شادی "جشنواره جهانی فیلم فجر" برای کیست؟

شادی "جشنواره جهانی فیلم فجر" برای کیست؟

وقتی فکر و ذهن متمرکز و روبه‌راه نداری و می‌بینی در دو قدمی‌ات فقر و بی‌عدالتی جا خوش کرده، چطور می‌توانی در کارگاه فلان تدوینگر ایتالیایی پایت را روی پایت بیندازی یا به راز‌های بازیگری از زبان آقارضای کیانیان گوش بدهی و در نشست خبری فرانکونرو شرکت کنی و یاد «تریستانا» و «ترینیتی» بیفتی و با الیور استون و ژان پی‌یر لئو محشور شوی؟

کد خبر : ۵۵۰۸۰
بازدید : ۸۸۱
شادی جواد طوسی | حال و روز الان خودم را با سال‌های دور جوانی مقایسه می‌کنم و به این واقعیت می‌رسم که چقدر «روحیه داشتن» برای حضور اجتماعی و فرهنگی مهم است.
آن موقع با چه شور و عشق و علاقه‌ای، همراه با کار کردن و درس خواندن و غلبه بر مشکلات زندگی، مشتری پروپاقرص «جشنواره جهانی فیلم تهران» در آبان ماه بودم و بدو بدو از سینما «دیاموند» در میدان ٢٥ شهریور و «پارامونت» و «سینه‌موند» در سر چهارراه تخت‌جمشید به سینما «پولیدور» در میدان ولیعصر فعلی و «آتلانتیک» (آفریقا) می‌رفتم و سعی می‌کردم هیچ فیلم خوب و به‌دردبخوری که در موردش شنیده و خوانده بودم را از دست ندهم.
بولتن‌های روزانه را در صف‌های طویل جلوی این سینما‌ها آنقدر باز و بسته می‌کردم و می‌خواندم که خیلی زود رنگی از کهنگی می‌گرفتند.
عناوین فیلم‌ها و آدم‌ها برایم حسی از کنجکاوی داشتند: «شاه لیر» و گریگوری کوزنیستف، «رگبار» بهرام بیضایی، کن راسل، کریستف زانوسی، پی ترویر، فرانچسکو رُزی و «جسد‌های عالی»، «گوزنها»، «شازده احتجاب»، لیلیانا کاوانی و «نگهبان شب»، «کندو»، «مهر گیاه»، «شطرنج باد»، «گزارش»، «کلاغ»، نیکیتا میخالکوف، «درخت آرزو» و چنگیز ابولاذره، «پیروسمانی»، «راننده تاکسی» و «آلیس دیگر اینجا زندگی نمی‌کند» مارتین اسکورسیزی، «قاضی و قاتل» برتران تاورنیه، مرور فیلم‌های ویلیام وایلر، فدریکو فلینی، آنتونیونی... جلسات پرسش و پاسخ در تالار رودکی با اجرای منوچهر انور و....

اما حالا «جشنواره جهانی فیلم فجر» برگزار می‌شود و خبر‌های گوناگون آن لحظه به لحظه در فضای مجازی انعکاس می‌یابد، ولی مرا سر ذوق نمی‌آورد تا «پردیس چارسو» برایم کعبه آمال شود.
فکر اینکه در این لوکیشن پرهیاهو با آدم‌ها و میهمان‌های جورواجور قرار بگیرم و اتیکت جشنواره را به گردنم بیندازم و بی‌خیال همه چیز جولان بدهم و با این و آن احوالپرسی کنم و ژست روشنفکرانه بگیرم، عذابم می‌دهد، می‌دانم مشکل از بنده است و انسان می‌باید به امید زنده باشد.
ولی بدون آنکه بخواهم خودم را لوس کنم و ماسک انسان‌دوستی به چهره بزنم، واقعا در این روزگار از همه رنگ و جامعه لبریز از تناقض که عده‌ای فقط فکر خودشان و خوب زندگی کردن‌شان و روی هوا زدن موقعیت‌ها هستند و خیل بی‌شماری اندر خم یک کوچه‌اند و با تنگدستی و افسردگی و چه کنم چه کنم و ترس از آینده‌ای موهوم زندگی بختک‌زده‌شان را سپری می‌کنند، نمی‌توانم فقط به فکر عشق و حال خودم باشم.
این همه دم زدن از ایام شعبانیه و مهرورزی و تحقق عدالت کجا و این نشانه‌های آشکار خشونت‌طلبی و تحمل‌ناپذیری و قدرت‌طلبی و امر به معروف‌های زورکی و تبعیض و نادیده گرفتن بدیهی‌ترین حقوق اولیه اقشار آسیب‌پذیر جامعه کجا؟
وقتی فکر و ذهن متمرکز و روبه‌راه نداری و می‌بینی در دو قدمی‌ات فقر و بی‌عدالتی جا خوش کرده، چطور می‌توانی در کارگاه فلان تدوینگر ایتالیایی پایت را روی پایت بیندازی یا به راز‌های بازیگری از زبان آقارضای کیانیان گوش بدهی و در نشست خبری فرانکونرو شرکت کنی و یاد «تریستانا» و «ترینیتی» بیفتی و با الیور استون و ژان پی‌یر لئو محشور شوی؟

عضو گرامی شورای شهر برگزاری این جشنواره را ایجاد نشاط اجتماعی و مهمانان خارجی را سفیران فرهنگی می‌داند، ولی با خود می‌گویم چرا این نشاط شامل حال خیلی از افراد سیلی‌خورده سرزمینم نیست؟ چرا نباید آن گونه بستر عدالتخواهانه فراهم سازیم که آب خوش از گلوی همه پایین برود؟ چند روز دیگر نیمه شعبان است و چند روز بعد ماه رمضان. واقعا قرار است این گونه در مفهوم «انتظار» ذوب شویم و همه با هم به سوی خدا برویم؟!
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید