فیلم معدنچی؛ روایت خاک شدن خاطرات

فیلم معدنچی؛ روایت خاک شدن خاطرات

آلیا معدنچی است؛ کارش ظاهرا این است که آخرین روز‌های کار را به آسودگی بگذارند و آماده بازنشستگی شود، اما دست آخر کارش به بیرون کشیدن خاطراتی می‌رسد که زیر خاک مدفون شده اند؛ خاطراتی که خیلی‌ها نمی‌خواهند اصلا به گوش کسی برسند و حالا هم دنبال راهی می‌گردند برای خاک کردن دوباره این خاطرات.

کد خبر : ۵۷۵۳۱
بازدید : ۱۳۵۹
فیلم معدنچی؛ روایت خاک شدن خاطرات
فیلم معدنچی
محسن آزرم | شاید برای شما هم پیش آمده باشد که در خواب لحظه‌ای را به یاد بیاورید که کابوس بیداری تان است؛ کابوس همه روز‌های گذشته. شاید شما هم در خواب آدمی را دیده باشید که سال هاست نمی‌بینیدش؛ آدمی که نیست؛ آدمی که از دست رفته.
این وقت هاست که خواب دیگر آن رویای معمول نیست؛ کابوسی است که هر بار تکرار شدنش برای به هم ریختن ذهن کفایت می‌کند. چه می‌شود کرد در مواجهه با چنین کابوسی؟ چه باید کرد با یادآوری لحظه‌ای که هیچ جا نمی‌رود و مدام خودنمایی می‌کند؟
آلیا معدنچی است؛ کارش ظاهرا این است که آخرین روز‌های کار را به آسودگی بگذارند و آماده بازنشستگی شود، اما دست آخر کارش به بیرون کشیدن خاطراتی می‌رسد که زیر خاک مدفون شده اند؛ خاطراتی که خیلی‌ها نمی‌خواهند اصلا به گوش کسی برسند و حالا هم دنبال راهی می‌گردند برای خاک کردن دوباره این خاطرات.
معدن ظاهرا خالی‌ای هم که برای سرکشی به آلیا سپرده اند، دست کمی از تاریخی ندارد که قرار است کسی سراغی از آن نگیرد و به امان خدا رها شود. همیشه چیز‌هایی هست که باید پنهانشان کرد و پافشاری اولیه رئیس جوان معدن‌ها برای این که آلیا باید تک و تنها روانه معدن شود نشانی از همین پنهان کاری است، هرچند آیا خوب می‌داند که نباید به ظاهر چیز‌ها قناعت کرد و باید دیوار‌های کاذبی را که بعدا ساخته شده اند، خراب کرد و به چیز‌هایی رسید که پشت این دیوار هستند؛ چیز‌هایی که مایه شرمند؛ خاطرات نسل کشی‌هایی که قاعدتا باید مایه روسیاهی آدم‌هایی باشد که در آن روزگار کلمه‌ای به زبان نیاورده اند و آهسته از کنار این خاطرات گذشته اند.

مسئله برای آلیا در این سن و سال به یاد آوردن خاطراتی است که نمی‌شود از دستشان خلاص شد؛ مرسد‌های که دیگر نیست، اما مدام در کابوس‌های او حاضر می‌شود؛ آن قدر واقعی است که انگار همان دختر سال‌ها پیش است و حتما در زندگی دیگران هم مرسده‌هایی بوده اند که حالا دیگر خبری از آن‌ها ندارند.
قرار هم نیست خبری داشته باشند. قرار است همه سکوت کنند. این توافقی است جمعی. قول و قراری است که آدم‌ها بدون گفتن کلمه‌ای باهم به آن پایبند مانده اند.
مرسده سال‌ها پیش دست به کاری زده که فکر می‌کرده کار درستی است؛ کاری که شاید اگر آدمی دیگر هم بود انجام می‌داد و الیا هم در همه این سال‌ها با این که سرش به کار خودش بوده و مثل آدمی که بلد نیست نه بگوید جواب مثبت داده، در لحظه‌ای که از قبل برایش هیچ برنامه‌ای نریخته، قید همه چیز را می‌زند و تبدیل می‌شود به یک یاغی؛ تبدیل می‌شود به آدمی متفاوت؛ کسی که می‌تواند پای خواسته اش بایستد و کاری را به سرانجام برساند که سال‌ها هیچ کس نمی‌خواسته خیرش به گوش دیگران برسد و هیچ کس هم دلش نمی‌خواهد حقیقت را درباره آنچه رخ داده بگوید.
تفاوت آدم‌های باغی با آدم‌های معمولی در همین چیزهاست. آدم‌های معمولی سعی شان معمولا این است که آهسته از کنار همه چیز بگذرند و آرامش زندگی خودشان را به هم نزنند، اما آدم‌های باغی قاعده بازی را به هم می‌زنند.
اصلا با صدای بلند اعلام می‌کنند که هر قاعده‌ای برای شکستن است. همین است که ماجرای سر در آوردن از این معدنی در بسته برای الیا شباهت غربی به ماجرای سال‌های دور زندگی خودش در سربرنیتسا پیدا می‌کند؛ جنایتی که جهان چشم بر آن بست و ترجیح داد درباره اش حرفی نزند. یک نسل کشی تمام عیار.
بیشتر بخوانید:
آن سال‌ها خبر‌ها را نمی‌شد به سادگی به دست آورد. خبر‌ها محدود بودند به روزنامه‌ها و رادیو و تلویزیون و توافقی جمعی کفایت می‌کرد برای این که چنین خبر‌هایی یا پخش نشوند یا نسخه کمرنگ شده و محوشان به گوش مردم برسد. اما حالا زمانه دیگری است. سال‌ها گذشته.
این جاست که آلیا می‌بیند فرقی ندارد که شصت سال اتفاقی افتاده یا بیست سال پیش، مسئله این است که همیشه عده‌ای هستند که چیز‌هایی را زیر خاک پنهان می‌کنند به امید این که پیدا نشوند و تازه به همین اکتفا نمی‌کنند و قفل عظیمی هم به در می‌زنند تا دیگر هیچ کس نتواند از این راز سر در آورد، اما گاهی آدم‌هایی مثل آلیا سر از این جا‌ها در می‌آورند و آن وقت دنیا می‌ماند و شرمندگی و یافتن راهی برای پنهانکاری‌های بعدی، هیچ چیز را نمی‌شود تا ابد پنهان کرد و هرچه سال‌ها پیش زیر خاک رفته بالاخره روزی از زیر خاک بیرون می‌آید.
مشکل آدم‌هایی که این چیز‌ها را پنهان می‌کنند این است که خیال می‌کنند همه مثل خودشان هستند، اما وقتی کار را به آدمی مثل ألیا می‌سپارند آن وقت باید چشم به راه افشای راز‌هایی باشند که زیر خروار‌ها از بین نرفته اند. آنچه حقیقت می‌نامند چنین خاصیتی دارد.
منبع: هفته نامه کرگدن
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید