آبراهام لینکلن، رئیس جمهور بردگان
در ۱۲ فوریه ۱۸۰۹ در کلبه چوبی کوچکی به مساحت ۲۶ متر در شهر هاردین ایالت کنتاکی کودکی به دنیا آمد که بعدها به عنوان بزرگترین رئیس جمهور تاریخ ایالات متحده آمریکا شناخته شد. آبراهام لینکلن فرزند دوم توماس و نانسی هانکس لینکلن بود.
کد خبر :
۵۴۹۵۰
بازدید :
۱۹۴۱
«حالا درگیر یک جنگ داخلی عظیم شده ایم که آزمایشی است برای این ملت یا هر ملت دیگری که خود را وقف آزادی کرده است. ما در یکی از میدانهای همان نبرد گرد هم آمده ایم تا آن را به آرامگاه ابدی کسانی اختصاص دهیم که جان خود را فدا کردند تا ملت ما و یکپارچگی آن حفظ شود.
این کاری بجا بود، اما اگر دقیقتر نظر کنیم، ما قادر به این کار نیستیم، زیرا مردان شجاعی که اکنون زنده یا مرده اند و در این میدان نبرد کردند، جان خود را وقف کرده بودند و از توان ما خارج است که چیزی به آن بیافزاییم. جهان اهمیتی نخواهد داد و به یاد خواهد سپرد که ما در اینجا چه گفتیم، اما قادر نخواهد بود آنچه آنان انجام دادند را از یاد ببرد.»
شگفت آن که این سخنان تا همیشه در خاطره جهانی ان به ثبت رسید. گوینده آنها مردی بود که رویای آزادی همه مردم آمریکا را در سر داشت. رویایی که تحققش اگرچه با ریخته شدن هزاران خون میسر شد، اما تا همیشه به صورت میراثی جاودان در تاریخ آمریکا باقی ماند. آبراهام لینکلن گوینده این سخنان بود و این نطق در اوج جنگ داخلی آمریکا ایراد شد و به «سخنرانی گتیسبورگ» شهرت دارد.
شگفت آن که این سخنان تا همیشه در خاطره جهانی ان به ثبت رسید. گوینده آنها مردی بود که رویای آزادی همه مردم آمریکا را در سر داشت. رویایی که تحققش اگرچه با ریخته شدن هزاران خون میسر شد، اما تا همیشه به صورت میراثی جاودان در تاریخ آمریکا باقی ماند. آبراهام لینکلن گوینده این سخنان بود و این نطق در اوج جنگ داخلی آمریکا ایراد شد و به «سخنرانی گتیسبورگ» شهرت دارد.
این سخنرانی در کمال ایجاز آینده مطلوب لینکلن را در چشم آمریکاییها ترسیم میکرد و مردمی خسته از جنگ داخلی را برای آیندهای که آزادی محور آن باشد، امیدوار نگه میداشت. لینکلن هر آنچه در توان داشت را در مسیر تحقق این رویا به کار بست، هر چند آنقدر به او مهلت ندادند که ثمرات آن را به نظاره بنشیند.
زندگی در قالب خانواده
در ۱۲ فوریه ۱۸۰۹ در کلبه چوبی کوچکی به مساحت ۲۶ متر در شهر هاردین ایالت کنتاکی کودکی به دنیا آمد که بعدها به عنوان بزرگترین رئیس جمهور تاریخ ایالات متحده آمریکا شناخته شد. آبراهام لینکلن فرزند دوم توماس و نانسی هانکس لینکلن بود. حضور لیینکلنها در آمریکا و رسیدن این خانواده به ایالت کنتاکی مانند بسیاری از دیگر مهاجران آمریکا در آن سالها با دشواریهای بسیاری همراه شد.
در ۱۲ فوریه ۱۸۰۹ در کلبه چوبی کوچکی به مساحت ۲۶ متر در شهر هاردین ایالت کنتاکی کودکی به دنیا آمد که بعدها به عنوان بزرگترین رئیس جمهور تاریخ ایالات متحده آمریکا شناخته شد. آبراهام لینکلن فرزند دوم توماس و نانسی هانکس لینکلن بود. حضور لیینکلنها در آمریکا و رسیدن این خانواده به ایالت کنتاکی مانند بسیاری از دیگر مهاجران آمریکا در آن سالها با دشواریهای بسیاری همراه شد.
ساموئل لینکلن یک انگلیسی بود که در سال ۱۶۳۹ از شهرستان نورفک در شرق انگلستان به آمریکا مهاجرت کرد. وی به همراه خانواده اش از نیوجرسی و پنسیلوانیا عبور کرد و خود را به ویرجینیا رساند. خانواده لینکلن بعدها در دهه ۱۷۸۰ راهی ایالت کنتاکی شدند و در مزرعه کوچکی ساکن شدند.
چندی بعد در سال ۱۷۸۶ پدربزرگ پدری آبراهام در حمله سرخ پوستان جان خود را از دست داد و توماس هشت ساله پدر آبراهام شاهد قتل پدرش بود. او مدتی را برای پیدا کردن کار در مرزهای آمریکا سرگردان بود و به کارهای مختلفی مشغول بود تا این که سرانجام در شهر هاردین ساکن شد. در این شهر مزرعهای را خریداری کرد و با کار روی آن زندگی خود را اداره میکرد. در سال ۱۸۰۶ توماس با نانسی هنکس ازدواج کردم نخستین فرزند خانواده لینکلن دختری بود که در ۱۰ فوریه ۱۸۰۷ به دنیا آمد. آبراهام نیز در مزرعهای به نام «بهار سینک» متولد شد.
چندی بعد در سال ۱۷۸۶ پدربزرگ پدری آبراهام در حمله سرخ پوستان جان خود را از دست داد و توماس هشت ساله پدر آبراهام شاهد قتل پدرش بود. او مدتی را برای پیدا کردن کار در مرزهای آمریکا سرگردان بود و به کارهای مختلفی مشغول بود تا این که سرانجام در شهر هاردین ساکن شد. در این شهر مزرعهای را خریداری کرد و با کار روی آن زندگی خود را اداره میکرد. در سال ۱۸۰۶ توماس با نانسی هنکس ازدواج کردم نخستین فرزند خانواده لینکلن دختری بود که در ۱۰ فوریه ۱۸۰۷ به دنیا آمد. آبراهام نیز در مزرعهای به نام «بهار سینک» متولد شد.
خانواده لینکلن صاحب پسر دیگری نیز شدند که در کودکی از دنیا رفت. اوضاع تحصیل آبراهام در کودکی چندان جالب نبود. وی اغلب ناچار بود در کارهای مزرعه به خانواده اش کمک کند.
تنها مدرسهای که در نزدیکی خانهها وجود داشت چندین کیلومتر از مزرعه دورتر بود و کار آن تنها انتقال دروس از راه حفظ کردن بود. آبراهام هر موقع که فرصت داشت به مدرسه میرفت، اما تمام مدت تحصیل او در دوران کودکی به یک سال نمیرسید. اوضاع خانواده چندان ثابت نبود و اختلاف نظرها و مشکلاتی که به دلیل قوانین ایالتی در رابطه با زمین پدید آمد، باعث شد توماس در دادگاه بخشهایی از زمینهای خود را از دست بدهد.
تنها مدرسهای که در نزدیکی خانهها وجود داشت چندین کیلومتر از مزرعه دورتر بود و کار آن تنها انتقال دروس از راه حفظ کردن بود. آبراهام هر موقع که فرصت داشت به مدرسه میرفت، اما تمام مدت تحصیل او در دوران کودکی به یک سال نمیرسید. اوضاع خانواده چندان ثابت نبود و اختلاف نظرها و مشکلاتی که به دلیل قوانین ایالتی در رابطه با زمین پدید آمد، باعث شد توماس در دادگاه بخشهایی از زمینهای خود را از دست بدهد.
او با توجه به فقدان امنیت در قوانین ایالتی از یک سو و افزایش تنشهای مرزی از طرف دیگر ترجیح داد باقیمانده زمینها را نیز به فروش رساند. به این ترتیب لینکلنها بار دیگر ناگزیر به مهاجرت شدند. ایندیانا مقصد بعدی بود که با توجه به بررسیهای توماس کار روی زمین به لحاظ قوانین امنیت بیشتری داشت.
به این ترتیب آنها پس از طی مسافتی ۱۶۰ کیلومتری وارد اقامتگاه تازه خود شدند. خانه کاهگلی جدیدی که توماس ساخته بود، نه امن بود و نه گرم و به این ترتیب وظیفه شکستن هیزم بر عهده آبراهام هفت ساله گذاشته شد. وجود حیوانات وحشی کودکان را سخت در وحشت قرار داده بود. تغذیه حیوانات مزرعه از گیاهان سمی جنگل موجب شد که شیر آنها سمی شود و این موضوع در نهایت موجب مرگ مادر آبراهام شد. مدتی بعد توماس با «سارا بوش جانسون» که زنی بیوه و صاحب سه فرزند بود ازدواج کرد. این زن توانست به زندگی آنها سامان دهد. وی آبراهام و خواهرش را تشویق به خواندن و نوشتن کرد. آبراهام که پیشتر در مدرسه مقداری خواندن و نوشتن فرا گرفته بود، در آن دوران هر کتابی که به دستش میرسید، مطالعه میکرد.
این کتابها عمدتا شامل متون مقدس و شماری از کتابهای تاریخی بود، ولی موجب شد او افق دیدش را از مزرعه کوچکی که در آن زندگی میکرد فراتر ببرد. آبراهام جوان ناچار بود برای کمک به گذران زندگی خانواده در مزرعه دیگران کار کند. ۱۹ ساله بود که به پیشنهاد یک بازرگان کار حمل اجناس او که شامل مواد غذایی میشد را قبول کرد.
به این ترتیب آنها پس از طی مسافتی ۱۶۰ کیلومتری وارد اقامتگاه تازه خود شدند. خانه کاهگلی جدیدی که توماس ساخته بود، نه امن بود و نه گرم و به این ترتیب وظیفه شکستن هیزم بر عهده آبراهام هفت ساله گذاشته شد. وجود حیوانات وحشی کودکان را سخت در وحشت قرار داده بود. تغذیه حیوانات مزرعه از گیاهان سمی جنگل موجب شد که شیر آنها سمی شود و این موضوع در نهایت موجب مرگ مادر آبراهام شد. مدتی بعد توماس با «سارا بوش جانسون» که زنی بیوه و صاحب سه فرزند بود ازدواج کرد. این زن توانست به زندگی آنها سامان دهد. وی آبراهام و خواهرش را تشویق به خواندن و نوشتن کرد. آبراهام که پیشتر در مدرسه مقداری خواندن و نوشتن فرا گرفته بود، در آن دوران هر کتابی که به دستش میرسید، مطالعه میکرد.
این کتابها عمدتا شامل متون مقدس و شماری از کتابهای تاریخی بود، ولی موجب شد او افق دیدش را از مزرعه کوچکی که در آن زندگی میکرد فراتر ببرد. آبراهام جوان ناچار بود برای کمک به گذران زندگی خانواده در مزرعه دیگران کار کند. ۱۹ ساله بود که به پیشنهاد یک بازرگان کار حمل اجناس او که شامل مواد غذایی میشد را قبول کرد.
او باید اجناس را با قایق تا نیواورلئان حمل میکرد و در آنجا به فروش میرسانید. این سفر نخستین مواجهه جدی آبراهام با موضوع برده داری بود. بازارهای بزرگ برده فروشان در این شهر دایر بود و او انسانهای در زنجیری را مشاهده میکرد که چوب حراج بر آنها میگذاشتند.
بازگشت از این سفر آبراهام جوان را برای مستقل شدن از خانواده مصممتر کرد. پدرش در سال ۱۸۳۰ بار دیگر تصمیم گرفت با خانواده اش نقل مکان کند. اگرچه آبراهام به این منظور خانواده را همراهی کرد، اما تصمیم خود را برای جدایی از آنها گرفته بود. با این همه هنوز شغلی نداشت و اگرچه در نجاری و کشاورزی توانمند بود، اما هیچ یک مورد علاقه او نبود. مدتی را در یک فروشگاه کوچک مشغول به کار شد، اما این فروشگاه خیلی زود تعطیل شد.
بازگشت از این سفر آبراهام جوان را برای مستقل شدن از خانواده مصممتر کرد. پدرش در سال ۱۸۳۰ بار دیگر تصمیم گرفت با خانواده اش نقل مکان کند. اگرچه آبراهام به این منظور خانواده را همراهی کرد، اما تصمیم خود را برای جدایی از آنها گرفته بود. با این همه هنوز شغلی نداشت و اگرچه در نجاری و کشاورزی توانمند بود، اما هیچ یک مورد علاقه او نبود. مدتی را در یک فروشگاه کوچک مشغول به کار شد، اما این فروشگاه خیلی زود تعطیل شد.
بیکاری و سیاستمداری
آبراهام با توجه به کتابهای تاریخی که در مورد آمریکا خوانده بود، همواره عادت داشت در میان بازیهای کودکانه، نقش سیاستمداران و واعظان را بازی کند و با تقلید رفتار آنها موجب خنده دوستانش میشد. در سال ۱۸۳۲ زمانی که لینکلن در ناحیه نیوسیلم ساکن بود، تصمیم گرفت نقشهای کودکی را عملیاتی کند و به این منظور در انتخابات ایالتی نامزد شد و البته این حضور با شکست توأم بود.
آبراهام با توجه به کتابهای تاریخی که در مورد آمریکا خوانده بود، همواره عادت داشت در میان بازیهای کودکانه، نقش سیاستمداران و واعظان را بازی کند و با تقلید رفتار آنها موجب خنده دوستانش میشد. در سال ۱۸۳۲ زمانی که لینکلن در ناحیه نیوسیلم ساکن بود، تصمیم گرفت نقشهای کودکی را عملیاتی کند و به این منظور در انتخابات ایالتی نامزد شد و البته این حضور با شکست توأم بود.
این اقدام نخستین تلاش او برای پای گذاشتن در سیاست بود و شکست در آن بار دیگر او را با معضل بیکاری مواجه کرد. مدتی را در یک فروشگاه کار کرد و به چوب بری پرداخت تا این که به ریاست پستخانه منطقه رسید. حضور در این سمت موجب شد او بیشتر به مطالعه بپردازد چرا که هر روز روزنامهها را دریافت میکرد
و این امر بر وسعت آگاهی او اضافه کرد. لینکلن با توجه به حقوق ناچیز پستخانه ناچار شد شغل دومی را برای خود دست و پا کند. تلاش و سختکوشی او در امور و شهرتی که به درستکاری پیدا کرد، به محبوبیتش در منطقه انجامید و سبب شد بار دیگر در ۱۸۳۴ شانس خود را در انتخابات ایالتی امتحان کند و این بار موفق شد در انتخابات مجلس ایالتی ایلینویز پیروز شود.
و این امر بر وسعت آگاهی او اضافه کرد. لینکلن با توجه به حقوق ناچیز پستخانه ناچار شد شغل دومی را برای خود دست و پا کند. تلاش و سختکوشی او در امور و شهرتی که به درستکاری پیدا کرد، به محبوبیتش در منطقه انجامید و سبب شد بار دیگر در ۱۸۳۴ شانس خود را در انتخابات ایالتی امتحان کند و این بار موفق شد در انتخابات مجلس ایالتی ایلینویز پیروز شود.
از آنجا که او تنها یک علاقمند به سیاست بود و در این زمینه علم چندانی نداشت، تصمیم گرفت مطالعات خود را در رشته حقوق هدفمند کند و توانست با شرکت در امتحانات این رشته مجوز وکالت را به دست آورد. به این ترتیب در کار خود متخصص شد و توانست سیاست را به صورت حرفه ایتر دنبال کند. با پایان اولین دوره نمایندگی آبراهام در حالی که هنوز پول چندانی نداشت به شهر اسپرینگ فیلد ایلینویز رفت.
خانواده جدید
در سال ۱۸۳۹ او همسر آینده اش مری تاد را که دختر یک بانکدار ثروتمند بود، در این شهر ملاقات کرد. آنها بسیار به یکدیگر علاقهمند شدند، اما درگیریهای لینکلن از یک سو و مخالفت خانواده مری با ازدواج آنها موجب شد که این زوج برای مدت دو سال یکدیگر را ترک کنند. اما سرانجام جدایی را ناممکن یافتند و در چهارم نوامبر ۱۸۴۳ در یک مراسم ساده با حضور تعدادی از دوستان شان ازدواج شان را جشن گرفتند.
آبراهام آنقدر پول نداشت که برای عروس تازه خانهای ترتیب دهد، به همین دلیل آنها زندگی خود را با ماهی چهار دلار هزینه برای غذا و اجاره در پانسیون آغاز کردند و یک سال بعد نخستین فرزند آنها رابرت در همان شرایط به دنیا آمد. البته این وضعیت مدتی بعد با کمک مالی خانواده مری تغییر کرد و آنها توانستند خانهای خریداری کنند. دومین فرزند آنها ادی در ۱۸۴۶ به دنیا آمد، اما این کودک در سه سالگی بر اثر بیماری درگذشت. مدتی بعد فرزند سوم آنها ویلیام به دنیا آمد و بعد از آن در ۱۸۵۳ صاحب پسر دیگری شدند که نام او را تد گذاشتند.
مخالفت با برده داری
از همان دورانی که آبراهام در شهر اسپرینگ فیلد به کار وکالت مشغول شد، موضوع ایالاتی که در آنها برده داری مجاز یا ممنوع بود، از مباحث روز در آمریکا بود. لینکلن به شدت با برده داری مخالفت میکرد. به باور او بردگی خلاف روحی بود که آمریکا بر آن پایه گذاری شده بود، چرا که اعلامیه استقلال این کشور آزادی را برای تمام شهروندان آن به رسمیت شناخته بود.
خانواده جدید
در سال ۱۸۳۹ او همسر آینده اش مری تاد را که دختر یک بانکدار ثروتمند بود، در این شهر ملاقات کرد. آنها بسیار به یکدیگر علاقهمند شدند، اما درگیریهای لینکلن از یک سو و مخالفت خانواده مری با ازدواج آنها موجب شد که این زوج برای مدت دو سال یکدیگر را ترک کنند. اما سرانجام جدایی را ناممکن یافتند و در چهارم نوامبر ۱۸۴۳ در یک مراسم ساده با حضور تعدادی از دوستان شان ازدواج شان را جشن گرفتند.
آبراهام آنقدر پول نداشت که برای عروس تازه خانهای ترتیب دهد، به همین دلیل آنها زندگی خود را با ماهی چهار دلار هزینه برای غذا و اجاره در پانسیون آغاز کردند و یک سال بعد نخستین فرزند آنها رابرت در همان شرایط به دنیا آمد. البته این وضعیت مدتی بعد با کمک مالی خانواده مری تغییر کرد و آنها توانستند خانهای خریداری کنند. دومین فرزند آنها ادی در ۱۸۴۶ به دنیا آمد، اما این کودک در سه سالگی بر اثر بیماری درگذشت. مدتی بعد فرزند سوم آنها ویلیام به دنیا آمد و بعد از آن در ۱۸۵۳ صاحب پسر دیگری شدند که نام او را تد گذاشتند.
مخالفت با برده داری
از همان دورانی که آبراهام در شهر اسپرینگ فیلد به کار وکالت مشغول شد، موضوع ایالاتی که در آنها برده داری مجاز یا ممنوع بود، از مباحث روز در آمریکا بود. لینکلن به شدت با برده داری مخالفت میکرد. به باور او بردگی خلاف روحی بود که آمریکا بر آن پایه گذاری شده بود، چرا که اعلامیه استقلال این کشور آزادی را برای تمام شهروندان آن به رسمیت شناخته بود.
با این همه اگرچه مخالفت با بردگی در شعار آسان بود، اما تحقق آن بسیار دشوار مینمود. آمریکا به دو بخش تقسیم شده بود، ایالات شمالی این کشور با بردگی موافق نبودند، ولی اقتصاد جنوب مبتنی بر کار بردگان بود و مردم این منطقه عمدتا کشاورز و برده دار بودند.
این وضعیت به شکلی قوی در مجلس نیز بازتاب داشت و مخالفان و موافقان این قانون نهاد قانونگذاری را دچار دو دستگی کرده بودند. از سوی دیگر جمعیت عمدتا سیاهپوستی که بی سواد بودند و در مدت حیات خود کمتر این فرصت را داشتند تا مهارتی کسب کنند، مشخص نبود در صورتی که برده نبودند چه چیز دیگری میتوانستند باشند. با این همه لینکلن در نزاعی سخت همواره در زمره مخالفین برده داری بود و مباحثات او به عنوان یک مخالف پرشور رفته رفته وی را به چهرهای شناخته شده نزد مردم مبدل کرد.
در سال ۱۸۶۰ حزب جمهوریخواه از نامزدی او در انتخابات ریاست جمهوری حمایت کرد و این در حالی بود که آمریکا بر سر دعوای برده داری تا مرز تجزیه پیش رفت. در فضایی که جناح مقابل یعنی دموکراتها نتوانستند در رابطه با نامزد مورد قبول خود به اجماع برسند، لینکلن توانستبر کرسی ریاست جمهوری آمریکا تکیه بزند. اغلب مخالفین او در جنوب بر این باور بودند که تلاش او برای الغای برده داری نهایتا به دو پاره شدن آمریکا خواهد انجامید. در زیر سایه چنین تبلیغاتی او نتوانست آرای مردمی قابل توجهی کسب کند، اما به مدد آرای الکترال مسیرش به کاخ سفید هموار شد و توانست اثبات کند که الغای برده داری بدون تجزیه آمریکا قابل حصول است.
این وضعیت به شکلی قوی در مجلس نیز بازتاب داشت و مخالفان و موافقان این قانون نهاد قانونگذاری را دچار دو دستگی کرده بودند. از سوی دیگر جمعیت عمدتا سیاهپوستی که بی سواد بودند و در مدت حیات خود کمتر این فرصت را داشتند تا مهارتی کسب کنند، مشخص نبود در صورتی که برده نبودند چه چیز دیگری میتوانستند باشند. با این همه لینکلن در نزاعی سخت همواره در زمره مخالفین برده داری بود و مباحثات او به عنوان یک مخالف پرشور رفته رفته وی را به چهرهای شناخته شده نزد مردم مبدل کرد.
در سال ۱۸۶۰ حزب جمهوریخواه از نامزدی او در انتخابات ریاست جمهوری حمایت کرد و این در حالی بود که آمریکا بر سر دعوای برده داری تا مرز تجزیه پیش رفت. در فضایی که جناح مقابل یعنی دموکراتها نتوانستند در رابطه با نامزد مورد قبول خود به اجماع برسند، لینکلن توانستبر کرسی ریاست جمهوری آمریکا تکیه بزند. اغلب مخالفین او در جنوب بر این باور بودند که تلاش او برای الغای برده داری نهایتا به دو پاره شدن آمریکا خواهد انجامید. در زیر سایه چنین تبلیغاتی او نتوانست آرای مردمی قابل توجهی کسب کند، اما به مدد آرای الکترال مسیرش به کاخ سفید هموار شد و توانست اثبات کند که الغای برده داری بدون تجزیه آمریکا قابل حصول است.
در مسند رئیس جمهور
در روزگاری که لینکلن به همراه خانواده اش کاخ سفید را به عنوان محل کار و زندگی تحویل میگرفت، وسایل این ساختمان به شدت قدیمی بود. همسر لینکلن برای بازسازی بخشهایی از بنا و خرید وسایلی که آن بنا را شایسته زندگی شخص اول آمریکا کند دست به کار شد و با بودجهای که توانست از طریق کنگره دریافت کند، آن را به محلی برای زندگی رئیس جمهور مبدل کرد.
لینکلن تلاش داشت با مردم ارتباط مستقیم داشته باشد. در زمان ریاست جمهوری او تمام بخشهای کاخ، جز اتاقهایی که اقامتگاه خانواده اش بودند، برای مردم قابل دسترس بود. همواره صفی در برابر کاخ برای ملاقات و دست دادن با رئیس جمهور و تقدیم شکایات وجود داشت و لینکلن با صبوری تلاش میکرد کسی را بدون پاسخ نگذارد.
در روزگاری که لینکلن به همراه خانواده اش کاخ سفید را به عنوان محل کار و زندگی تحویل میگرفت، وسایل این ساختمان به شدت قدیمی بود. همسر لینکلن برای بازسازی بخشهایی از بنا و خرید وسایلی که آن بنا را شایسته زندگی شخص اول آمریکا کند دست به کار شد و با بودجهای که توانست از طریق کنگره دریافت کند، آن را به محلی برای زندگی رئیس جمهور مبدل کرد.
لینکلن تلاش داشت با مردم ارتباط مستقیم داشته باشد. در زمان ریاست جمهوری او تمام بخشهای کاخ، جز اتاقهایی که اقامتگاه خانواده اش بودند، برای مردم قابل دسترس بود. همواره صفی در برابر کاخ برای ملاقات و دست دادن با رئیس جمهور و تقدیم شکایات وجود داشت و لینکلن با صبوری تلاش میکرد کسی را بدون پاسخ نگذارد.
در ۱۸۶۲ خانواده لینکلن با سختی دیگری مواجه شدند. ویلی پسر یازده ساله آنها در اثر بیماری درگذشت و مری که پیشتر نیز یکی از فرزندانش را از دست داده بود، سخت بیمار شد. این در حالی بود که وضع ۹ کشور روز به روز رو به وخامت میگذاشت و اوضاع داخلی فرصتی را برای عزاداری و رسیدگی به خانواده به لینکلن نمیداد.
آتش جنگ در آمریکا
کارگر مزرعههای شمالی در حالی از پلههای کاخ سفید بالا میرفت تا کار خود را به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده آغاز کند که کشور سخت دچار تنش بود. شدت فشارها در حمایت از برده داری به میزانی بود که لینکلن به رغم نفرت شدیدی که از این امر داشت صلاح دید الغای یکباره آن را طرح نکند و تنها با قوانینی از گسترش این امر جلوگیری کند.
آتش جنگ در آمریکا
کارگر مزرعههای شمالی در حالی از پلههای کاخ سفید بالا میرفت تا کار خود را به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده آغاز کند که کشور سخت دچار تنش بود. شدت فشارها در حمایت از برده داری به میزانی بود که لینکلن به رغم نفرت شدیدی که از این امر داشت صلاح دید الغای یکباره آن را طرح نکند و تنها با قوانینی از گسترش این امر جلوگیری کند.
با این همه مزرعه داران جنوبی که برده داری بخشی از حیات اقتصادی آنها را تشکیل میداد اقدامات محافظه کارانه رئیس جمهور را باور نداشتند و هر لحظه برای ورود به جنگ به منظور حفاظت از سبک زندگی خود آماده بودند.
آنان که علم مقابله با الغای برده داری را برافراشته بودند و لینکلن را دشمن خود میپنداشتند، هراسی از تجزیه آمریکا و جدایی از اتحادیه نیز در دل راه نمیدادند. اعلام استقلال کارولینای جنوبی نخستین گام در این مسیر بود. پس از جدایی این ایالت دیگر ایالتهایی که در جنوب برده داری را بخشی از حقوق خود میپنداشتند نیز استقلال خود را اعلام کردند و بالاتر از آن در ۱۸۶۱ دولتی را به ریاست جمهوری «جفرسون دیویس» پایه گذاری و ایالت ویرجینیا را تبه عنوان پایتخت خود اعلام کردند.
آنان که علم مقابله با الغای برده داری را برافراشته بودند و لینکلن را دشمن خود میپنداشتند، هراسی از تجزیه آمریکا و جدایی از اتحادیه نیز در دل راه نمیدادند. اعلام استقلال کارولینای جنوبی نخستین گام در این مسیر بود. پس از جدایی این ایالت دیگر ایالتهایی که در جنوب برده داری را بخشی از حقوق خود میپنداشتند نیز استقلال خود را اعلام کردند و بالاتر از آن در ۱۸۶۱ دولتی را به ریاست جمهوری «جفرسون دیویس» پایه گذاری و ایالت ویرجینیا را تبه عنوان پایتخت خود اعلام کردند.
اقدامات رادیکال این گروه روز به روز شدت میگرفت و رئیس جمهور را ناگزیر به واکنش میکرد. شلیک توپ به بندرگاه چارلزتن در آوریل ۱۸۶۱ آخرین مقاومتهای لینکلن برای عدم ورود به جنگ را شکست و به این ترتیب خونینترین جنگ آمریکا در خاک این کشور بر سر موضوع برده داری آغاز شد.
این همه در شرایطی روی میداد که مردم جنوب سخت به سبک زندگی خود وابسته بوده و رئیس جمهور جدید را تهدیدی برای آینده خود تصور میکردند و در شمال نیز مردم اگرچه لینکلن را دشمن تصور نمیکردند، ولی اقدامات او در مبارزه با جنوب و به ویژه ورود به جنگ از نظر آنها توجیه قانع کنندهای نداشت و اگرچه بخشهایی از مردم شمال سخت مخالف برده داری بودند، اما عمدتا وحدت آمریکا را مهمتر از الغای قانون برده داری میدانستند.
این همه در شرایطی روی میداد که مردم جنوب سخت به سبک زندگی خود وابسته بوده و رئیس جمهور جدید را تهدیدی برای آینده خود تصور میکردند و در شمال نیز مردم اگرچه لینکلن را دشمن تصور نمیکردند، ولی اقدامات او در مبارزه با جنوب و به ویژه ورود به جنگ از نظر آنها توجیه قانع کنندهای نداشت و اگرچه بخشهایی از مردم شمال سخت مخالف برده داری بودند، اما عمدتا وحدت آمریکا را مهمتر از الغای قانون برده داری میدانستند.
با این همه شمالیها که معمولا به لحاظ سطح اقتصادی و فرهنگی در جایگاه بالاتری نسبت به مردم جنوب قرار داشتند، تصور میکردند که این جنگ به زودی با شکست جنوب پایان خواهد پذیرفت، اما آنها در نخستین نبرد از جنوب شکست خوردند و دریافتند موضوع از آنچه تصور میکردند به مراتب جدیتر است.
در حالی که همه امکانات اقتصادی، اسلحهها و مهمات، نیروی جنگی آموزش دیده، راه آهن و نیروی دریایی در کنترل نیروهای شمال بود، جنوبیها تنها با این امتیاز که رهبری نظامی قدرتمندتری داشتند و با تمام وجود برای تداوم سبک زندگی خود مبارزه میکردند توانسته بودند دست بالا را در جنگ داشته باشند.
در حالی که همه امکانات اقتصادی، اسلحهها و مهمات، نیروی جنگی آموزش دیده، راه آهن و نیروی دریایی در کنترل نیروهای شمال بود، جنوبیها تنها با این امتیاز که رهبری نظامی قدرتمندتری داشتند و با تمام وجود برای تداوم سبک زندگی خود مبارزه میکردند توانسته بودند دست بالا را در جنگ داشته باشند.
از آنجا که لینکلن تخصصی در امور نظامی نداشت، کوشید از میان ژنرالها فردی را برای رهبری نظامی جنگ پیدا کند، اما این امر تمرکز رهبری در جنگ را ناممکن میکرد. به همین سبب اکثر فرماندهان ناکارآمد بودند. لینکلن به جهت ناآشنایی با فرآیند جنگ و اقدامات نظامی میکوشید کمتر در کار آنها مداخله کند، اما این امر بی فایده بود و وحدت رویه را از جبهه شمال میگرفت.
به این ترتیب او آغاز به فراگیری فنون نظامی و امور استراتژیک کرد. برآیند این تلاش صدور اعلامیه آزادی بردگان بود که شگفتی بسیاری را برانگیخت. وی به ایالات جنوبی هشدار داد که در صورت پیوستن به اتحادیه مشمول این طرح نخواهند شد. اگرچه این اقدام در روند جنگ تاثیر چندانی نداشت، اما موجب شد که در جریان اصلاحیه قانون اساسی در ۱۸۶۵ برده داری برای همیشه در ایالات متحده آمریکا ملغی شود.
به این ترتیب او آغاز به فراگیری فنون نظامی و امور استراتژیک کرد. برآیند این تلاش صدور اعلامیه آزادی بردگان بود که شگفتی بسیاری را برانگیخت. وی به ایالات جنوبی هشدار داد که در صورت پیوستن به اتحادیه مشمول این طرح نخواهند شد. اگرچه این اقدام در روند جنگ تاثیر چندانی نداشت، اما موجب شد که در جریان اصلاحیه قانون اساسی در ۱۸۶۵ برده داری برای همیشه در ایالات متحده آمریکا ملغی شود.
در ژانویه ۱۸۶۳ فرمان اجرای آزادی بردگان از سوی رئیس جمهور صادر شد، اما ایالات جنوبی همچنان در حال مقابله بودند. نبردهای خونینی در آمریکا جریان داشت و دهها هزار نفر جان خود را از دست دادند. پیروزیهایی که شمالیها در میدان نبرد کسب کرده بودند، آنها را امیدوار نگه داشت تا به زودی با شکست جنوب، جنگ را پایان دهند.
ولی مردم جنوب که دریافتند در صورت شکست به صورتی قطعی باید بردگان را آزاد کنند، برای ادامه جنگ مصممتر شدند. در شمال وضعیت به گونهای دیگر بود. اگرچه شماری از الغای برده داری خوشحال بودند، اما شدت تلفات ارتش مردم را از جنگ خسته کرده بود و خواهان برقراری آرامش بودند.
ولی مردم جنوب که دریافتند در صورت شکست به صورتی قطعی باید بردگان را آزاد کنند، برای ادامه جنگ مصممتر شدند. در شمال وضعیت به گونهای دیگر بود. اگرچه شماری از الغای برده داری خوشحال بودند، اما شدت تلفات ارتش مردم را از جنگ خسته کرده بود و خواهان برقراری آرامش بودند.
به این ترتیب در آستانه انتخابات ۱۸۶۴ از محبوبیت لینکلن کاسته شد. درست در همین زمان ارتش شمال به پیروزیهای قابل توجهی دست پیدا کرد و مردم بار دیگر گمان کردند پایان جنگ نزدیک است و باید تا اتمام کار از رئیس جمهور حمایت کنند. در نتیجه لینکلن یک بار دیگر در مقام خود باقی ماند و این بار پیش بینیها درست از آب در آمد و جنگ با پیروزیهای جبهه شمال به پایان خود نزدیک شد و قوای جنوبی در آوریل ۱۸۶۵ تسلیم شدند.
این امر محبوبیت رئیس جمهور را به اوج رساند. اقدامات لینکلن تا آن هنگام به شکل قابل ملاحظهای ساختار سیاسی آمریکا را در دوران بعد تحت تاثیر قرار داد. در شرایط جنگی اختیارات رئیس جمهور در برابر دولت فدرال افزایش یافت و این امر بعد از جنگ نیز همچنان به قوت خود باقی ماند.
این امر محبوبیت رئیس جمهور را به اوج رساند. اقدامات لینکلن تا آن هنگام به شکل قابل ملاحظهای ساختار سیاسی آمریکا را در دوران بعد تحت تاثیر قرار داد. در شرایط جنگی اختیارات رئیس جمهور در برابر دولت فدرال افزایش یافت و این امر بعد از جنگ نیز همچنان به قوت خود باقی ماند.
کار بعدی او در شرایطی که جنگ خاتمه یافته بود، تلاش برای بازسازی آمریکا پس از سالها جنگ و کشمکش بود که به صورت جدی آن را دنبال میکرد و طرحهای مختلفی را نیز به این منظور در دستور کار خود قرار داده بود. همچنین او طرحی داشت که طی آن بردگان میتوانستند صاحب حق رأی شوندت و به حقوقی برابر با دیگران دست پیدا کنند، اما مخالفین هرگز چنین فرصتی را در اختیار او قرار ندادند.
ترور در سالن تئاتر
لینکلن در آغاز کار رئیس جمهور محبوب آمریکاییها نبود. جنوبیها از او متنفر بودند و اقدامات و اندیشههای او را به صلاح زندگی خود نمیدانستند و از طرف دیگر تلاش رئیس جمهور برای ارتباط نزدیک با مردم دردسرهایی را نیز همراه داشت. او روزانه صدها نامه دریافت میکرد که شماری از آنها محتوای تهدیدآمیز داشتند.
این موضوع در ابتدا چندان جدی گرفته نمیشد، اما با قرار گرفتن در کوران جنگ و بویژه صدور اعلامیه آزادی بردگان به نظر میرسید زمان محافظت از رئیس جمهور در شرایطی که کشور فاقد هرگونه سازمان پلیسی و امنیتی بود فرا رسیده است. چنین امری مورد تایید لینکلن نبود، اما با افزایش احتمال پیروزی در جنگ و شدت یافتن شمار نامههای تهدیدآمیز ناچار شد آن را بپذیرد.
با این همه تیر غیب از جایی رسید که کسی انتظارش را نداشت. لینکلن و همسرش سخت به تماشای تئاتر علاقهمند بودند، موضوعی که در آمریکای آن روزگار طرفداران چندانی نداشت. «جان ویلکس بوث» در سالهای دهه ۱۸۶۰ یکی از محبوبترین هنرپیشگان آمریکا بود. با آغاز جنگ وی به صورت علنی مخالفت خود را با سیاستهای لینکلن ابراز کرد و حتی برای مدتی حرفه خود را ترک کرد و به ایالات جنوبی رفت.
با این همه تیر غیب از جایی رسید که کسی انتظارش را نداشت. لینکلن و همسرش سخت به تماشای تئاتر علاقهمند بودند، موضوعی که در آمریکای آن روزگار طرفداران چندانی نداشت. «جان ویلکس بوث» در سالهای دهه ۱۸۶۰ یکی از محبوبترین هنرپیشگان آمریکا بود. با آغاز جنگ وی به صورت علنی مخالفت خود را با سیاستهای لینکلن ابراز کرد و حتی برای مدتی حرفه خود را ترک کرد و به ایالات جنوبی رفت.
زمانی که جنوب در جبهههای نبرد به شکست نزدیک شده بود، هنرپیشه خشمگین به سالنهای تئاتر بازگشته بود، اما نمیتوانست مسبب شکست را ببخشد و ناامیدانه گمان میکرد مرگ لینکلن جانی دوباره به جبهه جنوب خواهد داد. به این ترتیب وی به همراه گروهی دیگر از طرفداران جنوب، نقشه ترور لینکلن و دو تن از اعضای کابینه او را طرح ریزی کردند.
اندرو جانسن معاون رئیس رئیس جمهور و ویلیام سیورد وزیر امور خارجه دو نفر دیگری بودند که قرار بود توسط دوستان بوث کشته شوند، اما تنها خود بوث بود که توانست نقشه را عملیاتی کند. لینکلن در ۱۴ آوریل ۱۸۶۵ در حالی به همراه همسرش مری به تماشای تئاتر میرفت که تنها چهار روز از انجام ماموریت سنگینی که برای الغای برده داری با حفظ وحدت آمریکا بر عهده داشت میگذشت و ماموریتی سنگینتر برای بازسازی آمریکای پس از جنگ را پیش روی خود میدید. بوث در آن شب از جمله بازیگران نمایش بود، اما با محیط سالن آشنایی کامل داشت. وی در لحظهای که نمایش به اوج طنز و شادی خود رسیده بود و سالن سرشار از قهقهه بود، به لینکلن نزدیک شد و با شلیک یک گلوله او را از پای در آورد.
به این ترتیب مردی که آزادی را برای همه میخواست و سالهای زندگی خود را در میانه مبارزه برای احقاق حق دیگران سپری کرده بود، اینگونه مورد خشم مخالفانش قرار گرفت. او نخستین رئیس جمهوری بود که در تاریخ آمریکا ترور میشد و بسیاری به ویژه سیاهپوستانی که آزادی خود را مدیون او میدانستند با ناباوری به این اتفاق نگاه کردند.
اندرو جانسن معاون رئیس رئیس جمهور و ویلیام سیورد وزیر امور خارجه دو نفر دیگری بودند که قرار بود توسط دوستان بوث کشته شوند، اما تنها خود بوث بود که توانست نقشه را عملیاتی کند. لینکلن در ۱۴ آوریل ۱۸۶۵ در حالی به همراه همسرش مری به تماشای تئاتر میرفت که تنها چهار روز از انجام ماموریت سنگینی که برای الغای برده داری با حفظ وحدت آمریکا بر عهده داشت میگذشت و ماموریتی سنگینتر برای بازسازی آمریکای پس از جنگ را پیش روی خود میدید. بوث در آن شب از جمله بازیگران نمایش بود، اما با محیط سالن آشنایی کامل داشت. وی در لحظهای که نمایش به اوج طنز و شادی خود رسیده بود و سالن سرشار از قهقهه بود، به لینکلن نزدیک شد و با شلیک یک گلوله او را از پای در آورد.
به این ترتیب مردی که آزادی را برای همه میخواست و سالهای زندگی خود را در میانه مبارزه برای احقاق حق دیگران سپری کرده بود، اینگونه مورد خشم مخالفانش قرار گرفت. او نخستین رئیس جمهوری بود که در تاریخ آمریکا ترور میشد و بسیاری به ویژه سیاهپوستانی که آزادی خود را مدیون او میدانستند با ناباوری به این اتفاق نگاه کردند.
لینکلن آمریکا را ترک گفت: در حالی که میراثی جاویدان برای این کشور به جای گذاشت و روحی را که معتقد بود در اعلامیه استقلال آمریکا در رابطه با آزادی تمامی مردم این کشور نهفته است، احیا کرد.
تلاش او آغاز مسیری بود که سیاهپوستان آمریکا را از فرودستی رهانید و سبب شد تا سالها بعد آنها حتی مسیر خود به کاخ ریاست جمهوری را پیدا کنند.
منبع: روزنامه سازندگی
۰