مأمنی به نام ریاضی
زندگی مانند ریاضی به مریم این فرصت را داد تا راهش را ادامه دهد تا نهتنها به ما که زن هستیم و از خاورمیانه هستیم که به همه زنان و به همه اقلیتها و همه مهاجران فرصت غرور و افتخار بدهد و ثابت کند آدمها مانند اعداد در ریاضی هستند و اهمیت آنان در معادلاتی است که با هم برقرار میکنند.
کد خبر :
۶۰۵۲۸
بازدید :
۱۲۰۱
زهرا عمرانی | کلمات این متن از جنس روایت نیست که قصه مریم بارهاوبارها روایت شده است. از جنس غم هم نیست، چراکه زندگی او سرشار از غرور و افتخار است. مریم میرزاخانی چندسالی بزرگتر از من بود، مثل یک الگو، پیشتر حرکت میکرد و من در پی او، با فاصله. دبیرستانی بودم که دانشگاه قبول شد؛ بهترین دانشگاه.
برخلاف رسم زمانه و طبیعتا بر اساس روشنبودن تکلیفش با زندگی، دچار رودربایستی با جو غالب نشد. آن زمان برق شریف بالاترین و معتبرترین انتخاب بود و هرچند مریم در هر رشتهای که اراده میکرد قبول میشد، اما مصمم و مطمئن آن رشتهای که دوست میداشت، یعنی «ریاضی» را انتخاب کرد.
اواخر دبیرستان بودم که خبر حادثه اتوبوس بچههای المپیادی را شنیدم؛ اتوبوسی که مریم از آن جان سالم بهدر برد. سالهای بعد که وارد دانشگاه شده بودم، بارها وقتی با آن دوستانی که دانشجوی دانشگاه شریف بودند، صحبت میکردم، شاهد هقهق آنان برای ازدستدادن هفت نفر از دوستان عزیزشان در آن سانحه بودم؛ هقهقی که هربار اشک مرا نیز روان میکرد.
شک نیست که رضا صادقی اگر هنوز بود، پابهپای مریم حرکت میکرد؛ پسری از روستا که در مسابقات کانادا به همراه مریم مدال طلای المپیاد جهانی ریاضی را ربود. رضا سه سال بعد از کسب مدال طلای المپیاد جهانی ریاضی، بر اثر تصادف و مریم ۲۳ سال بعد بر اثر سرطان، چشم از این جهان نابرابر فروبستند.
گویی مریم چنان باری بر دوش خود حس میکرد که تمام این ۲۳ سال را کوشید تا به جایی برسد که نام رضا و آن شش نفر دیگر را سربلند در یادها نگه دارد. مریم که رؤیای کودکیاش نویسندگی بود، به ریاضی پناه برده بود؛ به فضایی کاملا انتزاعی و عادلانه که در آن یک با یک برابر بود. ریاضی مانند نوشتن قدرتی به او میداد تا فارغ از جنسیت، قوم و نژادش تا هرجا که میخواهد پر بکشد، بلندپروازی کند، ذهنش را رها کند و بگذارد برود بلندترین قلههای جهان و حتی کهکشان را کشف و فتح کند.
فضای ریاضی که عمدهاش مبتنیبر ذهن است و قلم و کاغذ، فضایی است که اجازه میدهد دختری از خاورمیانه و پسری از روستاهای خراسان در عنفوان جوانی، متکی بر خود و با حداقل امکانات با کسب مدال طلا در جهان بدرخشند.
زندگی مانند ریاضی به مریم این فرصت را داد تا راهش را ادامه دهد تا نهتنها به ما که زن هستیم و از خاورمیانه هستیم که به همه زنان و به همه اقلیتها و همه مهاجران فرصت غرور و افتخار بدهد و ثابت کند آدمها مانند اعداد در ریاضی هستند و اهمیت آنان در معادلاتی است که با هم برقرار میکنند.
مریم نشانی است از «توانستن» در اوج روایتهای «نمیتوانی و نمیشود» که به ما انگیزه و جرئت میدهند برای جدیگرفتن رؤیاهایمان. مریم که رؤیای کودکیاش نویسندگی بود، با یک ذهن، یک قلم و یک کاغذ به ریاضی پناه برد و ریاضی به او پناه داد. او ساکت بود و کمحرف، غرق در دنیای خود. مریم کسی بود که رؤیاهایش را تا انتها دنبال میکرد.
اگر تصمیم میگرفت، به نوشتن پناه ببرد، اگر قلمش را بر کاغذ میگذاشت و سفره دلش را از این زندگی میگشود، برای ما چه مینوشت؟ کلمات این متن از جنس روایت نیست که قصه مریم بارهاوبارها روایت شده است. کلمات این متن افسوسی فروخورده است برای نشنیدن قصههایی که مریم برای روایتکردن داشت.
متن فقط نجوای درخواستی است مُصر که قدر بودنها را بدانیم، به آنها بنازیم و مراقبشان باشیم که اگر زندگی مانند ریاضی باشد و آدمها اعداد، تنها با در کنار هم قرارگرفتنهاست که معادلات معنا پیدا میکنند و جامعه شکل میگیرد.
۰