آخوند هنری یا هنر آخوندی
«من نیز این اواخر فکر میکنم نه آن روحانی تیپیکال و کلاسیکم و نه هنرمندی - بخوانید هنرور - صرف. طلبهای هستم - با دوست دارم باشم - که هنر و ادبیات و هرچه که اسمش را قرتی بازی است دوست دارد و با ترکیب این دو حرف میزند و میشنود و میشنود و میشنود.»
سید احمد بطحایی | در کتاب «هنر پخت و پز» آمده کشیش باید انسانی باشد که زندگی مسیح داشته و دیگران را در زیست عیسوی با خود شریک کرده و البته که با ایشان نیز حتی الامکان همراه شود، چه کارمند وزارت کار باشد چه یک باغبان و کشاورز و چه راننده کامیونی سنگین، باهاشان بنشیند و برخیزد. بخندد و گریه کند. بخورد و بخوابد و بیدار شود. نفس بکشد و در هواشان تنفس کند، سلوکی بی وقفه. اگر نیاز بود سختی گوید و توأمان بشنود، بشنود و بشنود.
این روزها به سنت سالهای پیش، ویر فیلمبینیام گرفته بود و کارت دعوت جشنواره بین المللی فجر که رسید به هر زحمتی دو روز برایش خالی کردم و راهی پردیس چارسو شدم. اول صبح که رسیده بودم، خلوتتر بود و فضا سبکتر. هرچه میگذشت با حضور سینماییها و هنرمندان، نگاههای تعجب و تحیر و چند تا مصدر دیگر از باب تفعل شدت میگرفت.
اول پیش خودم گفتم خب اینجا تهران است و مثل قم نیست که از هر درزی یک طلبه بیرون بزند و توی هر سوراخ سنبهای یک جفت نعلین آخوندی با گرفته باشد، اصلا تو خود فم ملاها را توی مسجد و تکیه و هیئت دیده اند و چشمشان به قباپوشی توی سینما عادت ندارد چه رسد به قران.
هرچه میگذشت تفعل نگاهها شدت میگرفت و فشار بر من بیشتر، انگار غریبهای بودم که جایشان را تنگ کرده بودم و صندلی شان را اشغال موجودی با یال و کوپال خرمایی و مشکی که در راهرو و سالنهای نمایش فیلم میچرخید و عبایش در نرم نسیم چارسو بالا و پایین میشد، ولی با گذشت زمان فکر میکردم چرا باید این جور باشد. مگر من چه چیزی هستم؟ عجیبتر از همه عادی بودن حضورم برای مهمانان خارجی و فرنگیها بود. انگار برایشان متداول و عادی باشد.
وارد سالن که میشدم سعی میکردم اولین صندلی خالی و جایی در گوشه و کنج پیدا کنم که کمتر توی دید باشم، ولی خب آن نگاهها و ابروهای بالا آمده کم و بیش تا انتها بود. آیا فیلم دیدن یک روحانی عجیبتر است با این که قسمت عمدهای از سوژه فیلمهای همان جشنواره از دین و زندگی آخوندها بود یا شاید این قدر طلبهها این جور جاها نرفته اند که حالا حضور یکی شان مثل مهمان ناخواندهای در آن بزم به نظر میرسید؟
نمیدانستم و هنوز هم دقیق نمیدانم حضورم آنجا درست بود با ریسک و بی احتیاطی، ولی حس میکنم شاید بعضی وقتها بد نباشد نیم نگاهی به هم صنفهای مسیحی مان کنیم. حتی به قیمت پرداخت هزینههای باب تفعل؛ و البته تصور میکنم اگر کمی قرتی هستیم و دست و دلمان به هنر آلوده است، بد نیست نرم نرمک و در گوشی بگویم و نشان دهیم. شاید اولش برایمان فرش قرمز پهن نکنند، ولی تجریهام میگوید لااقل استقبال چماقی طوری هم نخواهیم داشت. شبیه رفتار «استفان ددالوس» در رمان «پرترهای از مرد هنرمند در جوانی» چوپس.
جایی خواندم نزدیک به نیمی (۴۵ درصد) از سلوک رفتاری کشیشهای مسیحی گوش کردن است و کمتر از یک ششم (۱۴ ادره شد) به سخن گفان، فکر میکنم اگر من و ما هم در جواب نه نامهای متعجب و حتی اعتراضی کمی کوشنر باشیم بهتر است نا، جوابی بدهیم، و مگر نه این است که در گوش داریم و یک زبانگوشهایی پیدا و زبانی پنهان، و خب شنیده ایم رسول رحمت نیز آن قدر گوش بود که به تفعل میگفتند: «هو اذن» و خدای رسول ندا داد که «گوش بودن رسول که برایتان بهتر است عزیزان من.»
دیوید تیلور کشیش و استاد الهیات دانشکده کلیسای فالور کالیفرنیا که دستی در فیلمسازی و فیلمنامه نویسی و حتی شعر دارد، وبلاگ بامزهای دارد با مطالبی که درون مایه شان پیوند و پیچیدگی دین و هنر است. زیر عنوان وبلاگش نوشته: «دفترخاطرات کشیشی که هرگز نمیخواهد یک کشیش باشد و هرگر تصور نکرد که میتواند هنرمند باشد.»
من نیز این اواخر فکر میکنم نه آن روحانی تیپیکال و کلاسیکم و نه هنرمندی - بخوانید هنرور - صرف. طلبهای هستم - با دوست دارم باشم - که هنر و ادبیات و هرچه که اسمش را قرتی بازی است دوست دارد و با ترکیب این دو حرف میزند و میشنود و میشنود و میشنود.
منبع: هفته نامه کرگدن