تغییر شبهانقلابی، افول آلسعود را تسریع میکند
عربستان بعد از سال ٢٠١١ و موج خیزشهای بهار عربی، از آنجا که آینده خود را در آینه دولتهای لیبی و مصر میدید، بهویژه پس از مرگ «ملک عبدالله» از یک کشور محافظهکار به کشوری ماجراجو در منطقه بدل شد.
کد خبر :
۴۰۱۶۲
بازدید :
۱۵۶۵
این را بهخوبی در مداخلات نظامی آشکار سعودیها در یمن و بحرین میتوان دید، اما تغییر ولیعهد در کنار آغاز تقابلی جدی با قطر، دو اتفاق مهم دیگری است که نشان از تغییرات گستردهتر در درون و برون عربستان دارد.
به گزارش شرق، عربستان بعد از سال ٢٠١١ و موج خیزشهای بهار عربی، از آنجا که آینده خود را در آینه دولتهای لیبی و مصر میدید، بهویژه پس از مرگ «ملک عبدالله» از یک کشور محافظهکار به کشوری ماجراجو در منطقه بدل شد.
این را بهخوبی در مداخلات نظامی آشکار سعودیها در یمن و بحرین میتوان دید، اما تغییر ولیعهد در کنار آغاز تقابلی جدی با قطر، دو اتفاق مهم دیگری است که نشان از تغییرات گستردهتر در درون و برون عربستان دارد. برای بررسی ابعاد گستردهتر علل، انگیزهها و پیامدهای داخلی، منطقهای و بینالمللی این رخدادها با «سیدرضا موسوینیا»، استاد روابط بینالملل دانشگاه علامهطباطبایی، به گفتوگو نشستیم.
تغییر ولیعهد عربستان و جایگزینشدن «محمد بننایف» با بنسلمان در سیاست داخلی عربستان و ساختار قدرت این کشور چه تغييري در پي خواهد داشت؟
تغییر ولیعهد عربستان و جایگزینشدن «محمد بننایف» با بنسلمان در سیاست داخلی عربستان و ساختار قدرت این کشور چه تغييري در پي خواهد داشت؟
پیش از پاسخگفتن به این سؤال، برای اینکه فهم و درکی از تحولات داخلی عربستان به دست آوریم، باید قاعده توزیع قدرت در خاندان آلسعود را تبارشناسی کنیم.
از دیرباز سیاست آلسعود اینگونه بوده که قدرت را در میان قبایل مهم و تأثیرگذار از طریق پیوندهای سببی یا اعطای پستهای دولتی تقسیم کنند. بعد از دو دولتی که از سوی محمد بن سعود و محمد بنعبدالوهاب و نوادگان آنها در سدههای ١٨ و ١٩ میلادی در عربستان بنیان گذاشته شده و هر دو به دست «ابراهیم پاشا»، پادشاه مصر منقرض شدند، نوبت به دولت سوم رسید که از سوی ملک عبدالعزیز، پدر پادشاه کنونی عربستان، یعنی ملک سلمان تأسیس شد.
ملک عبدالعزیز بعد از ٣١ سال جنگ داخلی، در سال ١٩٣٢ میلادی به پادشاهی رسید. بعد از آن بود که شبهجزیره حجاز یا عرب بهعنوان پادشاهی عربستانسعودی نامگذاری شد. وصیت ملک عبدالعزیز بهعنوان بنیانگذار پادشاهی آلسعود که از سال ١٩٣٢ تا ١٩٥٣ قدرت را در دست داشت، این بود که بعد از مرگش، بهترتیب فرزندان ارشد قدرت را به دست بگیرند و همین اتفاق هم رخ داد؛ یعنی این قاعده از سال ١٩٥٣ تا زمان بهقدرترسیدن ملک فهد در سال ١٩٨١ در عربستان رعایت میشد.
ملک فهد در حالی در ١٩٨١ به پادشاهی رسید که استثنائا فرزند ارشد نبود. درواقع شورای سلطنت او را بهخاطر لیاقت و تواناییاش پادشاه کرد. در هر صورت ملک عبدالله نیز بعد از مرگ فهد، از سال ٢٠٠٥ تا ٢٠١٥ به مدت ١٠ سال رسما پادشاه عربستان بود و بعد از او نیز ملک سلمان بر تخت پادشاهی نشست. بنابراین اتفاقی که اکنون شاهد آن هستیم، سبقه تاریخی دارد. ملک فهد نیز در حالی به سلطنت رسید که فرزند ارشد نبود.
در اتفاق اخیر نیز محمد بنسلمان در حالی بهعنوان ولیعهد معرفی شده که فرزند سوم است. البته علاوه بر توجه ویژه پادشاه به این جوان، محمدبنسلمان از طریق مادری به یک قبیله بسیار قدرتمند در عربستان به نام «حصلین» متصل میشود و به همین خاطر از حمایت آنها برخوردار خواهد شد؛ حمایتی که نهتنها محمد بننایف، بلکه برادران محمد بنسلمان نیز فاقد آن هستند.
یک تحول مهم دیگر در ساختار قدرت عربستان که در دوران ملک عبدالله به وقوع پیوست، تأسیس ولیعهدی دوم بود که با تصمیم شخصی خود او صورت گرفت و نه شورای سلطنت. ملک عبدالله در دوران حیاتش، ملکسلمان را بهعنوان ولیعهد اول و «عبدالله مقرن بنعبدالعزیز» را که مادری یمنی داشت بهعنوان ولیعهد دوم معرفی میکند.
این در حالی است که بر اساس سنت در عربستان، شاهزادگانی که از طرف مادری، اصالتی یمنی دارند به قدرت نمیرسیدند، اما ملک عبدالله شکلی از توزیع قدرت را در پیش گرفت که در آن هم سدیریها و هم جناح مقابل؛ یعنی شبیریها قدرت میگرفتند؛ بهعنوان مثال، فهد و همین ملک سلمان به جناح سدیریها تعلق داشتند و در مقابل عبدالله، نایف و مقرن در جناح شبیریها قرار میگرفتند.
درواقع عبدالله ترتیب ولیعهدها را بهگونهای چیده بود که به صورت چرخشی، یک دوره سلطنت در اختیار سدیریها و در دوره بعد در اختیار شبیریها قرار بگیرد. این در حالی است که ملک سلمان با تغییر ولیعهد عملا این چرخش قدرت را برهم زده است. پس در انتصاب اخیر سلمان، دو تغییر اساسی اتفاق افتاده است. با انتصاب محمدبنسلمان و کناررفتن محمد بننایف، اولا قدرت به طور کامل در اختیار سدیریها قرار گرفت و مهمتر آنکه قدرت از فرزندان ملک عبدالعزیز به فرزندان سلمان بنعبدالعزیز منتقل خواهد شد.
نقش ملک سلمان را در این تغییر چگونه ارزیابی میکنید؟
ملک سلمان درواقع به قاضیالقضات خاندان آلسعود مشهور است. در ٥٠ سالی که بهعنوان حاکم و امیر ریاض فعالیت داشت، بسیار پرکار و به مردم نزدیک بود. از ملک سلمان همچنین بهعنوان پلی میان آلشیخ و آلسعود یاد میشود. آلشیخ درواقع فرزندان محمد بنعبدالوهاب هستند که در کنار محمد بنسعود اولین دولت عربستان را در سال ١٧٤٤ پایهگذاری کردند.
ملک عبدالله با آلشیخ دچار مشکل شده بود و آلشیخ بهشدت از او انتقاد میکردند، اما ملک سلمان به خاطر نقش میانجیگری میان آلشیخ و آلسعود، در دوران پادشاهیاش توانست بسیاری از مفتیهایی را که در دوران عبدالله کنار گذاشته شده بودند دوباره برگرداند. سلمان زمانی که به قدرت رسید، با هدف انتقال قدرت از پسران عبدالعزیز به نسل بعد، برادر و آخرین فرزند ملک عبدالعزیز؛ یعنی مقرن را از ولیعهدی کنار گذاشت و محمد بننایف، وزیر کشور، را بهعنوان ولیعهد اول و محمد بنسلمان، پسر خود، را بهعنوان ولیعهد دوم برگزید تا همان سیاست توزیع قدرت میان سدیریها و شبیریها را ادامه دهد.
بعد از این دو نیز «مطعب»، فرزند عبدالله و رئیس گارد سلطنتی، قرار داشت. با این کار مثلث قدرتی با سه محمد در رأس قدرت عربستان شکل گرفت، اما با این تغییرات اخیر، ملک سلمان عملا قدرت را در فرزندان خود متمرکز کرد.
بنسلمان و بننایف از چه جایگاه و وزنی در سیاست داخلی عربستان برخوردارند؟
ملکسلمان زمانی که به قدرت رسید، تمام شوراهای سابق در دوران سلطنت عبدالله را منحل کرد و دو کمیته اصلی تشکیل داد. یک کمیته امنیتی- نظامی بود که در آن ٩ وزیر زیر نظر محمدبننایف فعالیت داشتند. کمیته دیگر، کمیته اقتصاد و توسعه بود که ٢٣ وزیر تحت هدایت محمد بنسلمان گرد هم آمده بودند. در واقع ملکسلمان یک نخستوزیر امنیتی و یک نخستوزیر اقتصادی دارد و او حالا نخستوزیر امنیتی- نظامی خود را کنار گذاشته است.
محمد بننایف که بهتازگی از قدرت کنار گذاشته شد، از جایگاه ویژهای در خاندان آلسعود برخوردار و بسیار مورد احترام است. یکبار بیشتر ازدواج نکرده و سلامت مالی و اخلاقی او زبانزد آلسعود است. علاوهبراین، ترور ناموفقی که القاعده علیه او ترتیب داد، او را بیشازپیش در خاندان آلسعود محبوب کرد.
او همچنین سالها پست حساس وزارت کشور را برعهده داشت که مادر وزارتخانهها در عربستان سعودی محسوب میشود و از اهمیت ویژهای برخوردار است؛ چراکه وزارت خارجه، سیاستهای خود را زیر نظر وزارت کشور تعیین میکند. محمد بننایف همچنین مسئولیت مبارزه با القاعده را برعهده داشت و همین مسئله باعث شده تا کاخ سفید نگاه مثبتی به او داشته باشد؛ بهطوریکه وقتی هنوز معاون وزیر کشور بود، اوباما با او دیدار کرد.
در مقابل بنسلمان نیز از وزن بالایی در خاندان سعودی برخوردار است. داشتن پستهای مهمی، مانند وزیر دفاع، رئیس دربار سلطنتی، منشی ویژه ملکسلمان و همچنین ریاست شورای اقتصادی- اجتماعی باعث شده تا از او بهعنوان پدیده آلسعود یاد شود.
از جمله ابتکارات اقتصادی او میتوان به واگذاری سهام شرکت «آرامکو» یا کمکردن وابستگی اقتصادی عربستان به نفت اشاره کرد که اقدام مهمی محسوب میشود.
تفاوت بین بنسلمان و بننایف در سطح سیاستهای منطقهای را در چه میدانید؟
محمد بننایف در دورانی که وزارت کشور را در دست داشت، مانند پدرش مسئول رسیدگی به پرونده ایران بود و نگاه متعادلی به ایران داشته و دارد و به تبعیت از پدرش معتقد بود که اختلافات با ایران باید مدیریت شود.
محمد بنسلمان این گونه نیست. او جزء چهرههایی است که نگاهی بسیار منفی به ایران دارند و معتقد به تقابل و تعارض با ایران است. علاوه بر اختلاف دیدگاه این دو بر سر ایران، محمد بننایف به شکلی آشکار، به دنبال ائتلاف با اسرائیل نبود، اما محمد بنسلمان مشخصا چنین هدفی را دنبال میکند.
در سطح بینالمللی و رابطه با آمریکا چطور؟
محمد بننایف بر این باور بود که عربستان باید وابستگیاش را به آمریکا کم کند. بعد از بهار عربی زمانی که به تعبیر خانم هیلاری کلینتون، آمریکا «حسنی مبارک»، رئیسجمهوری سابق مصر را پشتِ در نگه داشت، این اتفاق تلنگری بود برای حاکمان سعودی بهویژه محمد بننایف. او معتقد بود عربستان سعودی باید سرنخ آمریکایی خود را از دست آمریکا خارج بکند.
یکی از دلایل حمله عربستان به یمن نیز همین بود. «هنری مورگنتاو»، در نظریه روابط بینالملل خود، کشورها را به سه دسته تقسیم میکند؛ دستهای از کشورها، کشورهای محافظهکارند و از نحوه توزیع قدرت و وضعیت موجود راضیاند. گروه دوم، بهعنوان کشورهای تجدیدنظرطلب شناخته میشوند که از توزیع قدرت ناراضی بوده و به دنبال تغییر وضع موجودند.
دسته سوم، کشورهایی هستند که به دنبال افزایش پرستیژند. محمد بننایف معتقد بود که عربستان بعد از بهار عربی، باید از یک کشور محافظهکار، به کشوری تبدیل شود که به دنبال افزایش پرستیژ باشد؛ یعنی در منطقه نمایش بدهد که میتواند بدون آمریکا نیز بقا و امنیت خود را حفظ بکند؛ بنابراین اگر قدرت در دست محمد بننایف میماند، قادر بود بسیاری از بحرانهای پیشروی عربستان در بُعد داخلی و منطقهای را مدیریت کند.
در مقابل، چشم امید بنسلمان به آمریکاست. بههمیندلیل در انعقاد این قرارداد ١١٠میلیارددلاری نقش بسزایی ایفا کرد. او تاکنون نشان داده قصد دارد اکثر تخممرغهای خودش را در سبد آمریکا بچیند. در مقابل، بننایف به سیاق ملکعبدالله تخممرغهای خود را در سبد کشورهای مختلف تقسیم میکرد. به عبارتی الگوی محمدبننایف، ملکعبدالله و الگوی محمدبنسلمان، ملکفهد است.
از محمد بنسلمان بهعنوان نخست وزیر اقتصادی- اجتماعی عربستان یاد کردید، فکر میکنید در صورت به سلطنت رسیدن او، چه تغییرات اقتصادی دیگری در عربستان رقم بخورد؟
فروش بیشتر سهام شرکت آرامکو میتواند جزء اقدامات تأثیرگذار محمد بنسلمان باشد. این مسئله باعث کاهش قیمت جهانی نفت خواهد شد. با توجه به نگاه امنیتی عربستان نسبت به مسائل اقتصادی و همچنین جایگاه ویژه این کشور در صنایع پتروشیمی، در جهت تضعیف بازار پتروشیمی ایران در سطح جهانی حرکت خواهد کرد؛ بنابراین در آینده یکی از جنگهای میان ایران و عربستان که هیچ گلولهای نیز در آن شلیک نخواهد شد، جنگ در عرصه نفت و پتروشیمی خواهد بود.
آیا احتمال افزایش تنشها در خاندان سعوی وجود دارد یا سایر اعضای خاندان آلسعود با این وضعیت کنار خواهند آمد؟
با یک نگاه خطی به تاریخ باید بگوییم که سنت تغییر قدرت در عربستان دچار یک تحول جدی شده است. در واقع سلمان از یک سو قدرت را در نسل دوم فرزندان عبدالعزیز و از سوی دیگر در میان فرزندان خودش متمرکز کرده است. این حتما اعتراض آلشیخ و سایر فرزندان و نوادگان ملکعبدالعزیز و ملکعبدالله را در پی خواهد داشت. از دیگر سو، سلمان دست به حذف ولیعهد اول، یعنی محمدبننایف زده است که از نفوذ و محبوبیت بالایی در میان آلسعود برخوردار است.
محمدبننایف ساکت نخواهد نشست؛ یعنی ما در آینده شاهد شکلگیری ائتلافی از جناح شبیریها یعنی فرزندان عبدالله و فرزندان نایف در مقابل فرزندان سلمان خواهیم بود. البته درحالحاضر وزارت کشور در اختیار برادرزاده نایف قرار دارد. در واقع سلمان کوشیده با این اقدام به نوعی همچنان موازنه قدرت را تا حدی حفظ کند و فرزندان نایف را به کل از ساختار قدرت حذف نکند.
گفتید آلشیخ از رابطه خوبی با ملک سلمان برخوردارند و حتی بسیاری از مفتیهای آلشیخ در دوران پادشاهی او دوباره به قدرت بازگشتند. با این تفاسیر چرا باید علیه محمدبنسلمان ائتلاف کنند؟
هرچند بخش زیادی از آلشیخ با سلمان همسویی دارند، اما آلشیخ نیز کاملا یک طیف یکدست نیست. از میان سه طیف روحانیون سنتی دولتی و غیردولتی، مذهبیون نوگرا و تکفیریها، طیف اول از پتانسیل چندانی برای مخالفت با این روند برخوردار نیست اما طیف دوم یعنی مذهبیون نوگرا به واسطه نزدیکی بسیار زیاد به محمد بنعبدالله و محمد بننایف، پتانسیل مخالفت با این تغییر را دارند. این طیف به پذیرش اجتهاد و عبور از قرائت خشک از اسلام و رابطه با ایران اعتقاد دارند.
با این تفاسیر، احتمال وقوع ناآرامیهای مدنی در عربستان را چقدر محتمل میدانید؟
تا الان جامعه عربستان از طریق توزیع ثروت و پول مدیریت شده است. از دیگر سو، عربستان یک ساختار قبیلهای دارد و هنوز بسیاری از اختلافات در دربارهای عام سلطنتی حل و فصل میشود. در واقع در این ساختار قبیلهای همواره تلاش میشود رضایت قبایل مهم و قدرتمند جلب شود. اما نمیتوان شکلگیری طیف جوان، تحصیلکرده و نواندیش را نادیده گرفت که از قضا ارتباطات گستردهای با خارج از کشور دارند. این قشر جوان و تحصیلکرده لزوما خودش را در آن ساختار قبیلهای تعریف نمیکند. هنوز جنبشی شکل نگرفته است اما پتانسیل شکلدهی به یک جنبش اعتراض مدنی را دارند.
آیا میتوان ولیعهدی محمد بنسلمان را که از قضا با نگاه آن قشر جوان و نواندیش قرابتهایی هم دارد پاسخ حاکمان سعودی به همین مطالبات این قشر جدید دانست؟
اعطای آزادیهای مدنی بیشتر جزء برنامههای محمدبنسلمان خواهد بود اما در زمان حیات پدر دست به چنین اقدامی نخواهد زد. محمد بنسلمان به دنبال ایجاد اصلاحات ریشهای و عمیق در عربستان است اما این اصلاحات قرار است در جامعهای صورت گيرد که مملو از تناقض است.
خطرناکترین لحظه برای حکومت لحظهای است که میخواهد دست به اصلاحات بزند. اتفاقی که برای شوروی افتاد را فراموش نکنیم. گورباچف هیچگاه به دنبال فروپاشی شوروی نبود. او میخواست کمونیسم را نجات دهد اما اصلاحات او به جای نجات و احیای کمونیسم، کمونیسم را کشت. بنابراین اصلاحات موردنظر محمد بنسلمان لزوما منجر به رضایت طبقات جوان نخواهد شد. این اصلاحات میتواند نقض غرض کند؛ یعنی موجب شکلگیری یک جنبش اجتماعی و نابودی آلسعود شود. به اعتقاد من، محمد بنسلمان به جای فربهکردن قدرت، قدرت را در عربستان باد خواهد کرد.
منظور از این فربه و باد شدن قدرت چیست؟
فربهشدن یعنی اینکه محمدبنسلمان بعد از مرگ پدر، با فاصلهگرفتن از نظام پادشاهی و تقسیم قدرت قبیلهای و همزمان حرکت به سوی ایجاد یک نظام دموکراتیک، ساختار جدیدی از قدرت را در عربستان مستقر کند. خود مسئله انتخابات نمونهای از فربهشدن قدرت است که حاکمیت را تقویت میکند.
این در حالی است که محمد بنسلمان به لطف ارتباط عمیق با آمریکا به دنبال بادکردن قدرت در عربستان است؛ حباب قدرتی که هر لحظه در خطر ترکیدن قرار دارد.
همین که قدرت در اختیار و انصار آلسعود است، نشانه بادشدن قدرت در عربستان است. محمد بنسلمان برای مدیریت بحرانهای داخلی از طرف آلشیخ، رقبای داخلی و مطالبات نسل جوان و معادلات پیچیده در سطح منطقهای، به سراغ برجستهکردن یک دشمن خارجی خواهد رفت که ایران است و از طرف دیگر اتکای خودش را به لطف دستودلبازی در خرج دلارهای نفتی با آمریکا افزایش خواهد داد.
در داخل هم به سراغ پیادهکردن اصلاحاتی خواهد رفت که رضایت نسل جوان را جلب کند. اما همان تناقضهای ذاتی قدرت در عربستان درنهایت امر میتواند به پاشنهآشیل محمدبنسلمان بدل شود. همین تبعیضی که علیه شیعیان در عربستان وجود دارد، میتواند یکی از پتانسیلهای شکلگیری یک جنبش اعتراضی باشد.
پس آیا میتوان قدرتگرفتن محمدبنسلمان را شروع یک پایان ناگزیر دانست؟
به اعتقاد من، تناقضات جدی و بنیادینی که در ساختار قدرت عربستان در هزاره جدید میلادی وجود دارد، منجر به بحرانهایی خواهد شد که حکومت آلسعود را ساقط خواهد کرد. البته نمیتوان زمان دقیقي برای آن پیشبینی کرد ولی این تغییر شبهانقلابی قدرت با انتخاب ولیعهد جدید، وقوع آن بحران را تسریع خواهد کرد. از دیگر سو، هزینههای بقای آلسعود با آمدن بنسلمان افزایش خواهد یافت. با توجه به تلاش عربستان برای پايینآوردن قیمت نفت به منظور تضعیف ایران، این به مشکلات عربستان دامن خواهد زد که همواره کوشیده بحرانهای داخلی را از طریق هزینهکرد دلارهای نفتی مدیریت کند.
اندکی از بحث داخلی عربستان فاصله بگیریم. این تغییر و تحولات بلافاصله بعد از سفر ترامپ به عربستان اتفاق افتاد. نقش ترامپ را در این مقوله چگونه ارزیابی میکنید؟
گفته میشود محمد بنسلمان روابط بسیار حسنهای با جمهوریخواهان دارد و مطمئنا موافقت آمریکا برای این تغییرات پیشاپیش جلب شده است. این معامله ١١٠میلیاردی کافی است که آمریکا و شخص ترامپ را به پذیرش هر وضعیتی ترغیب کند. کل تجارت آمریکا و چین در این سالها حدود ٦٠٠ میلیارد دلار بوده است و حال بهدستآوردن یکششم این مبلغ در یک سفر، برای آقای ترامپ که وعده ایجاد اشتغال و آوردن سرمایه را به مردم آمریکا داده است، بسیار حائز اهمیت است؛ اما فراموش نکنیم که این موفقیت و همراهی آمریکا ابدی نیست.
این تغییر و تحول که با نزدیکی بیشتر آلسعود و آمریکا همراه بوده، آیا میتواند تأثیری بر روابط میان روسیه و عربستان داشته باشد؟
برای پاسخ به این پرسش، باید ببینیم عربستان در سالهای اخیر چه رویکردی در قابل چین اتخاذ کرده است. عربستان ایران را مهمترین رقیبش در منطقه میداند؛ بنابراین سیاست منطقهای خود را براساس ایران تنظیم و تعریف میکند. طبیعتا عربستان در تلاش برای سستکردن روابط متحدان استراتژیک ایران ازجمله روسیه و چین با ایران خواهد بود. رویکرد عربستان در قبال چین، افزایش مبادلات تجاری با این کشور بود.
یکی از اهداف عربستان از این اقدام این بود که هیچگاه چین به طرفداری از ایران در برابر عربستان، جبهه نگیرد. در مجامع بینالمللی یا در تعارضاتی که در آینده در منطقه بین ایران و عربستان در مناطقی مانند یمن، بحرین و سوریه درخواهد گرفت، چین به واسطه منافعی که از رابطه با عربستان عایدش میشود، ملاحظاتی خواهد داشت.
عربستان در قبال روسیه نیز به نظر همین خط را در پیش خواهد گرفت و تلاش میکند با هزینهکردن دلارهای نفتی نه اینکه روسیه را با خود همراه کند؛ اما مانع جبههگیری روسیه علیه خود شود. در تصمیمات مجمع عمومی نیز عربستان همواره همین رویه را پیش برده است.
علاوه بر جابهجایی در قدرت و انتخاب ولیعهد جدید، تحول عمده دیگری که در مدت اخیر به وقوع پیوست، تقابل بیسابقه میان شش کشور عربی با قطر بود که به قطع روابط دیپلماتیک و تحریم اقتصادی با این کشور انجامید. انگیزههای چنین اقدامی را در عربستان در چه میبینید؟
طبیعتا عربستان میخواهد نقش پدری خود بر شورای همکاری خلیج فارس را حفظ بکند و زاویه پیداکردن هریک از اعضای این شورا با عربستان، ساختار قدرت را به ضرر عربستان تغییر خواهد داد؛ بههمیندلیل مقاومت میکند و جنگ یمن را در همین زمینه باید ارزیابی کرد. در واقع عربستان سقوط دولت هادی در یمن را تغییر موازنه قدرت به ضرر خود و به نفع ایران میدانست.
درباره قطر نیز همین قضیه صادق است. حاکمان قطر دوست دارند بهعنوان یک قدرت سوم در منطقه شناخته شوند و عملکرد شبکه الجزیره نیز نشان میدهد که قطر قصد دارد تا ساز متفاوتی را با عربستان در سیاستهای منطقهای کوک بکند. در واقع قطر در تلاش است تا خود را در قالب یک قدرت نوظهور مستظهر به انگلستان و ترکیه معرفی بکند.
همین اتکای قطر به انگلستان و ترکیه مانع از آن میشود که عربستان بتواند به سادگی در امور این کشور مداخله کرده یا به فکر کودتا در قطر بیفتد. باید منتظر شکل جدیدی از روابط میان قطر و عربستان باشیم. کویت هم در سالهای اخیر چنین سیاستی را در قبال عربستان در پیش گرفته است. کویت سعی میکند عربستان را بهعنوان یک دوست صمیمی ببیند تا برادر بزرگتر.
عمان هم همواره سیاستهای متفاوتی را نسبت به ایران در پیش گرفته که الزاما با نگاه عربستان منطبق نبوده است؛ بنابراین اگر قطر نیز بخواهد در این مسیر قدم بگذارد، فقط دو کشور بحرین و امارات باقی میمانند که نقش پدری عربستان را قبول دارند. بحرین که با بحرانهایی جدی دست به گریبان است و امارات هم به لحاظ مالی و اقتصادی پتانسیل خارجشدن از زیر چتر عربستان را دارد؛ بنابراین از نظر عربستان، این تحولات زمینهساز وقوع یک بهار عربی منطقهای است که میتواند در ادامه به بحرین و امارات و حتی خود عربستان منتقل شود؛ بنابراین با تمام توان برای مهار قطر تلاش میکند.
آیا میتوان ولیعهدی محمد بنسلمان را پاسخ عربستان به همین وضعیت دانست؟
همانطور که پیشتر نیز اشاره کردم، من ریشه این تغییر قدرت در عربستان را بیشتر مسائل داخلی میدانم تا تحولات منطقهای. درواقع به نظر ولیعهدی محمد بنسلمان پاسخی است به تناقضات داخلی خود عربستان و بحرانهایی که این کشور در داخل در پیش دارد. البته به واسطه نگاه مثبت محمد بن سلمان به آمریکا و نگاه منفی او به ایران، برخی تغییرات در سیاست خارجی و منطقهای عربستان ناگزیر خواهد بود؛ اما اینها تغییراتی عمده نیستند.
با توجه به اینکه قطر حاضر به پذیرش شروط ١٣گانه ائتلاف عربی نشده است، فکر میکنید گام بعدی عربستان در مهار قطر چه باشد؟
به نظر میرسد عربستان در گام بعدی خواهد کوشید تا از طریق آمریکا، قطر را به انجام سیاستهای مدنظر خود مجاب بکند. عربستان به طور مستقیم نمیتواند قطر را با خود همراه کند؛ زیرا درحالحاضر قطر گزینههای بسیار خوبی پیشروی خودش میبیند. یکی از آنها ائتلافی است که میتواند با ایران و ترکیه داشته باشد.
با توجه به اتکای قطر به انگلستان و حمایت آمریکا از اقدامات عربستان، آیا میتوان این را به معنای تقابل انگلستان و آمریکا در منطقه دانست؟
من به جای تقابل این را نوعی توزیع مسئولیت در منطقه مینامم. آمریکاییها ادامه سیاستهای قبلی خود در منطقه را پرهزینه میدانستند و برای ترامپ نیز این هزینهها خیلی مهم است.
به نظر من آمریکاییها از انگلستان برای مدیریت بحرانهای منطقهای کمک گرفتهاند و انگلستان نیز دوست دارد با ایفای این نقش، از زیر سایه آمریکا در سطح بینالملل خارج شده و نقش سنتی خود در منطقه را بار دیگر ایفا کند. این مسئله لزوما به تعارض انگلستان و آمریکا ختم نمیشود. البته انگلستان بهطور سنتي نیز از نفوذ درخورتوجهی در منطقه برخوردار بوده و بار دیگر میتواند نفوذ خود را در شکل گستردهتری فعال کند.
بهعنوان مثال، یکی از کشورهای منطقه که در بحران سوریه نقش نیابتی برای انگلستان دارد، اردن است. اردن کشوری است که انگلستان از طریق او در معادلات فلسطین، لبنان و سوریه مداخله میکند.
۰