مرگ افراد پیر مهم‌تر است یا جوان‌ها؟

مرگ افراد پیر مهم‌تر است یا جوان‌ها؟
کد خبر : ۴۶۶۰۶
بازدید : ۴۲۹۴
مرگ افراد پیر مهم‌تر است یا جوان‌ها؟
فرادید | کمی قبل از اینکه پدربزرگم از دنیا برود، در بیمارستان کنار او نشسته بودم و با او صحبت می کردم، پدر بزرگم با بدنی لاغر و نحیف لباس مخصوص بیمارستان پوشیده بود و منتظر بود که به اتاق عمل برود. قبل از آنکه از او خداحافظی کنم، به کمد لباسش اشاره کرد و از من خواست که کیف پولش را با خودم به خانه ببرم. او کمی نگران بود می گفت: «ممکن است یک آدم بدجنسی وارد اتاق بشود و زمانی که من خوابم، سراغ شلوارم برود و کیف پولم را از دست بدهم.»

به گزارش فرادید به نقل از ایان ، من کیف پول را برداشتم، بیمارستان را ترک کردم. در حالی که فشار سنگین از دست دادن او را روی شانه هایم احساس می کردم. اما زمانی سنگینی واقعی این فشار را درک کردم که پدر بزرگم مُرد. دیگر هیچ کسی را نداشتم که با من اینطور حرف بزند، دیگر هیچکسی نبود که بتوانم با او درد دل کنم. وقتی پدربزرگم زنده بود، من ساکن دنیای بودم که در آنجا دزدها آدم‌های بدجنسی بودند، زیر شلواری ها، شورت «مامان دوز»بود؛ کیف پول ها، ساک دستی بودند و به دزدی و سرقت «از دست دادن» می گفتند. مرگ خودش یک آدم بدجنس است. پدربزرگم نمی خواست که بمیرد او همیشه وقتی که حرف از مرگ می شد می گفت که دلش می خواهد کمی بیشتر زنده بماند.

جدایی، همیشه موجب از دست دادن زبان می شود زیرا روابط باعث می شود که دایره لغات خاصی در طول رابطه به وجود بیاید و موجب تجربه مشترک بشود. از آنجایی که مرگ رابطه‌ها را قطع می کند، این اتفاق باعث می شود که بده بستان های خاصی که در این روابط به وجود می آیند، شیوه های گفت و گو و درک متقابلی که یکدیگر را شکل می دهند، از بین بروند. با این همه در مرگ افراد سالخورده یک ویژگی متمایزی وجود دارد که در مرگ جوان ها نیست. و آن این است که ما یک زبان بومی را از دست می دهیم، زبانی که به وسیله آن جهانی را می شناسیم. جهانی که ما برای اولین بار با آن مواجه می شویم، جهانی است که آنها به ما می شناسانند و برای ما توصیف می کنند.

تا حدودی به همین خاطر، کنفسیوس فیلسوف چین باستان معتقد است که سوگواری برای پدر و مادر مستلزم این است که «آنها را به کلی فراموش کنیم». طبق گفته کنفسیوس، مرگ بزرگترها که شایع ترین غم و اندوه در میان مردم است، مخرب ترین نیروی زندگی است. از نظر بسیاری از فیلسوفان غربی، دیدگاه کنفسیوس عجیب و غریب است. با این همه وقتی قرار است که همه ما از دنیا برویم، مرگ پس از یک زندگی طولانی، بهترین حالتی است که می توانیم انتظارش را داشته باشیم. مرگ بزرگان یکی از این حالت هاست، حالتی که همه ما ترجیحش می دهیم. این خیلی بهتر است که بچه ها از پدر و مادرشان و نوه ها از پدر بزرگ و مادربزرگ هایشان بیشتر عمر کنند.

اگر مرگ را پایان زندگی بدانیم، در هر فهرستی از افراد درگذشته، به نظر می رسد که مرگ افراد سالخورده کمتر موجب ناراحتی می شود. اگر ما مرگ این افراد را بد بدانیم، آنوقت آیا خود مرگ، یعنی همه مرگ ها، وحشتناک نخواهد شد؟ اگر نتوانیم با آرامش با مرگ بزرگتر هایمان کنار بیاییم، شاید نتوانیم با هیچ مرگی کنار بیاییم. اگر مرگ بزرگتر ها را در دایره وسیع تری از مرگ و میرهای احتمالی قرار بدهیم آنوقت می فهمیم که مرگ آن ها را خوب و به موقع، متعارف و قابل پیش بینی بوده و در نتیجه ممکن است تصور کنیم که نباید برای از دست دادن آنها گریه و زاری کنیم. کنفسیوس معتقد است مشکل این استدلال این است که گریه و زاری هیچ وقت برای خود مرگ نیست.

ممکن است که یک نفر با مرگ کنار بیاید اما در عین حال غمگین باشد و گریه و زاری کند. کنفسیوس با آرامش با مرگ خود مواجه شد و با رضایت در آغوش دوستانش جان داد. او زندگی اش را تماما یک عبادت و درخواست عاقبت به خیری می دانست. یا این حال وقتی پدر و مادرش از دنیا رفتند، او به نحو تسلیت ناپذیری بالای قبر والدین خود به گریه و زاری پرداخت. فرد حکیم ممکن است مرگ را بپذیرد اما حکمت مانع از گریه و زاری نمی شود. زیرا این مرگ نیست که باعث غم و اندوه می شود بلکه از دست دادن است که این حالت را در انسان به وجود می آورد و از دست دادن بزرگتر ها مانند از دست دادن چیزهای دیگر نیست.

ما به واسطه دیگران با خودمان آشنا می شویم و هویت مان در رابطه با دیگران شکل می گیرد. در این مورد رابطه با والدین و پدربزرگ و مادربزرگ تفاوت زیادی با روابط دیگر دارد. زبان آنها اولین زبان ماست، جهانی که آنها در رفتار و گفتارشان برای ما ترسیم می کنند، نقشه ای است که ما با آن شروع به حرکت می کنیم. در فلسفه کنفسیوس بارها با این تصویر مواجه می شویم که بزرگتر ها نه تنها به لحاظ زیست شناختی اصل و ریشه ما محسوب می شوند بلکه به لحاظ اخلاقی و جنبه های وجودی نیز چنین نقشی دارند. ما در فهمیدن مفاهیم، در علاقه مندی به موضوعات مختلف و در رسیدن به هدف هایمان به موفقیت هایی دست پیدا می کنیم، تنها به این دلیل که ما عمیقا بر اساس آنچه آنها ساخته اند و عرضه کرده اند رفتار می کنیم. وقتی به خوبی بزرگ شویم، در قبال آنها وظیفه ای بر عهده داریم که به راحتی نمی توانیم از آن شانه خالی کنیم.

زندگی خوب، ادای دین در قبال تعالیم والدین است، اما حد کامل این ادای دین در زمانی به وقوع می پیوندد که آنها دیگر نیستند، وقتی که خودمان پدر یا مادر شده ایم. همان ملاحظات نسلی که به ما توصیه می کند که با مرگ بزرگ تر هایمان کنار بیاییم، دقیقا همان ها از دست دادن آنها را این چنین وحشتناک می سازد. در آیین کنفسیوس، تماشای پیر شدن والدین هم زمان هم لذت بخش و هم وحشتناک است: حتی وقتی که ما بابت طول عمر والدین و فرصت طولانی هم صحبتی با آنها شکرگزاری می کنیم، این را می دانیم که نمی توانیم برای همیشه آنها را در کنار خود داشته باشیم. بر خلاف هر چیز دیگری، پیر شدن آنها نشانه تنها شدن است.

در حالی که آرزو می کنیم سالمندان پیش از جوانان از دنیا بروند، اما از این واقعیت می ترسیم که رفتن آنها باعث شود که مجبور شویم خودمان اقتدار آنها را به دست بگیریم و از روزی می ترسیم که تنها حکیم باقی مانده خودمان باشیم. در این جا هم تقابل تفکر کنفسیوس با فیلسوفان غربی آموزنده است. در نوشته های مهم تاریخ تفکر غرب، الگوی روابط انسانی، یک الگوی دوستانه است. سنت ادبی نامه های تسلیت دقیقا بر موضوع از دست دادن یک همراه تاکید می کند. عمدتا دلیل اصلی برای گریه و زاری فهمیدن این موضوع است که دوستان در زندگی آدمی در آمد و شد هستند. هر چند دوستان قابل جایگزین شدن نیستند اما می توانند متعدد باشند.

از دست دادن والدین یا پدربزرگ و مادربزرگ این طور نیست. هر قدر هم با کسی رابطه عمیقی داشته باشیم، تنها والدین ما می توانند این جایگاه را داشته باشند و هیچ کس نمی تواند جای پدربزرگ و مادربزرگ ما را پر کند. دیگران تنها می توانند چیزی شبیه به نقشی که آنها داشتند را بازی کنند. آنها نمی توانند خود نقش باشند. زیرا این نقش به دوران آغازین ما بر می گردد و به نحوی تجربی ما را به جهانی که همیشه می شناخته ایم پیوند می زند. جهانی بدون والدین یا پدر بزرگ و مادربزرگ، جهانی در شرف از دست دادن، جهانی ناشناخته و جدید است. قلمروی این جهان جایی بیرون از همه نقشه هایی است که حاصل تجربیات قبلی من بوده اند.

بعضی وقت ها به نحوی صحبت می کنیم که انگار مرگ افراد سالخورده به گریه و زاری کمتری احتیاج دارد، انگار در پیری زندگی آنقدر مستهلک می شود که چیزی برای گریه و زاری واقعی به جا نمی گذارد. با این حال بر اساس آیین کنفسیوسی همه استدلال های قوی ما در مورد اینکه مرگ کدام یک از افراد می بایست پیش بینی و پذیرفته شود، نمی تواند جایگزین این حقیقت «بدجنس» در مورد وابستگی ما به بزرگترهای عزیزمان بشود. وقتی عمر نمی تواند کمی طولانی تر باشد، حسرت های زیادی را باقی می گذارد. این موضوع می تواند باعث شود که بیشتر مواظب جوانها باشیم، همانطور که جوانها باید بیشتر از قبل مراقب بزرگترهایشان باشند.

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید