سایه سنگین ابتذال بر نوروز ما

سایه سنگین ابتذال بر نوروز ما

عیدی که فی‌نفسه آمیخته با خرق عادت و زیبایی و اعتدال و خوشی و خرمی است، در دوره ما به دیوار سفت و سخت ابتذال برخورد کرده و محاسنش از جلوی چشم کنار رفته‌اند. ابتذال مثل ویروسی است که همه‌چیز و همه‌کس را آلوده می‌کند و اگر مراقبت نکنیم سر تا پای‌مان را دربر می‌گیرد.

کد خبر : ۵۳۰۳۳
بازدید : ۲۲۲۴
سایه سنگین ابتذال بر نوروز ما سید علی میرفتاح | عید هزار حسن دارد که متاسفانه به عیوبی چند درآمیخته. پدران ما حقیقتا خردمند و هوشیار و دانا بوده‌اند که آغاز بهار را منطبق بر عید کرده‌اند. در چنین موسمی هوا عالی است، وقت خوش است، همه چیز حتی روان ما در متعادل‌ترین وضعیت ممکن قرار دارد. شاید کشاورزان بیش از دیگران متفطن ارزش و اهمیت بهار باشند، زیرا زندگی و کارشان وابستگی تام و تمام دارد به گردش فصل‌ها....

اما پیشه‌وران و سیاستمداران و نویسنده‌ها و دیوان‌سالاران نیز در نوروز خوشحال‌تر و برخوردارتر و شاداب‌ترند. حتی بی‌خانمان‌ها را در فروردین وقت، خوش‌تر است و دیگر نیازی نیست تا با سوز گداکش پاییز یا با گرمای طاقت‌فرسای تابستان دست و پنجه نرم کنند.
اهل کرم نیز در عید دست و دلبازترند و بسیار دیده شده که سائلین را قبل از سوال پاسخ درخور دهند. منظور اینکه عید در طول سالیان تبدیل به خیر عام شده و عموم خلایق از آن بهره برده‌اند و می‌برند. فی‌المثل کارمندان دولت هم بابت عیدی و تعطیلی حال و روز بهتری دارند تا در مواقع دیگر.

خوشحالی‌های «ما» آمیخته با منفعت‌طلبی است. بنی‌آدم بی‌شائبه شاد یا غمناک نمی‌شوند. خوب که نگاه کنی در غم و شادی‌شان مضار یا منافعی نهفته است؛ لذا از آنجایی که عید «نافع للناس» است، آن را دوست داریم و انتظارش را می‌کشیم. اما کودکان که بیرون از حساب و کتاب‌های سود و زیان هستند، خالصانه‌تر و بی‌غل و غش‌تر ذوق و شوق بهار دارند.
می‌خواهم بگویم خود بهار فی نفسه، خوبی و خوشی را به ضمیمه دارد و فراتر از تمنا‌های انسانی، بهار دوست‌داشتنی است؛ لذا کودکان که هنوز آلوده به منفعت‌طلبی نشده‌اند، فطری و جبلی از بهار ذوق می‌کنند. بی‌غل و غش‌تر از بچه‌ها، حیوانات و نباتاتند.
نمی‌بینید طبیعت این روز‌ها چه سرحال و سرزنده است. مرده‌ای بوده و حالا زنده شده است... گربه‌های شهری، بیچاره‌ها همنشین کثافات و پلیدی‌های آدمیزاد شده‌اند. قبلا این طور نبوده، اما سبک زندگی ما این بخت برگشته‌ها را به خفت و خواری کشانده و تا حد زاغ و زغن- بلکه کرکس- پایین‌شان آورده، آشغال‌خورشان کرده.
از صبح تا شب زبان‌بسته‌ها زباله می‌جورند و تتمه غذا‌های چرب و چیلی ما را می‌خورند و رفته رفته عادت‌های شکار و مهارت‌های زندگی را از یاد می‌برند. مع‌ذلک در بهار این‌ها هم شادتر و کیفورترند. آخر شب‌ها سر و صدای عجیب و غریب‌شان را بشنوید، حساب کار دست‌تان می‌آید که چطور در این شب عیدی به صرافت زن و زندگی افتاده‌اند... محاسن بهار را اگر گفتم بیش از هزار است، حقیقتا بیش از هزار است. من باب مبالغه نگفتم هزار. بخواهیم بشماریم افزون از هزار است.
چون در طول تاریخ هیچگاه نشده که بهار خلف وعده کند و نیاید، کمی تا قسمتی به امر عادی بدل شده ارزش و اهمیتش را از دست داده. کافی است یک بار نیاید، یا درآمدنش تاخیر کند تا معلوم بشود این محاسنی که از آن‌ها دم می‌زنیم تا چه حد مهم و حیاتی و ضروری‌اند. ما «هوا» را هم، چون به امر عادی بدل شده کمتر شکرش را به جا می‌آوریم. کافی است دو، سه دقیقه راه نفس کشیدن‌مان بند آید تا قدرش را بدانیم.
به تعبیر سعدی بر هر نفسی دو نعمت موجود و بر هر نعمتی شکری واجب، اما عادت حجاب می‌شود و به غفلت عمومی دامن می‌زند؛ لذا تا به مصیبتی دچار نیاییم قدر عافیت را نمی‌دانیم. باور کنید هیچ مصیبتی در جهان بالاتر از نیامدن بهار نیست. قبل از انقلاب نویسنده خوش‌ذوقی به اسم پرنیان قصه‌ای کودکانه نوشته بود که در آن بهار درآمدنش تاخیر کرده بود و عالمی را به دردسر انداخته بود.
دهقان‌زاده‌ای به اسم حسنک که اهل ایثار و جان‌فشانی بود شال و کلاه کرد، به بالای کوه رفت و اگرچه جانش را به جان‌آفرین تسلیم کرد، اما بهار را هم آورد و جهان را نجات داد.
در این تمثیل حقیقتی قابل تامل تعبیه شده. قدر بهار را کسی می‌داند که مصیبت زمستان را به عمق جان تجربه کرده باشد. ما، اما زمستان را آنچنان که باید و شاید تجربه نمی‌کنیم، سبک زندگی شهری و امروزی ما طوری است که زمستان و تابستان را درک نمی‌کنیم و روز‌ها و شب‌هایش را صرفا از روی تقویم پشت‌سر می‌گذاریم. نه سرما اذیت‌مان می‌کند و نه گرما... بحثش بماند برای بعد.
فعلا همین قدر بگویم که، چون از زمستان به ستوه نمی‌آییم، لاجرم بهار را درنمی‌یابیم. حتی گاهی از قدما تعجب می‌کنیم که چرا این‌قدر مبالغه‌آمیز به استقبال نوروز رفته‌اند و از آمدن بهار به وجد آمده‌اند. سعدی یک طوری درباره بهار حرف می‌زند که گویی قرار است بهترین اتفاق همه عمرش رقم بخورد.
نه‌فقط سعدی که دیگر شعرا هم نسبت‌شان با بهار همین است. از عید تصویری دارند که ما قادر به درکش نیستیم. دلیل اصلی‌اش این است که در روزگار ما عید معانی اولیه‌اش را از دست داده و صرفا مترادف مفاهیم دم دستی و ملال‌آور شده است. همین تعطیلی کشدار، حتی وقتی با مسافرت و تفریح جمع می‌شود، باز ملالت‌بار است.
اضافه کنید به این تعطیلی، برنامه‌های تلویزیون را و همچنین دید و بازدید‌های متراکم را... یک سال همدیگر را نمی‌بینیم و به هر دلیلی از دید و بازدید هم طفره می‌رویم بعد در این سیزده، چهارده روز، طی یک برنامه فشرده، بیش از چندبار هم را می‌بینیم و با حرف‌های تکراری حوصله خود و دیگری را سر می‌بریم.
آن معایبی که جلوتر عرض کردم به یک اعتبار همین‌ها هستند. تعطیلی به‌علاوه تلویزیون به‌علاوه دید و بازدید‌های متکلفانه، به‌علاوه تنبلی و پرخوری و بطالت و.... همین‌جا توضیح بدهم که دید و بازدید‌های نوروزی ربطی به «صله رحم» ندارند.
هر دیداری از قوم و خویش را نمی‌توان به حساب صله رحم گذاشت. صله رحم بسیار ارزشمند است و از آنجایی که نوعی عبادت محسوب می‌شود نباید با عادت و تظاهر همراه باشد. نیت صدق در پذیرش عبادت جزو شروط اصلی‌اند. در واقع ما روغن ریخته را نذر امامزاده می‌کنیم.
یعنی این دید و بازدید‌های متکلفانه را به حساب صله رحم منظور می‌کنیم. در ایام عید بیشتر دید و بازدید‌های ما حالتی از تکلیف و ملاحظه دارند. صرفا به جهت ملاحظات فامیلی و برای رعایت تشریفات قوم و خویشی و غالبا به جهت رفع تکلیف است که بالاجبار یک جا‌هایی می‌رویم یا دیگرانی را میزبانی می‌کنیم.
مکالمات متداول این نوع دید و بازدید‌ها را اگر روی کاغذ بیاورید می‌بینید که بسیار پیش‌پاافتاده و سطحی و بی‌ارزشند ملال را نیز به دنبال دارند. عید هزار حسن دارد که متاسفانه از این طرف یک عیب بزرگ و مهیب آمده و آن هزار حسن را تحت‌الشعاع قرار داده.
عیدی که فی‌نفسه آمیخته با خرق عادت و زیبایی و اعتدال و خوشی و خرمی است، در دوره ما به دیوار سفت و سخت ابتذال برخورد کرده و محاسنش از جلوی چشم کنار رفته‌اند. ابتذال مثل ویروسی است که همه‌چیز و همه‌کس را آلوده می‌کند و اگر مراقبت نکنیم سر تا پای‌مان را دربر می‌گیرد.
در سال‌های اخیر پدیده‌ای به اسم تلویزیون، منظورم تلویزیون اینجا یا آنجا نیست؛ مفهوم تلویزیون را مراد می‌کنم. در این سال‌ها پدیده‌ای به اسم «تلویزیون» به گردن گرفته تا تمام اوقات فراغت مردم را پر کند. هزاران شبکه تلویزیونی، از صبح تا شب تولید برنامه می‌کنند و به طرق مختلف خود را به خانه‌های مردم می‌رسانند و همنشین آن‌ها می‌شوند.
تعطیلات دو‌هفته‌ای عید موقعیت مغتنمی است تا شبکه‌های تلویزیونی میدان‌داری کنند و چند میلیون تماشاچی فارغ‌البال را از دست یکدیگر بدزدند. درست عین مسافرکش‌هایی که مسافر از هم می‌قاپند، شبکه‌ها هم بیننده می‌قاپند.
فعلا به تبلیغات تلویزیونی و زیاده‌خواهی‌های نظام سرمایه‌داری و تاثیرات مخرب بر لایف استایل طبقه متوسط کار ندارم و به آن نمی‌پردازم. چیزی که ما را گرفتار کرده تلویزیونی است که بیست‌وچهارساعته بمباران‌مان می‌کند و ابتذال را بر سرمان فرومی‌ریزد. ما بدجوری به تلویزیون عادت کرده‌ایم و می‌دانیم که ترک کردنش سخت است. خیلی‌ها فقط وقتی خوابند تلویزیون نمی‌بینند حتی موقع رانندگی هم جلوی فرمان، مانیتوری تعبیه می‌کنند که از سریال‌ها و برنامه‌ها عقب نیفتند.
علاوه بر تلویزیون بلای دیگری نیز به اسم ماهواره بر سرمان نازل شده که ما را چند برابر قبلی به خود مشغول کرده. بی‌دلیل یا بنا بر ملاحظات سیاسی نیست که ماهواره را بلای آسمانی می‌نامم. کافی است قدری به تاثیرپذیری بی‌قید و شرط خلایق از شبکه‌های ماهواره‌ای توجه کنید تا بلا بودن آن دست‌تان بیاید.
فیلسوفی که گفت: تلویزیون تسخیر احمق می‌کند، حرف زشت و بی‌ادبانه نزد. توهین هم نمی‌خواست بکند. بلکه می‌خواست ماهیت تلویزیون را تبیین کند و بعید می‌دانم کسی تبیینی بهتر از آن ارائه کرده باشد. حالا این «تسخیرکننده حمقا» به مدد ماهواره اولا بیست‌وچهارساعته شده ثانیا ضربدر هزار، بلکه بیشتر شده است.
همین که ملت این شبکه‌ها را بالا وپایین کنند روز و شب خود را از دست داده‌اند. قدیم، در زمان بچگی ما می‌گفتند دو تا فرشته بر شانه‌های چپ و راست‌مان نشسته‌اند و خوب و بدمان را فهرست می‌کنند. حالا این دو تا فرشته رفته‌اند و جای‌شان را به دو تا دیو دهن‌گشاد داده‌اند تا «وقت» مردم را ببلعند. یکی دیو تلویزیون و دیگری دیو موبایل. این دو تا دیو علاوه بر وقت‌خواری، ناامیدی و سرخوردگی را نیز به ذهن و ضمیرمان تلقین می‌کنند.
از صبح تا شب زیر گوش سنگ هم بخوانند «بدبختی و راه به جایی نمی‌بری و دیگران جلو رفتند و تو عقب ماندی»، باورش می‌شود که بدبخت است و عقب‌افتاده و راه به جایی نمی‌برد. پیغمبر خدا یکی از دعاهایش این بود که «اللهم ارنی الاشیاء کما هی».
یعنی خدایا اشیاء را همان‌طوری که هستند نشانم ده. ما نیز به خاطر همین عینک‌های تیره‌وتاری که جلوی چشم‌مان نصب کرده‌ایم در واقع جلوی چشم‌مان نصب کرده‌اند، باید روزی صد دفعه از خدا بخواهیم تا امور عالم را مطابق با واقع نشان‌مان دهد. ماهواره و موبایل دست به دست هم داده‌اند تا ما واقعیت را - کما هی - نبینیم بلکه تصویری معوج و مغلوط را ببینیم و از فرط دیدن باور کنیم. ضرر این تصویر معوج و مغلوط این است که حال‌مان را خراب می‌کند و به ورطه افسردگی مان می‌اندازد.
من عجالتا کاری به راست و دروغ ندارم. چه داخلی و چه خارجی، چه این طرفی و چه آن طرفی هر کس مردم را به اصلاح و نیکی و خیرخواهی سوق دهد دمش گرم، بر چشم ما جا دارد و عزیز است وهر کس که مردم را به افسردگی و سرخوردگی و تلخکامی بکشاند باید با آن مقابله کرد و دست تصرفش را برید و صدایش را بست. بهار و تعطیلی و پرخوری و بطالت، به اندازه کافی افسردگی و غم به دنباله دارند علی‌الخصوص که پیرایه ماهواره و موبایل را هم به آن ببندند. همیشه خدا، عید‌ها یک قوس صعود دارند یک قوس نزول. اول هر عیدی خوشی و سرحالی و بگو بخند است، اما از یک جایی به سرازیری غم و اندوه می‌افتد و افسرده‌مان می‌کند.
ندیده‌اید غروب سیزده‌بدر چه حالی دارند بچه‌مدرسه‌ای‌ها؟ بزرگ‌تر‌ها هم وضع بهتری ندارند. دلیل اصلی‌اش این است که بطالت حال آدمی را خراب می‌کند و خوشی‌ها را به کامش عین زهر تلخ می‌کند؛ خوب می‌خوریم، خوب می‌پوشیم، خوب لذت می‌بریم، اما از جایی که نمی‌دانیم کجاست تلخی و سیاهی و غم بر سرمان آوار می‌شود و حال‌مان را بد می‌کند. اتفاق بدی که این سال‌ها افتاده این است که تلویزیون و موبایل به این بطالت کشدار چسبیده‌اند و افسردگی بهاری را صد برابر کرده‌اند... چاره چیست؟
من نیز حال و روزی بهتر از شما ندارم، اما فکر می‌کنم برای اینکه آخر تعطیلات سرحال‌تر و قبراق‌تر و شادتر باشیم لازم است چند کار بکنیم، بلکه چند کار نکنیم. اولا تا آنجا که مقدور است اعتیاد تماشای تلویزیون و ور رفتن به موبایل را از سر بیندازیم.
یک دفعه قطع نکنیم که نمی‌شود. به قول صائب ذره‌ذره از رفیقان دغل باید برید. صائب رفیق ناباب را تشبیه به افیون می‌کند و می‌گوید قطع یک دفعه‌اش خطرناک است. بهترین راه کم کردن تدریجی و بلندمدت است. روزی یک ساعت، نیم ساعت از موبایل و تلویزیون کم کنیم و به فکر و کتاب و سینما (منظورم فیلم‌های درست و حسابی است) بپردازیم. تا دل‌تان بخواهد کتاب خوب و فیلم خوب در دسترس‌مان قرار دارد.
رمان دست بگیریم، اگر شد آخر شب‌ها فیلم خوب ببینیم و تا آنجا که می‌شود تاثیرات سوء ابتذال را کاهش دهیم. در عید، خیلی‌ها را می‌شناسم که، چون تخمه و آجیل می‌خورند از ترس «تخمه» نشدن، آخر شب عرق نعنا یا چای نبات می‌خورند تا دستگاه گوارش‌شان را پاکسازی کنند.
گوارش روان هم احتیاج به پاکسازی دارد. آخر شب باید با مراقبه و درنگ و مطالعه هله هوله‌هایی را که در ذهن‌مان روی هم تلنبار می‌کنیم بشوییم و از خود دفع کنیم. ببخشید که روده درازی کردم. گفتم این آخر سالی باعث خیر شوم و خودم و شما را ترغیب کنم به مقابله با ابتذال. ابتذال شاخ و دم ندارد. گاهی فرهیختگان هم به اسم عید و نوروز دم به دم ابتذال می‌دهند و کار‌هایی می‌کنند، حرف‌هایی می‌زنند و جا‌هایی می‌روند که یک سور به عوام می‌زنند.
«الا ما رحم ربی». از شر ابتذال باید به خدا پناه برد. چاره‌اش هم خواندن است، نه خواندن پست‌های اینترنتی، بلکه خواندن کتاب؛ کتاب خوب. با دوستان‌مان دور هم جمع شویم و در طول این تعطیلات یک بار سعدی را یا شاهنامه را یا بعضی داستان‌های نظامی را - یا هر چه که میل جمع می‌کشد، کتاب خوب زیاد است - دوره کنیم.
حال‌مان خوب می‌شود، نشد از دست من عارض شوید تا غرامت بدهم، اما اگر خوب شد، بگویید خدا پدر ومادرش را بیامرزد که باعث خیر شد. می‌گویند خوشی آن چیزی است که دنیا به ما می‌دهد. در مقابل ما باید با خوبی (یعنی کار خیر) جواب خوشی را بازدهیم که اگر ندهیم بدهکار دنیا و طبیعت خواهیم بود.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید