ما با هم فرق داشتیم

ما با هم فرق داشتیم

سیمین دانشور درباره‌ جلال آل‌احمد کم حرف نزد، اما در میان حرف‌هایی که زد، آن مصاحبه که سال 1368 با «کیهان فرهنگی» کرده بود جزئیات بسیار داشت و حرف‌هایی که بعدها زد اغلب تکرار همان بود. او 20 سال پس از مرگ جلال آل‌احمد درباره‌ شخصیت جلال، داستان‌هایش و رابطه‌اش با او حرف زده بود.

کد خبر : ۴۶۸۳۸
بازدید : ۶۴۴۴
سیمین دانشور درباره‌ جلال آل‌احمد کم حرف نزد، اما در میان حرف‌هایی که زد، آن مصاحبه که سال 1368 با «کیهان فرهنگی» کرده بود جزئیات بسیار داشت و حرف‌هایی که بعدها زد اغلب تکرار همان بود. او 20 سال پس از مرگ جلال آل‌احمد درباره‌ شخصیت جلال، داستان‌هایش و رابطه‌اش با او حرف زده بود.

ما با هم فرق داشتیم

شما شخصا در چه زمینه‌ای‌ جلال را مستعدتر می‌دانید؟
در زمینه‌ ادبیات، جلال‌ تقریبا‌ به‌‌ هر کاری دست زده، از پس آن برآمده‌. جلال‌ یک‌ نویسنده‌ به معنای واقعی کلمه بود. خود را وقف‌ نویسندگی و تهیه‌ مقدمات آن کرده بود. استعداد و فرهنگ و دید‌ موشکاف‌ هم‌ که داشت و انضباط حیرت‌آور؛ چنان‌که اگر یک روز دست به قلم‌ نمی‌برد، بیمار می‌شد و همین است که با این فرصت اندک این همه اثر به وجود آورده است.

اما‌ حال‌ که‌ نظر مرا می‌پرسید، در تک‌نگاری و داستان و رمان سیاسی استعداد بیشتری‌ داشت‌؛ به‌ شرطی که آن‌قدر آشکارا دید سیاسی‌اش را به‌ محیط داستان‌ها و رمان‌هایش تحمیل نمی‌کرد. اگر از یک‌ دید‌ سیاسی‌ محاط، توأم با عناصر داستانی و تخیلی بیشتر استفاده می‌کرد، ارزش هنری آثارش‌‌ بیشتر‌ می‌شد‌. اما جلال آدم سرراست و صریحی بود، حرف و عملش یکی بود، دستش را رو‌ می‌کرد‌ تا‌ دشمن‌ بداند با چه کسی طرف است، اما هرگز‌ با‌ دشمن‌ مواضعه نکرد.

استقلال ادبی شما حتی در زبان نثر، با‌ توجه‌ به‌ جوهر نافذ و تأثیر جلال در همگنان از یک سو و همدمی شما با او، احترام‌برانگیز‌ است‌. این استقلال چگونه‌ به‌ شما‌ رسیده است؟
هر نویسنده‌ای طبق فطرت و نهاد و جوهر و فرهنگ و محیط و امکانات خانوادگی و به‌ویژه‌ تکوین‌ خاطرات‌ و ذهنیاتش در دوران کودکی عمل‌ می‌کند. جلال و من در یک پروسه با‌ هم‌ مشابه‌ بودیم که‌ اتفاقا پروسه‌ انضباط نبود. من هرگز انضباط جلال را نداشته‌ام. مشابهت ما با‌ هم‌ در‌ راست‌رویگی بود و این‌که هریک ذهن و ذات خود را با صداقت‌ منعکس‌ کنیم.

ذهنیات جلال و من و ذات هر دومان با هم متفاوت بود، اما هر دو این تفاوت‌ را‌ پذیرفته و این آزادی را به‌ هم داده بودیم تا به آن‌ حد‌ که من حتی از نام‌ خانوادگی جلال‌ استفاده‌ نکردم‌ و این آزادی یکی از عوامل موج ایمنی‌ و آسودگی‌ در خانه بود؛ درضمن من از استقلال مادی هم حتی بیش از جلال‌‌ بهره‌مند‌ بودم. طبیعی است وقتی هر‌ کسی‌ ذات خود‌ را‌ منعکس‌‌ کند، استقلال خود را حفظ‌ کرده‌ است و باز هم‌ طبیعی است که آن شکل هنری را انتخاب‌ می‌کند‌ که درخور محتوای ذهنی و برداشتش‌ از زندگی باشد.

در رابطه با‌ جلال‌، نظر ما بر این‌ است‌ که‌ انتشار‌ «سنگی بر گوری» ‌- آن‌ هم پس از مرگ‌‌ او- یک توطئه برای مخدوش کردن چهره‌ نجیب و سرکش او بوده است، شما چه عقیده‌ای دارید؟
این پرسش توأم با تلفن‌ها و نامه‌ها‌، دیگر‌ موجب آزار‌ من‌ شده‌ است و در هر مصاحبه‌ای‌ که‌ کرده‌ام غالبا این پرسش مطرح شده است. تصور نمی‌کنم‌ چاپ این اثر به قصد‌ مخدوش‌ کردن جلال صورت‌ گرفته باشد. تمام‌ آثار‌ هر‌ نویسنده‌ای‌ به‌ هر جهت بایستی‌‌ به‌ چاپ برسد. هر نویسنده‌ای به‌مرور زمان تغییر و تحول‌ می‌یابد؛ چنان‌که حتی عشق و وفا هم ممکن‌ است‌ در‌ او پایدار نماند.

اگر نویسنده‌ای در هر‌ اثرش‌ مدام‌ خود‌ را‌ تکرار‌ کند، قافیه را باخته است. و بعد موقعیت‌ها، وضعیت‌ها، حالات روحی متفاوت در برابر موردهای‌ خاص، ممکن است نویسنده را به آفرینش اثری بکشاند که از هر نظر‌ با آثار دیگرش متفاوت باشد. «سنگی‌ بر گوری» یک حدیث نفس است که در آن از عوامل‌ داستانی خیلی کم و تنها به‌عنوان چاشنی استفاده شده‌ است. قهرمان اصلی کتاب‌، نویسنده‌ است که روایت هم‌ از زبان اوست.

راوی یا شخص نویسنده از ابتر بودن‌ خود به‌طور اغراق‌آمیزی رنج می‌برد و در پایان کتاب به‌ «هیچی» ایمان می‌آورد و «هیچی‌» را‌ با «هیچی» پیوند می‌زند و از گذشته و آینده و سنت و غیره خود را خلاص می‌کند؛ درحالی‌که در آثار جلال به‌‌طور کلی‌ گذشته‌ و حال و آینده با هم میعاد‌ دارند‌. قهرمان دیگر کتاب، خواهر نویسنده است-که‌ داستان او در «خواهرم و عنکبوت» هم تکرار شده است- خواهر سرطان دارد، اما تن به جراحی نمی‌دهد‌، چرا‌ تن‌ به جراحی نمی‌دهد؟ از غایت‌ تقوا؟ دکتر که‌ محرم‌ است.

می‌خواهد در این دنیا رنج بکشد تا کفاره‌ گناهانی‌ را بدهد که هرگز نکرده؟ یا او هم به «هیچی»رسیده؟ قهرمان دیگر، خواهر من هما دانشور است که در بیماری‌های زنان و زایمان‌ تخصص‌ دارد و او هم به همان‌ «هیچی» می‌رسد که نویسنده رسیده و او هم «هیچی» را با «هیچی»پیوند می‌زند و خود را می‌کشد. تمام آن‌ روزی که خواهرم نیمه‌شبش خود را‌ کشت‌، وردست‌ دکتر‌ وزیری در بیمارستانی در کرمانشاه در اتاق‌ عمل، زلزله‌زدگان را جراحی کرده بودند.

شبی که‌ جلال و من‌ به کرمانشاه رسیدیم، دکتر با گریه تعریف‌ می‌کرد که چقدر با‌ هم‌ دست‌ و پا بریدیم، چقدر با مرده‌ مواجه شدیم... چقدر با پیکر لت و پار شده... پدری‌ پسرش را کول ‌‌کرده‌ و آورده بود. پسر مرده‌ بوده، اما پدر به خواهرم التماس می‌کرده که‌ خانم‌‌ دکتر‌! حالا نگاهی به او بکن، شاید نمرده باشد! قهرمان دیگر، زن نویسنده است که کاریکاتوری‌‌ است خاله‌زنک از من، و تمام کنجکاوی پرسش‌کنندگان‌ را همین کاریکاتور برانگیخته.

من‌ برای خودم‌ قانون‌هایی وضع‌ کرده‌ام‌ که زندگی را بر خودم و همسفرانم، در قافله‌ای که می‌گذرد و یک بار بیشتر هم‌ نمی‌گذرد حرام نکنم. تنها در برابر مرگ چاره‌ناپذیرم‌ که گاه از شقاوتش مبهوت می‌مانم و بر عزیزی که‌ زودتر از من به مقصد رسیده، می‌گریم. یکی از قانون‌هایم این‌ است که در برابر هر مشکلی صبر پیشه می‌کنم و مسکوتش می‌گذارم تا به کمک مرور زمان، سنگینی و وزن خود را‌ در‌ ذهنم از دست بدهد، بعد درباره‌ آن‌ مشکل می‌اندیشم و اگر توانستم آن را حل می‌کنم؛ وگرنه‌ با آن کنار می‌آیم و فراموشش می‌کنم.

منبع: روزنامه آسمان آبی
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید