خشم و هیاهو
سینمای سال ٩٦ در یک نگاه، سینمای موفقی نبود. با اینکه چند فیلم بالای ١٠میلیارد فروختند و شاید از نظر آمار کلی فروش سینماها تفاوت چندانی با یکی دوسال اخیر نداشته باشد.
کد خبر :
۵۳۹۱۹
بازدید :
۱۰۴۰
امین فرجپور | بگذار خیلی رک و راست مطلب را شروع کنیم: سینمای سال ٩٦ در یک نگاه، سینمای موفقی نبود. با اینکه چند فیلم بالای ١٠میلیارد فروختند و شاید از نظر آمار کلی فروش سینماها تفاوت چندانی با یکی دوسال اخیر نداشته باشد، با اینکه سینمای ایران بهخصوص در جشنواره اخیر نشان داد که گامها از نظر فن و تکنیک و جلوههای ویژه جلو رفتهایم، با اینکه رفع توقیف از یکسری فیلمهای کممشکل بار سنگین انتقادات روی دوش دولت و ارشاد را کاهش داد و...؛ اما باز هم سینمای ایران در سالی که در روزهای پایانی آن هستیم در کل حرکتی رو به جلو نداشت و شگفت که در یک ارزیابی کلی حتی نمیتوان گفت که این سینما درجا هم زده است.
بله؛ سینمای ایران پیش نرفته. فرو رفته. به دلایلی...
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم...
سینما در سالی که گذشت پر بود از لحظات غمگین، روزهای سیاه، از دست دادنها، مرگها...
سال ٩٦ برای اهالی سینما با تلخی آغاز شد. هنوز چند روز به فرارسیدن سال جدید مانده بود که ناگهان خبر آمد که علی معلم منتقد و تهیهکننده سینما به شکلی غیرمنتظره از دنیا رفته است.
این خبر که اهالی سینما را با یک شوک بزرگ راهی سال جدید کرد؛ بعد از تعطیلات نوروز و در واپسین روزهای فروردین با انتشار خبر درگذشت ناگهانی عارف لرستانی بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون سالی تلختر از زهر را نوید داد؛ که چنین نیز شد و در آغازین روزهای دومین ماه از سال یکی دیگر از پیشکسوتان سینما و تئاتر ایران نیز از دست رفت. هنرمندی نهچندان شناخته شده که البته چهرهاش برای مردم آشنا بود: نقی سیف جمالی...
حمید آخوندی، تهیهکننده سینما نیز اوایل خردادماه درحالیکه آخرین فعالیت سینماییاش ماهورا به کارگردانی حمید زرگرنژاد درحال تولید بود، درگذشت تا این روند تلخیها ادامهدار باشد. در ادامه درحالیکه هنوز تلخی از دست دادن حمید آخوندی را از یاد نبرده بودیم، حبیبالله کاسهساز دیگر تهیهکننده سینما در اواخر تیرماه چشم از جهان فرو بست و بار دیگر اهالی سینما را در غمی سنگین فرو برد. در چهاردهمین روز از این ماه سینماگران بار دیگر دور هم جمع شدند تا نخستین سالگرد عروج عباس کیارستمی، کارگردان فقید را برگزار کنند.
نخستین سالگرد کیارستمی برای سینماگران با غمی بزرگ همراه بود، به این دلیل که نتیجه رأی پرونده پزشکی او آنطور که باید پیش نرفت و با نوعی سهلانگاری پشت سر گذاشته شد که همین امر اعتراض بسیاری از سینماگران را به همراه داشت. روند تلخیها همچنان تا پایان سال ادامه داشت. تا اینکه رسیدیم به بهمن و اسفند و سالی که با درگذشت معلم و لرستانی به تلخترین شکل ممکن آغاز شده بود، در اسفندماه با مرگ شوکهکننده دو سینماگر خوشنام با همان تلخی به پایان رسید.
با درگذشت ناگهانی همایون شهنواز، کارگردان دلیران تنگستان که بر اثر انفجار گاز در منزل مسکونی خود دچار سوختگی شد و پس از پشت سر گذاشتن چند روز سخت در بیمارستان دار فانی را وداع گفت؛ که البته چند روزی بعد از این اتفاق لوون هفتوان هنرمند ارمنی سینما، تئاتر و تلویزیون نیز در حین فیلمبرداری تازهترین اثر خود بر اثر سکته قلبی چشم از جهان فرو بست تا شوکی دیگر در روزهای پایانی سال برای اهالی سینما رقم خورده باشد.
سیمای یک سینمای ورشکسته
نگاهی حتی گذرا به جدول فروش فیلمهای سینمای ایران در سال گذشته نشان میدهد باوجود ارقام و فروشهای گاه دهان پرکن چند میلیاردی، در مجموع سینمای ایران از نظر اقتصادی چندان با موفقیت قرین نبوده است. در بین تمام فیلمهای اکرانشده فقط و فقط پنج فیلم به نامهای نهنگ عنبر ٢، گشت ارشاد ٢، خوب بد جلف، آینه بغل و اکسیدان بیش از ١٠میلیارد تومان فروختند و بعد از این پنج فیلم هم فیلمهایی چون ساعت ٥ عصر، خالتور، رگ خواب، زرد، ماجرای نیمروز، خفهگی و ثبت با سند برابر است که در مجموع هفت فیلم میشود، بین سه تا ١٠میلیارد تومان عایدی از گیشه داشتند. این ١٢ فیلم در بین حدود ٧٠ فیلم اکران شده، فیلمهایی هستند که به نحوی میشود گفت هزینه تولیدشان را در اکران درآوردهاند و در این میان پنج فیلم نخست سودی هم کردهاند.
سیمای یک سینمای ورشکسته
نگاهی حتی گذرا به جدول فروش فیلمهای سینمای ایران در سال گذشته نشان میدهد باوجود ارقام و فروشهای گاه دهان پرکن چند میلیاردی، در مجموع سینمای ایران از نظر اقتصادی چندان با موفقیت قرین نبوده است. در بین تمام فیلمهای اکرانشده فقط و فقط پنج فیلم به نامهای نهنگ عنبر ٢، گشت ارشاد ٢، خوب بد جلف، آینه بغل و اکسیدان بیش از ١٠میلیارد تومان فروختند و بعد از این پنج فیلم هم فیلمهایی چون ساعت ٥ عصر، خالتور، رگ خواب، زرد، ماجرای نیمروز، خفهگی و ثبت با سند برابر است که در مجموع هفت فیلم میشود، بین سه تا ١٠میلیارد تومان عایدی از گیشه داشتند. این ١٢ فیلم در بین حدود ٧٠ فیلم اکران شده، فیلمهایی هستند که به نحوی میشود گفت هزینه تولیدشان را در اکران درآوردهاند و در این میان پنج فیلم نخست سودی هم کردهاند.
واقعیت تلخی که با هر متر و معیاری چشماندازی نگرانکننده از سینمای ایران ترسیم میکند. درواقع این آمارها به این معنی است که در یکسال گذشته از نظر اقتصادی فقط و فقط ١٢ فیلم سینمای ایران از طریق گیشه توانستهاند هزینههای انجامشده را برگردانند. وقتی میگویم این واقعیتی نگرانکننده است، به این دلیل است که اگر چرخه مالی درستی بر سینمای ایران حاکم بود، از بین تمام تهیهکنندگان و سینماگران فقط و فقط تهیهکنندگان این ١٢فیلم میتوانستند با فراغبال دست به ساخت فیلم بعدیشان بزنند. آماری هراسآور و هولناک که میتواند تمامیت اقتصاد غیرشفاف سینمای ایران را زیر سوال ببرد.
این واقعیت ترسناک که از میان ٧٠فیلم به نمایش درآمده اکثریت مطلق آنها یعنی پنجاه و شش یا هفت فیلم نتوانستهاند هزینههای اولیه را از طریق گیشه بازگردانند، چنان آیندهای از سینمای ایران ترسیم میکند آن سرش ناپیدا. چنان هراسآور و تلخ که اگر سینماگران همین حالا دور هم جمع آیند و در سوگ این سینما همگان را مهمان ضیافت هقهقهایشان کنند، کسی به آنها خرده نخواهد گرفت.
در حقیقت اگر با نگاهی خطاپوش نیمی از این فیلمها را هم، آنهایی را که حدود ٢میلیارد تومان فروختهاند یا به هر طریق ممکن مثلا از مجاری ویژهای چون رسانههای تصویری و... هزینه و درآمدشان را یربهیر کردهاند، از این سیاهه خط بزنیم، باز هم این واقعیت که حدود ٣٠فیلم در یکسال شکست کامل خوردهاند، سیمای یک سینمای ورشکسته را به سینمای ایران میبخشد...
جشنواره ٢؛ این خانه روشن است!
اما جشنواره امسال از نظر کیفی جشنوارهای امیدوارکننده بود. جشنوارهای که نشان داد سینمای ایران دوباره میتواند از آپارتمانهای بالای شهری خارج شده و مضامین و داستانهایی نزدیک به موضوعات مبتلابه جامعه امروز ایران را دستمایه ساخت درامهایش قرار دهد.
جشنواره ٢؛ این خانه روشن است!
اما جشنواره امسال از نظر کیفی جشنوارهای امیدوارکننده بود. جشنوارهای که نشان داد سینمای ایران دوباره میتواند از آپارتمانهای بالای شهری خارج شده و مضامین و داستانهایی نزدیک به موضوعات مبتلابه جامعه امروز ایران را دستمایه ساخت درامهایش قرار دهد.
جشنواره فیلم فجر اگر فقط و فقط دو فیلم به وقت شام و تنگه ابوقریب را داشت، باز هم میشد آن را جشنوارهای موفق قلمداد کرد. اما نکته در این است که فیلمهای خوب امسال منحصر به این دو فیلم نبودند و میشود فهرست بهترینهای این جشنواره را فهرستی پر و پیمان دانست و این در سینمایی که در سالهای اخیر رکود و بیعملی را در شدیدترین حالت ممکن به تماشا نشسته اتفاقی نویدبخش است...
امسال در جشنواره فیلمهای مغزهای کوچک زنگزده، به وقت شام، تنگه ابوقریب، لاتاری، بمب یک داستان عاشقانه و حتی دارکوب فراتر از انتظار و توقعی که از نظر کیفی از فیلمهای خوب شرکتکننده در یک دوره از جشنواره فیلم فجر میرود، عمل کردند.
به وقت شام نشان از تبحر و دغدغهمندی ابراهیم حاتمیکیا دارد. سفر حاتمیکیا به دل سرزمین آتش و خون و شیطانی به نام داعش در به وقت شام سفری جذاب و هیجانانگیز است که میتوانست دو ساعت تمام تماشاگر را در وضع و حال آن سرزمین شریک کند.
داستان دو خلبان که هنگام کمکهای انساندوستانه به مردم سوریه به چنگ داعش میافتند و تلاشهای آنها برای نبرد و فرار فیلمی تماشایی شده؛ که این را بیشتر از هر چیزی مدیون و مرهون وجود کارگردانی به نام ابراهیم حاتمیکیا هستیم که بهخصوص در سالهای اخیر با فیلمهایی چون چ، بادیگارد و همین فیلم به وقت شام نشان داده که حداقل از نظر قدرت کارگردانی و در به اصطلاح درآوردن صحنههای عظیم و پربازیگر به تبحر رسیده است...
این تبحر را در کار بهرام توکلی نیز دیدیم. کارگردان درامهای جمعوجور روانشناختی - اجتماعی چون بیگانه و آسمان زرد کم عمق؛ که در چرخشی شگفتانگیز یکی از دراماتیکترین عملیاتهای تاریخ دفاع مقدس را دستمایه خلق درام تکاندهندهاش قرار داده و در پایان نیز به شکل حسادتبرانگیزی از این چالش سربلند بیرون آمده است. تنگه ابوقریب داستان گردان عمار را روایت میکند. گردانی که پنج روز مانده به پایان جنگ، درحالیکه عازم مرخصی هستند، ماموریت حفظ تنگه مهم و استراتژیک را به عهده میگیرند.
نتیجه، ضیافت خون و نبرد و شهادت است و مرد شدن و مرد ماندن و مرد شدن نوجوانانی که پا به جبهه میگذارند و در این غائله که آتش و مرگ از آسمان میبارد، جشن بلوغ را برگزار میکنند. در نگاه به این فیلم نمیتوان و البته نباید تصوير و ترسيم جنگي آخرالزماني را که در تنگه ابوقريب در جریان است، فراموش کرد. نگاه و نگرشی خاص و روشنفکرانه به جنگ و مفهوم دفاع؛ که وامی داردمان بهرام توکلي را نيز در جرگه کاربلدان سينماي ايران قرار دهیم...
علاوه بر این دو فیلم؛ نمیتوان چشم را بر مغزهای کوچک زنگزده هومن سیدی و بمب یک داستان عاشقانه پیمان معادی بست. اولی تصویری جنگلوار که از یک قشر حاشیهنشین به دست داده؛ تماشاگر را به ضیافت قابلیتهای دیگری از سینمای ایران دعوت میکند و دومی با روایت داستانی از عشق و تنهایی در بهبوحه جنگ شهرها، سرزمینی همیشه عاشق را به تصویر میکشد که حتی در بحرانیترین ادوار تاریخش نیز از این موهبت بیبهره نبوده و نمانده.
مغزهای کوچک زنگزده یعنی ارتقای جایگاه هومن سیدی بهعنوان یک کارگردان متبحر و بمب هم یعنی پیمان معادی که همیشه و در هر جایگاهی بوده تلاش کرده محصولی بیعیب و ایراد دست مخاطبش بدهد و این خصیصهای است که در سینمای ایران کمیاب است...
پيمان معادي در فیلم درخشانش در عين حال که از تلخيها، دشواريها، ايدئولوژيزدگيها و جو هولناک دهه ٦٠ ميگويد، نوستالژي آن دوران را نيز ناديده و ناگفته نميگذارد. این مهمترین نکته در مورد فیلمی است که تناقض کنار هم نهادن واژههای بمب و داستان عاشقانه را در یک ساعت و نیم روایتش به قشنگترین شیوه ممکن حل میکند. همچنان که هومن سیدی در جنگلی وحشی هم انسانیت و مهر را میجوید و نشان میدهد که اگر نیز این کالاها در شرایط حاشیهنشینان جامعه کمیاب است، شاید کمترین تقصیر را در این بین خود آن افراد داشته باشند؛ که در جنگل قانون تنازع حاکم است و اجتماع و اقتصاد گاه کاری میکند که جنگل بسیار بسیار انسانیتر و حلیمتر از دنیای امروز باشد...
توقیفیها
سالی که گذشت از نظر تعیین تکلیف فیلمهای بلاتکلیف نیز سال مهمی میتوانست باشد. سالی که بعضی از فیلمهای مشکلدار سالهای اخیر مجوز نمایش گرفتند. از این تعداد زادبوم، خانه دختر، مادر قلب اتمی و پریناز اکران شدند و البته مجوز نمایش خانه پدری، عصبانی نیستم و آشغالهای دوست داشتنی هم صادر شد، اما به هر دلیل این فیلمها تاکنون موفق به روی پرده آمدن نشدهاند...
در مورد برخوردهایی که منجر به توقیف یا بلاتکلیفی فیلمها میشود که خود دهها و صدها آسیب و هزینه نه فقط برای فیلمها و فیلمسازان که برای دولت و ارشاد نیز دارد، باید این نکته را مورد پرسش قرار داد که دلیل توقیف این فیلمها چیست؟ در حقیقت باید پرسش را این گونه مطرح کرد که دلیل اعطای پروانه ساخت به این فیلمها چیست؟
وقتی فیلمسازی با اتکا به پروانه صادر شده وقت و هزینهاش را صرف فیلمی میکند و آن وقت آن فیلم با برخوردهایی نظیر توقیف مواجه میشود، آیا نمیتواند از ارشاد این پرسش را داشته باشد که چرا از ابتدا با ساخت این فیلم موافقت شده؟ اگر فیلمی بدون پروانه ساخت جلوی دوربین رفته باشد یا حتی فیلمنامه فیلم ساختهشده با مجوز صادرشده تفاوت داشته باشد، باز هم حرفی؛ اما در بیشتر موارد تا آنجایی که دیدهام فیلمنامهای زمان ساخت با کمترین ممیزی یا اصلاحی مواجه نمیشود، اما همان فیلم با دهها مورد اصلاحی میخورد و اینجاست که این پرسش وسط میآید که چرا دو شورای صدور پروانه ساخت و نمایش یک متر و معیار برای مواجهه با آثار ندارند؟ چرا هر شورایی با اتکا به سلیقه اعضا یا اجتهاد شخصی آنها از قوانین با فیلمها طرف میشوند؟ و مسائلی از این دست؛ که اگر حل شوند، به جرأت میتوان گفت که سینمای ایران نیمی از بحرانهای خودساختهاش را حلشده خواهد دید...
جشنواره؛ امپراتوری جهنم در قلمرو سینما!
جشنواره فیلم فجر در سالهای اخیر بدل شده است به یکی از نقاط بحرانی سینمای ایران. جشنوارهای که از انتخاب شدن یا نشدن فیلمها در آن تا جایزه گرفتن و نگرفتن فیلمهایی دیگر در آن میتواند بحرانساز باشد. این قضیه را در جشنواره سیوششم نیز به عینه دیدیم...
حواشی جشنواره امسال از انتخاب نشدن فیلمهایی مثل سراسر شب فرزاد موتمن، شاهکش وحید امیرخانی، درخونگاه سیاوش اسعدی و جن زیبای بایرام فضلی و اعتراض و انتقاد سازندگان این فیلمها خطاب به اعضای هیأت انتخاب فیلمهای جشنواره آغاز شد؛ که البته بعد از چندی و با دیدن فیلمهایی مثل هایلایت اصغر نعیمی، امیر نیما اقلیما و حتی فیلم پرهزینهای مثل امپراتور جهنم خیلیها حس کردند این معترضان تا چه حد زیادی در اعتراضشان محق بودهاند...
حواشی جشنواره همزمان با برگزاری آن نیز ادامه یافت و حتی میتوان گفت تشدید هم شد. هجمه کمسابقه رسانهها به فیلم لاتاری و سپس نادیده گرفتن کامل آن در آرای داوران، هجوم منتقدان کارنامهدار در فضای مجازی و رسانههای کاغذی و البته در برنامههای سینمایی تلویزیون به فیلم به وقت شام ابراهیم حاتمیکیا که صدای این کارگردان را درآورد، اهدای دو سیمرغ در دو رشته که نشان از ناتوانی داوران در اتخاذ تصمیمی منطقی و همهپسند در رشتههای فیلمنامه و کارگردانی داشت و... بخشی از حواشی جشنواره را ایجاد کردند.
در کل جشنواره چنان برگزار شد و چنان در رنجاندن همگان پافشاری نشان داد که میتوان نکات درج شده در یکی از نشریات سینمایی را درباره جشنواره بهعنوان بیانیهای که نوعی اجماع روی آن وجود دارد، با دیگران شریک شد: جشنواره فیلم فجر اعتبار و حرمت اولیه خود را از دست داده و همه چیز در آن نمایشی و شوگونه شده است.
سینمای خصوصی؟!
تکلیف این گزینه هم روشنتر از روشن است. درواقع زمانی که بیشتر از ٥٠درصد فیلمهای ایرانی در یکسال بهطور کامل و محض شکست خوردهاند؛ نمیتوان این پرسش را مطرح کرد که تهیهکنندگان شکستخورده را چه انگیزهای وادار به ساخت فیلمی دیگر میکند؟ آیا خود این مسأله شاهدی بر این مثال نیست که همه میگویند اما کسی زیر بار آن نمیرود که وجود و حضور افراد و سرمایههای غیرشفاف و مبهم در این سینما تنها دلیل ادامه حیات حرفهای شماری از تهیهکنندگان این سینماست؟!
سینمای ایران برخلاف دیگر سینماهای استخوان خردکرده و قدرتمند تکیهاش به پول مردم -که از گیشه به دست میآید- نیست. با اینکه به ظاهر بهخصوص در سالهای اخیر سینمای ایران کوشیده تا در تمام جوانب گوناگون از فاصله نجومی موجود میان سینمای ایران با جریان روز دنیا کاسته شود، اما اینکه بگوییم این تلاشها به ثمر نشستهاند، از سادهانگاری هم آنورتر است.
چند ماه پیش در همین «شهروند» نوشتم که «با اینکه سیاستگذاریهای فرهنگی سالهای اخیر موجب شده تا اوضاع به مراتب و بارها و بارها بهتر شده و گامها به جلو برداشته باشیم و با اینکه مناسبات مالی و حرفهای شفافتر و بسامانتری را در سینما شاهدیم و شمار پشتپردههای شگفتانگیز و دیدنی و شنیدنی این سینما کاهش ملموسی پیدا کرده، اما باز چنان با سینمای دنیا فاصله داریم که گاه حس میشود در دو فضا، دو دنیا و دو کهکشان متفاوت نفس میکشیم.
پدیده یا اتفاقی که در سینمای دنیا یک امر بدیهی است، اینجا به شکل موردی تجملی و حاشیهای جلوه میکند. جالب اینکه هر جور به این قضایا نگاه کنیم، باز ناچاریم به همان نقطه آغازین برگردیم و به عبارت بهتر ریشه این تفاوتهای بنیادین را میتوان در مناسبات مالی حاکم بر سینمای ایران ریشهیابی کرد. مناسباتی که باید با قواعد تثبیتشده و امتحان پس داده بازار رقم خورد، اما ما در سینمای ایران با قواعد و قوانینی طرف هستیم که نه مبتنی بر قواعد بازار و واجد محاسن این نوع نگاه اقتصادی است و نه اینکه محاسن اقتصاد دولتی را با خود دارد. درواقع ما از هر دو دیدگاه اقتصادی محاسنش را کنار انداخته و معایبش را برداشتهایم و در سینمایمان به کار بردهایم.
از بازار آزاد فقط و فقط وجه رقابتی و برد به هر طریق را انتخاب کردهایم و از نگاه دولتمحور هم جنبههای عدالتمحور را فراموش کرده یا نادیده گرفته و روآوردهایم به وجوه غیرشفاف این نوع اقتصادی. چنین شده که این اقتصاد غیرشفاف و مبهم تمام وجوه و جوانب این سینما را از تولید تا پخش زیر سایه قرار داده و فضایی غبارآلود و مبهم آفریده که نتیجهاش را در سینمای این روزها میبینیم.
سینمایی که نه دولتی است و نه خصوصی. هم از بودجههای نهادهای مختلف تغذیه کرده و هم اینکه ادعای استقلال میکند. شتر گاو پلنگی که نه شتر است، نه گاو و نه پلنگ. سینمایی بیریشه که یادآور سفرهای است که عدهای پاش نشسته و از نعمات این سفره بهرهمند میشوند و شگفت که طمع چنان تحت تأثیرشان قرار داده که اجازه نزدیک شدن کسی دیگر غیر خودشان را نیز به این سفره نمیدهند»...
نتیجه چنین سیاستهای اشتباهی این میشود که سینمای ایران سینمایی شده که تهیهکنندهاش سودش را در مرحله تولید میبرد، سینماگر معترضش سرمایه فیلمش را از ارگانها و ادارات دولتی میگیرد و ادای اپوزیسیون هم درمیآورد، کارگردانش تنها هنرش باید در جمعوجور کردن سرمایه خلاصه شود و... به همین دلایل هم هست که در سینمای ایران از اینرو که چرخه نرمال سینما مبتنی بر مسیر طبیعی تولید، توزیع و بازتولید شکل نمیگیرد، همه چیز تنها و تنها کاریکاتوری میشود از تمام آنچه در سینمای حرفهای دنیا میبینیم. بازیگران حقوقهای نجومی میگیرند بی اینکه بود و نبودشان تاثیری در فروش فیلمها داشته باشد. تهیهکنندگان فیلمهای پرهزینهای میسازند و بعد از شکستهای مفتضحانه این فیلمهای پرخرج بی اینکه خم به ابرو بیاورند، فیلمی دیگر را شروع کرده و به عبارتی به انباشت فیلمهای شکستخورده سالبهسال ادامه میدهد.
با همان آماری که در بالا آمد؛ به نظرتان تهیهکنندگان پنجاه و چند فیلم شکست خورده پارسال را چه انگیزههایی به ادامه کار ترغیب میکند؟ آیا ادامه روند حرفهای این شکستخوردگان به این معنا نیست که سود تهیهکنندگان و انگیزه آنها برای ادامه این کار از جایی غیر از گیشههای فروش تأمین میشود؟
یک بار در نوشتهای گفتم و بسیار هم مورد انتقاد قرار گرفتم که در پی این مسائل میبینیم که در سینمای ایران روند کار بسیار ساده پیش میرود: به هر دلیل، با هر انگیزهای سرمایهگذاری پیدا میشود یا اسپانسری که میخواهد نامی، برندی یا کالایی را تبلیغ کند. حالا جناب تهیهکننده از هر یکمیلیارد دریافتی اگر سخاوتمند باشد ششصد هفتصدمیلیون تومان را صرف ساخت فیلم میکند و بقیهاش را هم بهعنوان دستمزد خودش برمیدارد.
این یعنی سود در تولید، یعنی فیلم اگر یکمیلیون تومان هم نفروشد، باز چیزی از جیب تهیهکننده نرفته است و او سود مناسب خود را از این پروژه برده است. این یعنی که دیگر انگیزه چندانی برای ارایه مناسب و تبلیغات تهییجکننده برای فیلم وجود ندارد.
یعنی که اگر انگیزه شخصی کارگردان برای ساخت فیلمی قابل قبول را کنار گذاریم، از سوی تهیهکننده حتی انگیزهای برای ساخت یک فیلم خوب یا جذاب نیز وجود ندارد. فیلم هر کیفیتی داشته باشد و هر قدر بفروشد یا نفروشد، تهیهکننده سودش را کرده و چنین میشود که سینما به روزی میافتد که الان هست.
۰