«پنی دردفول»؛ تراژدی ترس و غم

«پنی دردفول»؛ تراژدی ترس و غم

این سریال جدا از حس ترس، غم و اندوه را نیز با تراژدی‌های خود بیننده القا می‌کند. اوج این تراژدی‌ها زندگی شخصیتی است که فرانکشتاین با دست‌های خود به وجود آورده.

کد خبر : ۵۸۶۷۹
بازدید : ۴۱۹۲
«پنی دردفول»؛ تراژدی ترس و غم
1. در عصر طلایی تلویزیون، سریال‌ها پای همه سینماگران را این عرصه کشانده است. در زمانی که آنقدر سریال خوب یا اصلا بگو سریال تولید می‌شود که برای پخش آن‌ها شبکه جدید تاسیس میشه طبیعی است که پای جان لوگان، نمایشنامه نویس و فیلمنامه نوی قهار برادوی و هالیوود هم به این عرصه باز شود.
فیلمنامه نویس که فیلم‌های «گلادیاتور»، «هوانورد» و «اسکای فال» و «هو» مشهورترین کارهایش هستند. لوگان به عنوان خالق سریال، به درون دغدغه‌های عامه پسندانه‌ای رفته که در عصر طلایی فرم بهت یافته اند.
2. داستان سریال از زمانی آغاز می‌شود که یک تفنگدار به نام‌ای چندلر، توسط زنی به نام ونسا آیوز، به کار گرفته می‌شود تا او و مال موری را در جست و جویی همراهی کند؛ جست و جوی مینا، ده مالکوم که به دلایلی ربوده شده است.
مالکوم یک کاشف و جهان است که به نظر می‌رسد میان او و ونسا رابطه‌ای مانند رابطه یک پد دختر وجود دارد که با پیش رفتن در سریال این رابطه کم کم روش و روشن‌تر می‌شود، که این از خصوصیات مشهود این سریال اس یعنی هر چه در سریال بیشتر جلو می‌رویم کورسو‌های بیشتری دنیای تاریک و ترسناک جان لوگان، خالق، نویسنده و کارگره به وجود می‌آید.
«پنی دردفول» سریالی هشت قسمتی (فصل اول) است که نه کارگردانی، سیر داستان و بازیگری جالبی دارد، بلکه پرداختن جزئیات و پدید آوردن لوکیشن‌هایی دقیق و در عین حال تاریک مبهم، خاطره‌ای نو را از ژانر ترسناک در نظر بیننده پدید می‌آورد.
اما این سریال جدا از حس ترس، غم و اندوه را نیز با تراژدی‌های خود بیننده القا می‌کند. اوج این تراژدی‌ها زندگی شخصیتی است که فرانکشتاین با دست‌های خود به وجود آورده.
شخصیتی که چیزی عشق یا شادی نمی‌داند و گویا احساسات او مانند قلبش برای بارد تپیدن نگرفته اند. در این سریال هر شخص داستانی جدا از مه اصلی سریال دارد و هر کس در زندگی خود با مشکلی دست و پنجه نرم می‌کند، با این حال، اما سریال هنوز هم روی یک سیر داست حرکت می‌کند.
3. اوا گرین، بازیگر فرانسوی بریتانیایی را همه با آخرین ساخ برتولوچی یعنی «رویابین ها» شناختند. هنر پیشه‌ای استثنایی فقط به خاطر فیزیک و چهره اش شناخته نمی‌شود بلکه به خاطر تو در ایفای نقش‌هایی با پس زمینه عجیب مشهور است.
به خصوص دوهمکاری اش با تیم برتون باعث شد که هیچ گزینه‌ای بهتر از او برای ایفای نقش ونسا آیوز وجود نداشته باشد. جاش هارتنت از دهه نود در هالیوود مشغول به کار شد و در سال ۲۰۰۱ با فیلم پرل هاربر تبدیل به ستاره جدید سینمای آمریکا شد، اما ۱۰، ۱۲ سال پیش ناگهان محو شد و سقوطی عجیب را تجربه کرد.
دیدن چهره کاریزماتیک هارتنت در نقشی که همیشه با آن شوخی می‌شده (روابط یک هفت تیر کش غرب وحشی با انگلیسیها) و آن هم وقتی قرار است تبدیل به مرد گرگ نما شود، بسیار هیجان انگیز است.
تیموتی دالتون بی تردید خوش چهره‌ترین جیمز باند تاریخ است. هنر پیشه‌ای که خیلی در نقش جیمز باند دوام نیاورد و کلا خیلی هم موفق نبود، اما حتما باید صدای پرصلابتش را بشنوید تا متوجه شوید که گاهی سینما چقدر بدسلیقه است که از چنین هنرپیشه توانایی درست استفاده نمی‌کند.
این تیم بازیگری اصلی به اضافه داستان‌هایی که در ابتدا کمی مبهم است، به قدر کافی انگیزه دنبال کردن سریال را به بیننده میدهد.
شیفتگی لوگان به عصر صنعتی انگلستان و آوردن بسیاری از شخصیت‌های ژانر ترسناک کلاسیک به داستان هم مزید بر علت میشود که برای ادامه کار کنجکاو بمانید. ونسا آیوز و مالکوم موری و ایثان چندلر تنها کاراکتر‌هایی نیستند که شما را به شگفتی وامی دارند، بلکه شخصیت‌های اقتباسی دیگری نیز مانند دکتر فرانکشتاین در این سریال وجود دارند.
اما نمی‌شود در مورد پنی دردفول بگوییم و ساده از کنار خون آشام‌ها که ارکان اصلی وحشت در سریال را شکل می‌دهند، بگذریم. خون آشام‌هایی که نه به اندازه خون آشام‌های سریالی، چون Walking Dead ضعیف و بی رمق هستند و نه به اندازه خون آشام‌های سریال The Strain تخیلی و همین تفکر که هر لحظه ممکن است شخصیت‌های این سریال مهمان دندان‌های یکی از همین خون آشام‌ها شوند، خون را طوری در رگ‌های بیننده به جریان می‌اورد که گویی این موجودات عجیب الخلقه را درست روبه روی خود می‌بیند.
«پنی دردفول»؛ تراژدی ترس و غم
با چند ردیف دندان و یک پوست ضخیم که کلماتی از زبان مصریان باستان روی آن‌ها حکاکی شده اند، این موجودات تفاوتی بارز میان این سریال و دیگر سریال‌های ترسناک به وجود آورده اند. اما خون آشام‌ها تنها موجودات ترسناک سریال نیستند، بلکه اهریمنی که ونسا همراه خود دارد و هر از چندگاهی جسم و روح او را به تسخیر خود در می‌آورد نیز بر جو سنگین این سریال می‌افزاید.
لوگان به تمام ادبیات کلاسیک ژانر وحشت ناخنک زده؛ از دراکولا گرفته تا فرانکشتاین و تصویر دوریان گری و حتی افسانه‌های سرخپوستی مثل مرد گرگ نما. آن را به لندن اواخر قرن نوزدهم برده، فضای رومانتیک دیکنزی آن را پاک کرده و شکلی گوتیک به آن داده است.
این سریال شبکه شوتایم، از جمله سریال‌هایی است که پس از مشاهده کامل و یکباره آن هرگز از خاطرتان بیرون نخواهد رفت. پر از دیالوگ‌های عجیب، ادبی و فلسفی؛ سریال پنی دردفول بیشتر به عنوان سریالی شناخته می‌شود که زمینه اعتقادی و درگیری‌های درونی شخصیت‌های آن بیشتر از ترس ذاتی اثر خود را نمایان می‌سازد و این خود بسیار جالب است.
البته که اگر سریال را یک بار به همراه کتاب‌های یادشده بخوانید، متوجه خواهید شد که ماجرای آن تماما در ذات بشر و اعمالش دنبال می‌شود و کشمکش‌های درونی و رفتاری شخصیت‌ها پایانی ندارد.
همچنین نکته بینی لوگان در طول مسیر سریال یکی از زمینه‌های قدرت نمایی آن به شمار می‌رود؛ جایی که در فصل سوم همزمانی برخورد انقلاب زنان در آغاز صنعتی شدن و مرحله ابتدایی حقوق زنان توسط شخصیت زن قدرتمندی به تصویر کشیده می‌شود و لوگان با اشارات خود هرگز زمینه تفکر «فمینیستی» را فراموش نمی‌کند.
منبع: روزنامه هفت صبح
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید