هر روز ماجرا‌های جدیدی دربارۀ خودخواهی ذاتی نوع بشر و حریص بودن فطری آدمیزاد می‌شنویم اما پژوهش‌های یک بنیاد حاکی از یافته‌هایی دیگر است.

کد خبر : ۳۶۱۰۲
بازدید : ۱۳۹۹
آیا همیشه در حال مبارزه با جریان بی‌تفاوتی و خودخواهی انسان‌ها هستید؟ از این موضوع رنج می‌برید که، علی‌رغم تمام دغدغه‌هایی که دارید، دیگران فقط بی‌اعتنا هستند؟ دراین‌صورت، شما تنها نیستید، هرچند حق هم با شما نیست. هر روز ماجرا‌های جدیدی دربارۀ خودخواهی ذاتی نوع بشر و حریص بودن فطری آدمیزاد می‌شنویم اما پژوهش‌های یک بنیاد حاکی از یافته‌هایی دیگر است.

آنقدر که به‌نظر می‌رسد خودخواه نیستیم

به گزارش ترجمان، فکر می‌کنید در حال مبارزه با جریان بی‌تفاوتی و خودخواهی انسان‌ها هستید؟ از دانستن این موضوع رنج می‌برید که، علی‌رغم تمام دغدغه‌هایی که دارید، دیگران بی‌اعتنا هستند و، در اثر قساوت انسان‌ها، تمدن و باقی مظاهر زندگی بر روی زمین مهجور شده‌اند؟ دراین‌صورت، شما تنها نیستید، هرچند حق هم با شما نیست.

مطالعه‌ای که بنیاد کامن کاز۱ انجام داده و قرار است ماه بعد به چاپ برسد حاکی از دو یافته است که دیدگاه‌ها را دگرگون می‌کنند: اولی آن است که اکثریت بزرگی از هزار نفر موردبررسی -۷۴درصد- بیشتر با ارزش‌های غیرخودخواهانه هم‌ذات‌پنداری می‌کنند تا ارزش‌های خودخواهانه. این بدان معناست که آن‌ها بیش از پول، شهرت، مقام و قدرت، به همیاری، صداقت، بخشش و انصاف علاقه دارند؛ دومین یافته آن است که اکثریت مشابهی -۷۸درصد- خودخواهی دیگران را بیش از واقعیت آن‌ها برآورد می‌کنند. به‌عبارت‌دیگر، ما در مورد دغدغه‌های دیگران دچار اشتباه بزرگی شده‌ایم.

این کشف که مشخصۀ اصلی انسانیت همان انسانیت است، برای کسانی که پیشرفت‌های جدید علوم رفتاری و اجتماعی را دنبال کرده‌اند، مایۀ شگفتی نیست. این یافته‌ها حاکی از آن‌اند که افراد اساساً و ذاتاً نیک هستند.

یک مقاله در مجلۀ فرانتیرز این سایکولوژی۲ به این نکته اشاره می‌کند که رفتار ما در قبال اعضای ناشناسِ گونۀ انسانی «در مقایسه با سایر جانداران به‌نحو چشمگیری متفاوت است». [مثلاً] شامپانزه‌ها اگرچه ممکن است غذایشان را با اعضای گروه خودشان به اشتراک بگذارند -البته معمولاً وقتی از تقاضاهای بی‌وقفۀ آن اعضا به ستوه آمده‌اند-، در برابر غریبه‌ها معمولاً واکنش خشونت‌آمیزی دارند.

نویسندگان این مقاله نوشته‌اند که شامپانزه‌ها بیشتر از آدم‌ها شبیه به مدل انسان اقتصادی۳ در اسطوره‌شناسی نئولیبرالیسم رفتار می‌کنند.

در مقابل، انسان‌ها فوق اجتماعی هستند: آن‌ها توانایی زیادی برای همدلی و حساسیت بی‌نظیری در برابر نیازهای دیگران دارند، دارای سطح منحصربه‌فردی از نگرانی در مورد رفاه دیگران هستند، و قدرت خلق هنجارهای اخلاقی را دارند که این تمایلات را تعمیم دهند و لازم‌الاجرا سازند.

این خصیصه‌ها آن‌قدر زود در زندگی ما پدید آمده‌اند که به‌نظر فطری می‌رسند، گویی که تکامل ناگزیر ما در این جهت است. در ۱۴ماهگی، کودکان کمک به یکدیگر را شروع می‌کنند، مثلاً با آوردن چیزهایی که دست کودک دیگر به آن نمی‌رسد. وقتی‌که دوساله می‌شوند، چیزهایی را که برایشان ارزش دارند با دیگران قسمت می‌کنند. در سه‌سالگی، به تعدی دیگران به هنجارهای اخلاقی اعتراض می‌کنند.

در مقاله‌ای ارزشمند در مجلۀ اینفنسی۴ آمده است که جایزه دادن هیچ ارتباطی به این مسئله ندارد. کودکان سه تا پنج‌ساله اگر برای کمک به کسی در بار اول جایزه‌ای بگیرند، کمتر احتمال دارد بار دوم هم آن را تکرار کنند. به‌عبارت‌دیگر، جایزه‌های بیرونی شوق درونی برای کمک را تضعیف می‌کنند. (قابل‌توجه پدر و مادرها، اقتصاددانان و وزرای دولت) این مطالعه همچنین دریافته است که کودکان در این سن اگر بدانند دیگران رنج می‌کشند، بیشتر به کمک کردن تمایل دارند و بیشتر از اینکه به نقش خودشان در کمک به دیگران توجه کنند به اصل کمک اهمیت می‌دهند. این بدان معناست که آن‌ها نه برای آنکه دوست دارند آدم خوبی به‌ نظر برسند، بلکه با نگرانی خالص برای آسایش دیگران [به کمک] انگیخته می‌شوند.

چرا؟ از منطق نامنعطف تکامل چگونه چنین نتیجه‌ای برمی‌آید؟ این مسئله موضوع بحثی داغ است. مکتبی فکری مدعی است که نوع‌دوستی پاسخی منطقی به زندگی در گروه‌های کوچکی است که از افراد نزدیک تشکیل شده‌اند و فرآیند تکامل پابه‌پای این واقعیت پیش نیامده است که ما امروز در گروه‌های بزرگی زندگی می‌کنیم که اکثراً پر از غریبه‌ها هستند.

گروهی دیگر استدلال می‌کنند که، به‌هنگام رقابت، گروه‌های بزرگ، که متشکل از تعداد زیادی افراد نوع‌دوست هستند، غلبه می‌کنند بر گروه‌های بزرگی که تعداد زیادی افراد خودخواه در خود دارند. فرضیۀ سوم تأکید دارد که تمایل به همکاری [احتمال] بقای فرد را بالا می‌برد، فارغ از اینکه فرد در چه نوع گروهی قرار دارد. این روند، هر سازوکاری را که دنبال کند، به‌هرحال نتیجه‌اش مایۀ شادمانی است.


آنقدر که به‌نظر می‌رسد خودخواه نیستیم
فیلسوفان تصویری مجاب‌کننده، تاثیرگذار و به‌نحو فاجعه‌آمیزی اشتباه از «وضع طبیعی» برساختند.

پس چرا ما همچنان چنین دیدگاه بدبینانه‌ای به طبیعت انسانی داریم؟ بخشی از آن احتمالا به دلایل تاریخی باز می‌گردد. فیلسوفان، از هابز گرفته تا روسو و از مالتوس گرفته تا شوپنهاور، که فهمشان از تکامل انسان محدود به سِفر پیدایش بود، تصویری مجاب‌کننده، تاثیرگذار و به‌نحو فاجعه‌آمیزی اشتباه از «وضع طبیعی» (یا ویژگی‌های فطری و موروثی ما) برساختند.

تفکرات آن‌ها دربارۀ این موضوع باید مدت‌ها پیش از این با عنوان «کنجکاوی‌های تاریخی» در دورترین طبقات کتابخانه رها می‌شد. اما انگار آن‌ها هنوز هم ذهن ما را به دام اندخته‌اند.

یک مشکل دیگر آن است که بسیاری از افراد چیره بر حیات عمومی، تقریباً، طبق آنچه از کسانی در آن جایگاه انتظار می‌رود، تعلق خاطر عجیبی به شهرت و پول و قدرت دارند. آن‌ها با این خودمحوری افراطی‌ در حلقۀ یک اقلیت کوچک قرار می‌گیرند، اما چون همه‌جا آن‌ها را می‌بینیم، گمان می‌کنیم نمایندۀ بشریت‌اند.

رسانه‌ها ثروت و قدرت را می‌ستایند و حتی گاهی به افرادی که نوع‌دوستانه رفتار می‌کنند متعصبانه می‌تازند. ماه گذشته ریچارد لیتل جان در دِیلی مِیل۵ تصمیم ایوت کوپر برای باز کردن درِ خانه‌اش به‌روی پناهندگان را دال بر این دانست که «ابراز پرسروصدای احساسات جای هوشمندی بی‌صدا را گرفته است» (هوشمندی بی‌صدا از خصوصیات توصیفی ریچارد است).

او نوشته است «این‌ها همه برخاسته از فرصت‌طلبی سیاسی و ژست بشردوستی است». این سخن را قبل از آن گفته که اشاره کند کمترین اهمیتی قائل نیست برای رنج مردمی که از سوریه می‌گریزند. برای من جالب است که تریبون در اختیار افرادی گذاشته می‌شود که به‌گونه‌ای سخن می‌گویند و می‌نویسند گویی مبتلا به جامعه‌ستیزی هستند.

تأثیرات بدبینی بیجا در مورد طبیعت بشر بسیار مهم‌اند. بر اساس پیمایش و مصاحبه‌های بنیاد، کسانی که ناامیدانه‌ترین دیدگاه‌ها را در مورد انسانیت دارند کمترین احتمال را برای رأی دادن دارند. استدلال آن‌ها این است: فایده‌اش چیست اگر هرکس تنها بر اساس منافع خودخواهانۀ خود رأی دهد؟

جالب و البته برای طرفداران منش سیاسی من هشداردهنده است که لیبرال‌ها بیش از محافظه‌کاران تمایل دارند که دیدگاهی ناامیدانه‌تر از دیگران داشته باشند. می‌خواهید رأی‌های الکترال را بالا ببرید؟ می‌خواهید سیاست‌های مترقیانه توسعه یابند؟ پس این سخن را به گوش دیگران برسانید که: دیگران عموماً حسن نیت دارند.

مردم‌گریزی راه را برای اقلیتِ طمّاعی که دیوانۀ قدرت است باز می‌کند، اقلیتی که می‌خواهد بر نظام‌های سیاسی ما سلطه یابد. کاش می‌دانستیم که آن‌ها چقدر غیرعادی‌اند، آن‌وقت شاید تمایل بیشتری داشتیم تا از آن‌ها روی برگردانیم و به‌دنبال رهبران بهتری باشیم.

این مسئله در خدمت خطر بزرگ‌تری است که با آن مواجهیم: نه یک خودخواهی عام، بلکه انفعالی عام. میلیاردها انسان نجیب با این باور که دیگران هم چیزی برایشان مهم نیست در برابر سوختن دنیا [تنها] آه می‌کشند و سر تکان می‌دهند.

شما تنها نیستید. دنیا با شماست، هرچند اگر هنوز نتواند آن را به زبان بیاورد.

پی‌نوشت‌ها:
* این مطلب در تاریخ ۱۴ اکتبر ۲۰۱۵ با عنوان We're not as selfish as we think we are. Here's the proof در وب‌سایت گاردین منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۲۷ فروردین ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان آنقدر که به‌نظر می‌رسد خودخواه نیستیم ترجمه و منتشر کرده است.
[۱] the Common Cause Foundation
[۲] Frontiers in Psychology
[۳] homo economicus
[۴] Infancy
[۵] Daily Mail
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید