"صنعت درمان" چه بلایی سر کودکان می‌آورد؟

"صنعت درمان" چه بلایی سر کودکان می‌آورد؟

کودکان یاد می‌گیرند که برای حرف‌زدن دربارۀ حالشان از کلمات روان‌شناختی استفاده کنند.

کد خبر : ۵۲۱۰۷
بازدید : ۱۵۸۲
خطر تباه شدن کودکان با صنعت درمان
اسپایکد | فرانک فوردی، بچه‌ها آزمایشگاه تشخیص‌های پزشکی پدر و مادرند. اگر ساکت و آرام باشند، به افسردگی و ناتوانی در تعامل متهم می‌شوند، اگر شور و شر زیادی به پا کنند، برچسبِ بیش‌فعالی می‌خورند. اگر نگران امتحانشان باشند «امتحان‌هراس» می‌شوند و اگر نگران نباشند «اختلال تمرکز حواس» در انتظارشان است. دوران کودکی طی این سال‌ها به طور بی‌سابقه‌ای پزشکینه شده است. اما آیا واقعاً این فرایند کودکان را توانمند می‌کند یا ناتوان؟

از چند سال قبل که مطالعۀ کودکی و والدگری را آغاز کرده‌ام، متوجه افزایش گزارش‌های هشدار دهنده‌ای شدم که ادعا می‌کنند دربارۀ وضعیت نگران‌کنندۀ سلامت روان خُردسالان نوشته شده است.
ظاهراً هر ساله شمار مشکلات روانی‌ای که به کودکان آسیب می‌زند بیشتر می‌شود. این گزارش‌ها نوعاً مدعی هستند که «مشکل بزرگ‌تر از آن چیزی است که فکر می‌کنیم» و احتمالاً بدتر از این هم خواهد شد. از قرار معلوم هر چه بگذرد کودکان بیشتری دچار بیماری‌های روانی خواهند شد.

این هفته نوبت گروه حامی چایلدلاین ۱ بود که آژیر خطر را به صدا درآورد. به گفتۀ چایلدلاین افزایش افسردگی در میان کودکان و نوجوانان باعث شده است «تعداد جلسات مشاره رکورد بزند». گروه مزبور می‌گوید طی دو سال گذشته، شمار کودکانی که برای معالجۀ اضطراب در جلسات درمانی شرکت کرده‌اند شصت درصد افزایش یافته است. پیتر ونلس از موسسۀ ان. اس. پی. سی. سی اعلام کرد که «اضطرابْ مشکلی روزافزون است که امروزه بر زندگی کودکان سایه افکنده و خیال رفتن ندارد».

روشن نیست که ونلس به چه طریقی رشد اضطراب را اندازه گیری کرده است. اضطراب بخشی درونی از تجربۀ انسانی است. از زمان برآمدن مدرنیته، تحلیل‌گران هر دوره‌ای، زمانۀ خودشان را «عصر اضطراب» خوانده‌اند. اضطراب به دغدغه‌ها و نگرانی‌هایی اشاره دارد که افراد در بارۀ آینده و نامعلوم بودگی دارند. قرن‌ها است که فلاسفه، یزدان‌شناسان و افرادی که ادعای شفادهندگی دارند، در بارۀ اثرات فرسایندۀ اضطراب بحث و گفتگو کرده‌اند.
در برخی زمان‌ها آنچه که ما با نام اضطراب می‌شناسیم به مالیخولیا یا حتی نوعی هیستری نسبت داده‌اند. از اواخر سدۀ نوزدهم به بعد، کم کم حالت‌های افراطیِ اضطراب امراضی روانشناختی تشخیص داده شدند. تا اواخر قرن بیستم، این نوع از پزشکینه‌سازیِ اضطراب، بالنسبه مهارشده بود و پزشکان کماکان توجه خود را بر جنبه‌های آشکار و تضعیف‌کنندۀ ترس معطوف می‌کردند.
سپس در ۱۹۸۰، انجمن روان‌پزشکی آمریکا اصطلاح «اختلال اضطراب» ۲ را ابداع کرد و از آن پس بود که رنج و عذاب مرتبط با اضطراب به‌کلی پزشکینه شد. ما شاهد نمونه‌ای بارز از تشخیص پزشکیِ خزنده و پیش‌رونده بوده‌ایم که به تعریفی گسترده از اضطراب منجر شده است و بالنتیجه تعداد روزافزونی از افراد را بیمار تشخیص داده است.

افزایش تمایل به بازتعریف مسائل زندگی، مثلِ موضوعاتی که در مقولۀ سلامت روانی قرار می‌گیرد، اثری خاص و زیان‌بار بر کودکان و رشدِ آن‌ها داشته است. از اواخر دهۀ ۱۹۷۰ این گرایش تدریجی و بالنده به وجود آمد که کودکان به‌منزلۀ موجوداتی ترسیم شوند که به طورِ خاص دربرابرِ لطمات هیجانی آسیب‌پذیرند.
تا قبل از آن، باور عمومی بر آن بود که کودکان قادرند که در مواجهه با تجربه‌های هیجانی و دشوار، قوای خود را تجدید و ترمیم کنند. اما در اواخر قرن بیستم، به موازات گسترش پزشکینه‌شدنِ همۀ جنبه‌های حیات، جامعۀ انسانی مجذوب شکنندگی آشکار دوران کودکی شد.

در همین نقطه بود که این ایده کم کم اهمیت یافت که بیماری روانی یکی از ویژگی‌های رایج دورۀ کودکی است. در دهه‌های بعدی، شمار روزافزونی از کودکان، بیمار روانی تشخیص داده شدند. این روند علی‌الخصوص در آمریکا شایان توجه بود، کشوری که در آن، در ماه مارس ۲۰۰۲، ۵۷۵ هزار کودک دارای اختلال اضطراب تشخیص داده شدند؛ ۱۳۶ هزار نفر از این کودکان، کمتر از ده سال داشتند.
با شروع سدۀ بیست‌ویکم بریتانیا خود نیز را به قافلۀ ایالات متحده رساند و به پزشکینه کردن کودکان روی آورد. پیش‌تر در ۱۹۹۹، دکتر جنیفر کانینگهام پزشک اطفال در شهر گلاسکو به من گفت: «تعریف سلامت روانی آنقدر گسترده شده است که امروز چنین فرض می‌شود که هر کودکی که در برابر شرایط نامساعد (زندگی‌اش) واکنشی طبیعی از خود نشان می‌دهد از نظرسلامت روانی مشکلی دارد».
تفسیر مشکلات و اضطراب‌های دورۀ کودکی از ورای منشور سلامت روانی، اکنون به باوری جزمی تبدیل شده است و بدتر اینکه با عبور از دالان باور‌های جزمی مزبور است که نونهالان به عرصۀ اجتماع وارد می‌شوند.


اغلب از سلامت روانی کودکان همچون وضعیتی گفت‌وگو می‌شود که باید «اصلاح» شود تا در مراحل بعدی زندگی، آن‌ها را از مشکلات روانی صیانت کند. در نتیجه، ترس‌های طبیعی دانش‌آموزان مرتباً به‌منزلۀ مشکلاتی دیده می‌شود که به پزشکی یا بهداشت روانی مربوط است.

از همین رو تولید و سرهم کردن مسائلی که با سلامت روانی کودک مرتبط است، به صنعتی رو به رشد مبدل شده است. گزارش‌ها یکی پس از دیگری ادعا می‌کنند که بیماری‌های روحی در میان کودکان رو به افزایش است. چنین گزارش‌هایی تأکید می‌ورزند که کودکان بیش از هر زمان دیگری، مضطرب، پراسترس و افسرده هستند.
احتمالاً کودکانِ سردرگم و ناایمن، به عنوان افرادی افسرده و به لحاظ روحی آسیب دیده، تشخیص داده می‌شوند و ادعا می‌شود که بچه‌های پرانرژی و شلوغ از اختلال کمبود توجه و بیش فعالی (اِی. دی. اچ. دی) رنج می‌برند. حتی ممکن است کودکانی که کارِ معلمانشان را دشوار می‌کنند یا با بزرگسالان جروبحث می‌کنند، قربانی «اختلال نافرمانیِ مقابله‌جویانه» ۳ تلّقی شوند و برچسب بخورند.

شدت یافتن این مقولاتِ پزشکینه شده دربارۀ کودکان، بیشتر از آنکه بیانگر ماهیت دورۀ کودکی در عصر حاضر باشد، حاکی از قوای مبتکرانۀ صنعت درمان است. بدین ترتیب به محصّلینی که خجالتی هستند برچسب جمع‌هراسی زده می‌شود و به بچه‌هایی که واقعاً از رفتن به مدرسه بدشان می‌آید، انگ «مدرسه‌هراسی» زده می‌شود.
شاگردانی که امتحانات آشفته‌خاطرشان می‌کند، به‌منزلۀ افرادی تلقی می‌شوند که از «استرس امتحان» رنج می‌برند. البته همۀ ما که روزگاری کودکی را تجربه کرده‌ایم و تمام کسانی که بچه‌ها را درک می‌کنند، می‌دانند که کودکان اغلب نگران عملکرد خودشان در امتحان هستند؛ اما تفاوت در اینجاست که در دوران کنونی، این رفتار طبیعی در ضمن ادبیات درمانیِ «استرس امتحان» از نو برچسب گذاری شده است.

رابطۀ میان این روایت جدید از بیماری و تأثیرش بر افراد خُردسال، رابطه‌ای دیالکتیکی و جدلی است. به عبارت دیگر رابطۀ مزبور نحوۀ رویارویی کودکان با مشکلات را در شکلی پیش‌بینی‌پذیر قالب‌بندی می‌کند، و به این ترتیب، همچون دعوتی به رنجوری عمل می‌کند.

کودکان که در طی فرایند اجتماعی شدن، تجربه‌های خود را از ورای منشور سلامت روانی ملاحظه می‌کنند، روایت مزبور را درونی می‌سازند. محصلین امروز، بر خلاف بچّه‌هایی که سی چهل سال پیش به مدرسه می‌رفتند، برای توصیف احساساتشان به راحتی کلماتی نظیر استرس، ضربۀ عاطفی و افسردگی را به کار می‌برند و مشکلات خود را در قالب واژگانی روان‌شناختی بیان می‌کنند.

در ضمن پژوهشی که در سال ۲۰۰۰ در انگلستان انجام شد، کودکانی که فقط هشت‌سال داشتند، در زمینۀ روابط اجتماعی و مدرسه، خود را «استرسی» توصیف کردند. این تحقیق دریافت که «سطوح بی‌سابقه‌ای از استرس» در میان مردم انگلستان و در تمام سنین وجود دارد و علی‌الخصوص و «به طرز نگران کننده‌ای» سطوح بالایی از استرس در کودکان دیده می‌شود.
پروفسور استفن پالمر از سیتی یونیورسیتی و سرپرست تحقیق یادشده، گفت که از مشاهدۀ «وسعت دامنۀ این مشکل جا خورده است» و اضافه کرد «اگر بیست قبل، از بچه‌های هشت ساله دربارۀ استرس می‌پرسیدید گیج می‌شدند، ولی حالا مفهومش را می‌دانند و شمار چشمگیری از آن‌ها می‌گویند که استرس را تجربه کرده‌اند».

همین که بیست سال قبل، کودکان هشت‌ساله از مفهوم استرس سردر نمی‌آوردند، ولی امروزه با آن آشنا هستند گواهی بر تأثیر تسریِ بیماری‌ها به دوران کودکی است. استفادۀ بی‌وقفه از واژگان روانشناختی به منظور فهم و وتوصیف زندگی کودکان به جایی می‌رسد که خُردسالان شروع می‌کنند تا به واسطۀ چنین واژگانی از حیات و تجربه‌های خویش سردر بیاورند.
مفهوم پزشکینه‌کردنِ کشمکش‌های هیجانی کودکان این است که اکنون کودکان طوری آموزش دیده‌اند که تجارب دشوار را به‌منزلۀ منبعی از بیماری ملاحظه کنند؛ بیماری‌ای که باید برایش کمک طلبید. زمانی که اضطرابی طبیعی یا مشکلی هیجانی همچون وضعیتی روانشناختی دیده شود خردسالان کمتر در خود این قابلیّت را می‌بینندکه قادرند با آلام و رنج‌ها، که در حقیقت مولفه‌ای کاملاً عمومی از حیات خردسال است، دست و پنجه نرم کنند.

بدین ترتیب، خردسالان کم کم چالش‌ها، که لازمۀ رشد هستند، را به مثابه منشأیی از پریشان‌حالی روانشناسانه ملاحظه می‌کنند. مبارزان خیراندیشی که در مدارس و جا‌های دیگر، تدابیر بیشتری را برای سلامت روانی مطالبه می‌کنند، به رغم نیّات و مقاصد بلندشان، ناخواسته از کودکان دعوت می‌کنند تا احساس رنجوری بکنند.
ترویج آسیب‌پذیری و بیماری‌های افسانه‌ای که بدین شکل صورت می‌پذیرد، برای کودکانی که واقعاً بیمار هستند، پیامدی جدّی دارد. در واقع پزشکینه‌کردنِ دورۀ کودکی، تنها خردسالان را به طور عام تباه نمی‌کند؛ بلکه علاوه بر آن، چنین فرایندی، چون همۀ کودکان را نیازمند مساعدت روان‌شناختی می‌داند، امکاناتِ لازم را از دسترس کودکانی که وضعیت جدی روانی دارند، دور و منحرف می‌گرداند.

کاری که بزرگسالان باید برای کودکان بکنند، نه تشخیص بیماری، که الهام‌بخشیدن و راهنمایی است. به جای آنکه دربارۀ آسیب‌پذیری و شکنندگی کودکان وسواس نشان دهیم، لازم است که مشوق انعطاف‌پذیری آنان باشیم و به داشتن حسی واقعی از استقلال و خودمختاری تشویق‌شان کنیم.
منبع:ترجمان
مترجم: هوشمند دهقان

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب در تاریخ ۱۳ دسامبر ۲۰۱۷، با عنوان «Turning Childhood into a. Mental Illness» در وب‌سایت اسپایکد منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ آن را با عنوان «دوران کودکی دارد به نوعی بیماری روانی تبدیل می‌شود» منتشر کرده است.

•• فرانک فوردی (Frank Furedi) جامعه‌شناس و تحلیل‌گر اجتماعی است. آخرین‌کتاب او پوپولیسم و کارزار‌های فرهنگی در اروپا: تضاد ارزش‌ها میان مجارستان و اتحادیه اروپا (Populism And The Culture Wars In Europe: The Conflict Of Values Between Hungary and the EU) نام دارد.

[۱]Childline
[۲]anxiety disorder
[۳]oppositional defiant disorder
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید