"پیپ‌بودن؛ پیپ‌نبودن"

"پیپ‌بودن؛ پیپ‌نبودن"

جماد صحنه و حقه‌های بصری و بازی بازیگران، پیپی را روایت کرد که پیپ هم نمی‌توانست باشد. روایت قتل یا احتمال قتل، پلیس یا نیستی پلیس، حضور مادر یا عدم حضورش، دوپاره‌شدن نقش‌ها در این منم، او من است من او نیستم او دیگری ا‌ست و... تا مدلول بی‌چرایی قتل، در ساخت و اجرائی بر پایه مجهولیت و ابهام، به‌راستی چه چیزی را می‌گوید.

کد خبر : ۴۶۴۹۲
بازدید : ۱۵۳۷
شیرین کاظمیان، کارشناس تئاتر | نمایش «این یک پیپ نیست»، به کارگردانی محمد مساوات در عکس‌های تبلیغاتی ویژه است؛ قاب‌هایی روایی از تئاتری که نیست.
به عبارتی اگر بخواهم به زبان اثر آن را بازگو کنم بازیگرانی که نیستند در تئاتری که نبود چیزی را گفتند که چیزی نبود.
گمان می‌کنم در جریانی از تاریخ نمایش ایران حضور داریم که طراحی صحنه و اتفاقات بصری برای دزدیدن چشم تماشاگر در اوج خود است، حتی می‌توانم بگویم در اوج خلاقیت‌پراکنی در تئاتر به سر می‌بریم و در کنار همه این‌ها در اوجِ اوج بی‌ربطی آثار، غریبگی کارگردان و شکافی قبیح میان تئاتر و اجتماع امروز به تماشای مدام کار‌ها می‌نشینیم.
باری همه این ماجرای خوب، بد و زشت به دست سرمایه و تئاتر خصوصی می‌شود که هنوز در ابتدای راه خود است و به مسیری که باید هدایت نشده است.
زمان و دوره ویژه‌ای است، غریبگی و گسست بین مخاطب و هنرمند تا آنجا پیش رفته است که گویی تئاتر هم با زیرنویس تئاترتر می‌شود. در اثر قبلی کارگردان یعنی «بی‌پدر» نمایش از فلسفه‌ای سخن می‌گفت که به‌درستی به تصویر و ارتباط رسیده بود.
اندیشه و خلاقیت و باقی آنچه نگاه مخاطب را به خود می‌کشاند در کنار هم به نظم در آمده بود، اما این یک پیپ نیست، فوکو، مگریت، غیاب، ذهن و عین و همه آنچه بود و نبود را چنان در اثر انباشته بود که یارای بودن و هستی و شدن نداشت.
جماد صحنه و حقه‌های بصری و بازی بازیگران، پیپی را روایت کرد که پیپ هم نمی‌توانست باشد. روایت قتل یا احتمال قتل، پلیس یا نیستی پلیس، حضور مادر یا عدم حضورش، دوپاره‌شدن نقش‌ها در این منم، او من است من او نیستم او دیگری ا‌ست و... تا مدلول بی‌چرایی قتل، در ساخت و اجرائی بر پایه مجهولیت و ابهام، به‌راستی چه چیزی را می‌گوید.

به زبان کار توجه کنید، ترجمه است. دوبله‌وار بازیگران انگاره‌ای فلسفی را نیم‌شبه‌فرانسوی ساختگی، نیم‌فارسی نیم‌زیرنویس و باقی مجهول به ما می‌گویند، چرا؟ اگر روایت و فرم ساختاری اجرا بدون این نوع استفاده از زبان بود چه اتفاق می‌افتاد؟ شاید قصد مؤلف تأکید بر زبان سوسوری است که نه‌فقط به‌عنوان نظامی نشانه‌ای عمل می‌کند، بلکه به یک نظام انتزاعی فراتر از نظامی که توسط مردم در دنیای متغیر استفاده می‌شود، توجه دارد.
با این همه این ملغمه از فوران ایده در استفاده مخدوش از همه آنچه هست، اما نیست، همه آنچه می‌گوید، اما نمی‌گوید؛ کنشی در پی دارد که به بازی بیهوده و بی‌پایان معنا و بازتولید نشانه در زمان منتهی می‌شود.

این اغتشاش و انباشتگی ایده و نشانه و نماد، راه بر هر نقد روشن و صریحی می‌بندد و مؤلف می‌تواند مخاطب را محکوم کند به اینکه تو فلسفه یا نظریه‌ها یا کاربرد آن را در اثر ندانسته‌ای و نخواهی دانست.
نظام‌مندکردن تئاتری چنین که می‌خواهد بسیار مسئله‌ساز باشد، میسر نیست، به‌ویژه در مواجهه با محمد مساوات که داعیه پیشتازی تئاتر، ترجیع‌بند گفته‌های طرفدارانش است. اما به‌راستی این بی‌اعتمادی عمیق اثر به معنا و دلالت تا چه اندازه با تماشاگر همراه می‌شود؟
بررسی لحظاتی از این تئاتر فقط می‌تواند به نادیده‌انگاشتن قاعده‌ها بینجامد. با این همه نباید از یاد ببریم که نشانه‌ها ابزارهایی هستند تحت کنترل انسان/ مخاطب و تئاتر خوب این کنترل را در خدمت فهم اعمال می‌کند.
بااین‌حساب، آیا این فهم در این یک پیپ نیست و تأکید به «کسی که نیست گفت»، یا حتی در پایان که بازیگرانی که نیستند بر تماشاگر تعظیم می‌کنند، حتی اندکی نظر به مخاطب دارد و راه به ذهن و اندیشه او می‌برد؟ پایه‌های اثری که حتی تماشاگری که هست را هم نیست گمان گرفته است، روی زمین نیست. درحالی که واقعیت تماشاگر، حضوری قاطع است.
هرچند امروزه مخاطب دیگر برای هنرمند صرفا به بیننده و مصرف‌کننده تئاتر بدل شده است که فقط اجازه دارد بلیت بخرد، بر صندلی بنشیند و جهان ساخته ذهن مؤلف را ببیند، جهانی بی‌ربط به واقعیتی که در آن می‌زید و عینیت زندگی‌ای که شب سر بر بالینش می‌گذارد.
این میزان غریبگی اثر/ هنرمند با مخاطب، با امروز خود و با واقعیت پیرامونش بی‌تردید سویه‌هایی در میدان سیاست می‌یابد که تن‌ها به انفعال و سکوت و سازش منجر خواهد شد، حتی اگر مؤلف بر این توهم به سر می‌برد که اثرش در فضایی یکسره به‌دور از این مفاهیم شکل گرفته است.
هرچند مدت‌هاست مواجه‌ای این‌گونه با اثر هنری و از منظری اجتماعی و سیاسی، به چوب شعارزدگی کوبیده و مطرود شده است اماتری ایگلتونچه به‌درستی می‌گوید: «این پندار که صورت‌هایی از نقد غیرسیاسی وجود دارد، صرفا اسطوره‌ای است که کاربردهای سیاسی معینی از ادبیات را به‌گونه‌ای مؤثرتر ممکن می‌کند.
تفاوت میان نقد سیاسی و غیرسیاسی درست مانند تفاوت میان نخست‌وزیر و شاه است. درحالی‌که شاه با تظاهر به عدم مداخله در سیاست مقاصد سیاسی معینی را به پیش می‌برد، نخست‌وزیر بی‌پرده سیاسی عمل می‌کند».

تفاوت ما میان نگاه اجتماعی به هنر و محافظه‌کاری و بی‌طرفی یک اثر نیست، بلکه میان «حالا باید از چه حرف بزنیم» یا «از آنچه اکنون نباید حرف بزنیم» است.
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید