آشتی عواطف و عقلانیت
در هرکدام از شهرهای بزرگ و کوچک ما نیاز به دستکم دهها سازمان غیرانتفاعی مردممحور برای مقابله با حوادث طبیعی نظیر زلزله، سیل، رانش زمین و... وجود دارد که دارای بودجه کافی بوده و همیشه فعال و آماده خدمترسانی باشند.
کد خبر :
۴۶۵۸۰
بازدید :
۱۵۵۷
ناصر فکوهی، استاد دانشگاه | سیر اندیشههای کلاسیک و مدرن، در علوم سیاسی یا در تفکر مدرن شهری و اجتماعی، اغلب از گونهای امر بدیهی حرکت کردهاند که مانند هر «امر بدیهی» دیگر، جای آن است که مورد بازنگری، تأمل و ژرفنگری بیشتری قرار بگیرد تا بتوان موقعیتهای هرچه پیچیدهتر و اغلب پیشبینی ناپذیر جهان کنونی و جامعه خویش را بهتر درک کرد و راهحلهایی کاراتر برایشان ارائه داد.
یکی از این «حقایق مسلم»، اما قابل تردید، تقابلی است که همواره میان «عاطفیبودن» و «عقلانیبودن» فرض میشود و ریشه آن اغلب در نگاه تحقیرآمیز و از سر ناآگاهی انسانها به طبیعت بوده است: اینکه بپنداریم، چون ما دارای فرهنگ هستیم؛ بنابراین طبیعت، ازجمله بدن و احساسهایمان، «فاقد هرگونه شعوری» هستند و میتوانیم با آنها هر رفتاری داشته باشیم.
موقعیت کنونی اقلیم در جهان، چشماندازهای سیاهی که اگر هیچ تغییری در رفتار خود ایجاد نکنیم، بهزودی شاهدشان خواهیم بود و حتی وضعیت بحرانهای طبیعی و بهداشت کالبدهایمان، شاهدی بر اشتباه عمیقی است که در این نگاه تحقیرآمیز وجود داشته و دارد.
اما نکته در آن است که متأسفانه ما حتی زمانی هم که به خود و جامعه خود میرسیم، لزوما نگاهی ژرفتر نداشته و نداریم.
ما گاه از سر کمحوصلگی و گاه از سر نوعی غرور کاذب و پیشداوری نسبت به دیگران، جامعه و مردم خود را بسیار عاطفی و بسیار غیرعقلانی میخوانیم؛ البته روشن است که هنگام روبهروشدن با وقایع و بحرانهای غیرقابل پیشبینی حیاتی (بیماریهای حاد، مرگ، ازدستدادن عزیزان، مصیبتهای طبیعی و...) بسیاری از انسانها در هر فرهنگ و جامعهای به ناچار و بیاختیار به سمت غرایز زیستی خود رانده شوند، مثل زمانی که با شروع یک آتشسوزی در یک فضای بسته، همه به سوی در خروجی میگریزند و ممکن است بسیاری در همین یورش غیرعقلانی، جان خود را از دست بدهند و نه از آتشی که شاید مهارشدنی باشد؛ اما آیا میتوان از اینگونه تجربیات زیسته، قانونی بیرون کشید که در سیر اندیشههای فلسفی و جامعه شناختی بارها اتفاق افتاده؛ یعنی در تقابل قراردادن ذهن هوشمند و عقلانی و منطقی در برابر بدن عاطفی، حسی و بیفکر و غریزی؟
پاسخ به این پرسش تا چند دهه و حتی شاید بتوان گفت: تا چند سال پیش هنوز ممکن نبود یا اگر بود، با پذیرش فرض تقابل این دو، رأی به آن داده میشد که باید عواطف را کنترل و مهار کرد و عقلانیت را به حداکثر رساند؛ اما پاسخ امروز این نیست و ظرافت و پیچیدگی بسیار بیشتری دارد که شامل جامعه ما نیز میشود.
ابتدا بگوییم که چرا پاسخ تغییر کرد و در اینجا باید چند اشاره نظری بکنیم: از مهمترین دلایل نظری در این زمینه میتوان از تحلیل قدرتمند میشل فوکو در نقد «هنجارمندی» برای ایجاد طرد اجتماعی و ژاک دریدا در نظریه «ساختارشکنی» نام برد که سبب شدند دیدگاهی انتقادی نسبت به ارزش «زبان» و «منطق» به طور عام بهمثابه تنها ابزارهای موجود برای شناخت و تصمیمگیری شکل بگیرد.
اما مطالعات عصبشناسی روانی و رفتارشناسی جانوری (استانیسلاس دوئه، فرانس دووال) سبب شدند که ما پی ببریم که ارزش احساسات، عواطف و حسهای انسانی و حیاتی را نباید در ایجاد و تداومیافتن عقل دستکم گرفت؛ چیزی که شاید در تمام ادبیات و بهویژه شعر ما از هزاران سال پیش به چشم میخورد.
بنابراین لزوما نباید عاطفهداشتن، احساس نوعدوستی، بههیجانآمدن و خودانگیختگی در عمل را برای مثال در آنچه در حوادثی مثل زلزلههای دردناک در کشور خود میبینیم، مورد انتقاد قرار دهیم و آنها را در مقابل عقلانیت بدانیم.
معتقد باشیم که رفتار درست صرفا رفتاری حسابشده و منطقی و دقیقا برنامهریزیشده باشد. واقعیت آن است که بهویژه در بحرانهایی از این دست ما همواره با موقعیتهایی روبهرو میشویم که زمان لازم برای اندیشیدن وجود ندارد؛ درحالیکه تصمیمگیریها ضرورت و فوریت دارند.
اما از آنچه گفته شد، نباید نتیجه گرفت که برخوردهای احساسی و عاطفی و نوعدوستانه، باید بر عقلانیت و برنامهریزی پیشی گرفته و اولویت یابند. در اینجا دو ملاحظه وجود دارد؛ نخست آنکه گروه بزرگی از آنچه ما «حوادث» مینامیم، موقعیتهایی هستند کاملا پیشبینیپذیر، مثل زلزلههای شدید در هر نقطه از کشور ما و در هر لحظه از شبانهروز و ماه و سال.
بنابراین آمادگی در برابر آنها و داشتن دستورالعملی دقیق برای مقابله با چنین حوادثی در هر نقطه، با توجه به موقعیتهای آن، باید در دستور کار مقامات مربوط باشد و سوءمدیریت در این موارد به نظر ما بیشتر نزدیک به بیمسئولیتی و خطایی تعمدی در توجه به وظایف اساسی و اولیه هر مدیری است.
افزون بر این مانند هر موقعیت استثنائی دیگری، آنچه اهمیت دارد، نه نفی و نادیدهگرفتن و بهویژه تلاش برای جلوگیری از بروز احساسات دگردوستانه و انسانی مردم، بلکه مدیریت و هدایتکردن این احساسات به مدارهای درست و مفید برای آسیبدیدگان است.
وجود انجمنها و سازمانهای مدنی غیرانتفاعی و مردمی در این زمینه بسیار مهم است و در چنین مواقعی متوجه میشویم که ما درحالحاضر شاید یکصدم سازمانهای مورد نیاز برای کشوری به وسعت و پیچیدگی ایران را نداریم.
در هرکدام از شهرهای بزرگ و کوچک ما نیاز به دستکم دهها سازمان غیرانتفاعی مردممحور برای مقابله با حوادث طبیعی نظیر زلزله، سیل، رانش زمین و... وجود دارد که دارای بودجه کافی بوده و همیشه فعال و آماده خدمترسانی باشند.
وظیفه دولت در هنگامی که مصیبتی بروز نکرده تجهیز و کمک به این سازمانها و در هنگامی که مصیبت بروز میکند کمک به آنها برای حضور در کنار نیروهای حرفهای دولت در کمکرسانیهاست.
افزون بر این وقتی در چنین حوادثی به وضوح مشاهده میکنیم که اعتماد عمومی به نهادهای دولتی پایین است؛ بهصورتیکه افراد همگی تلاش میکنند که به صورتی گاه حتی بدون نظم به کمک آسیبدیدگان بشتابند یا کمکهای مالی خود را به اشخاص شناختهشده و مورد اعتماد خود و نه سازمانهای دولتی بدهند.
باز هم این را لزوما نباید به حساب نوعی عاطفهگرایی و احساساتیشدن بدون عقلانیت گذاشت؛ بلکه باید ریشههای این بیاعتمادی را یافت و با ازمیانبردن یا کاهش آن امکان داد که عواطف مردم بتوانند کانالهای درست کمکرسانی را یافته و به آنها یاری رسانند. در یک کلام، احساسات و عواطف اگر با اعتماد اجتماعی پیوند بخورند، بدونشک هیچ تضادی با عقلانیت نداشته و برعکس آن را کاملا تقویت میکنند و البته برعکس.
۰