روزگار زنان و کودکان فرحزاد در مهر و ماه

روزگار زنان و کودکان فرحزاد در مهر و ماه

روی صندلی‌های تک دسته چوبی کنار هم نشسته‌اند؛ تقریباً چسبیده به هم. دمای کلاس باید حدود ۴۰ درجه باشد. اما به نظر نمی‌رسد برای بچه‌ها اهمیت زیادی داشته باشد. با دقت به معلم چشم دوخته‌اند؛ بچه‌های کلاس لاله. کلاس‌ها براساس نام گل‌ها نامگذاری شده. یکی می‌گوید در بقالی کار می‌کند و دیگری در کارگاه چوب‌بری. امروز کلاس عزت نفس و خودباوری دارند.

کد خبر : ۶۰۶۰۸
بازدید : ۱۲۵۶
روزگار زنان و کودکان فرحزاد در مهر و ماه
ترانه بنی‌یعقوب l روی صندلی‌های تک دسته چوبی کنار هم نشسته‌اند؛ تقریباً چسبیده به هم. دمای کلاس باید حدود ۴۰ درجه باشد. اما به نظر نمی‌رسد برای بچه‌ها اهمیت زیادی داشته باشد. با دقت به معلم چشم دوخته‌اند؛ بچه‌های کلاس لاله. کلاس‌ها براساس نام گل‌ها نامگذاری شده. یکی می‌گوید در بقالی کار می‌کند و دیگری در کارگاه چوب‌بری. امروز کلاس عزت نفس و خودباوری دارند.
روی تخته سیاه کلاس نوشته «خودتان را بیشتر باور کنید.» باور، همان چیزی است که این بچه‌ها سخت به آن نیازمندند و کمتر دارند. خانم معلم با حوصله برایشان حرف می‌زند، با چشم‌های کنجکاو حرف‌هایش را دنبال می‌کنند. مسئولان انجمن غیردولتی مهر و ماه در منطقه فرحزاد برایم می‌گویند که این کودکان هر طور شده، وسط کار و بارشان وقتی پیدا می‌کنند تا بلکه اینجا کمی سبک شوند.
سبک از کار و باری که زود روی دوش‌شان گذاشته‌اند، خیلی زود. می‌گویند اگر به ساعت کارشان بخورد، هیچ کلاسی را از دست نمی‌دهند؛ از زبان انگلیسی گرفته تا خودباوری و قصه‌خوانی. تنیس روی میز هم هست. آن‌هایی که بازمانده از تحصیلند، تلاش می‌کنند با کلاس‌های اینجا خودشان را به بقیه برسانند.
لابه‌لای کوچه‌های پیچ در پیچ، پرشیب و پر از پله فرحزاد، حالا مهر و ماه شده امید زنان و کودکان منطقه. گردوفروش‌های سر گذر، لواشکی‌ها، رستوران‌های جور و واجور و مردانی که مشتری‌ها را دعوت می‌کنند، دیگر تنها تصویر‌های آشنای فرحزاد نیستند. این روز‌ها در این محله کودکان کار بیشتر شده‌اند، هر گوشه و کنار کودکی می‌بینی که دستفروشی می‌کند. حتماً نام دره فرحزاد را هم شنیده‌اید؛ دره‌ای ترسناک پر از آسیب اجتماعی، از فقر گرفته تا اعتیاد و بی‌خانمانی. روز روشن هم می‌توانی کسانی را ببینی که توی دره مواد مصرف می‌کنند. برای همین مسئولان مؤسسه، جامعه هدف را زنان و کودکان قرار داده‌اند، یعنی آسیب‌پذیرترین قشر در این محله پرخطر.
کلاس نسترن، کلاس قصه‌خوانی است. بعد از شنیدن داستان، بچه‌ها کاردستی متناسب با آن را درست می‌کنند. توی کلاس صدا به صدا نمی‌رسد. حسینا برایم توضیح می‌دهد در کلاس نسترن دقیقاً چه می‌کنند: «داستان را برایمان می‌خوانند، بعداً می‌گویند هر چه از کتاب فهمیدی، درست کن. الان یک کتاب خواندیم درباره پسری که دوست نداشت پولدار شود. دوست داشت یک باغچه کوچک برای خودش درست کند. بعد باغچه را درست کرد و همه دوستانش رفتند کمکش و مزرعه‌اش را آباد کردند و میوه‌هایش را فروختند.»
بچه‌ها می‌خواهند با توجه به این داستان، کاردستی درست کنند. از ۹ تا ۱۰ صبح کتاب می‌خوانند و بقیه وقت را نقاشی می‌کنند و کاردستی می‌سازند.
نیرو‌های داوطلب، مهم‌ترین اعضای مهر و ماه هستند. در واقع ۹۰ درصد مربی‌ها داوطلبند. مثل پسر جوانی که زیر آفتاب تند با پسربچه‌ها تنیس روی میز تمرین می‌کند. کتابخانه مؤسسه طبقه پایین است و گردانندگانش با انرژی زیاد کتاب‌ها را معرفی می‌کنند.
کتاب‌ها با نظم دقیق چیده شده. مربی‌های کتابخانه می‌گویند مادران و کودکان که جامعه هدف مؤسسه هستند، هر دو از کتابخوانی استقبال می‌کنند: «سعی می‌کنیم بچه‌ها را از همان دوره پیش دبستانی به کتابخوانی تشویق کنیم. خانم‌ها از رمان و کتاب‌هایی که مرتبط با تعلیم و تربیت کودکان است، استقبال بیشتری می‌کنند. کتابخانه مؤسسه ۲ هزار و ۵۰۰ جلد کتاب دارد.»
کوچه‌های شیب‌دار و پر از پله را طی می‌کنم و به ساختمان دیگر مؤسسه می‌روم. مسئولان مؤسسه می‌گویند این پله‌ها که چیزی نیست، بعضی بچه‌ها ۴۳۰ پله بالا می‌آیند تا به اینجا برسند. حالا فکر کن وسط زمستان چقدر رفت و آمد سخت‌تر هم می‌شود. خیلی از بچه‌ها لیز می‌خورند، اما همه این‌ها باعث نمی‌شود از کلاس‌هایشان بگذرند.
کارگاه‌هایی که در این ساختمان تشکیل می‌شود، بیشتر برای توانمندسازی زنان منطقه فرحزاد است. از کلاس خیاطی گرفته تا سوادآموزی.
آن طور که گردانندگان مؤسسه می‌گویند، زن‌های منطقه از کلاس‌های سوادآموزی بشدت استقبال می‌کنند. در کلاس خیاطی چند نفر مشغول دوخت و دوزند. بیشتر مشغول دوختن کیسه‌های پارچه‌ای که برای حفاظت از محیط زیست هم توصیه می‌شود. قوانین کار روی دیوار چسبانده شده اینکه کسی در حین کار نباید با تلفن همراه حرف بزند، صبحانه قبل از کار صرف شده باشد و قواعدی از این دست.
عظیمه ۱۷ ساله پشت چرخ خیاطی نشسته. رشته حسابداری خوانده و دوست دارد خیاطی یاد بگیرد. زهرا از هرات افغانستان آمده. سه فرزند دارد که یکی ازآن‌ها نابیناست. خوشرو و خوش خنده. ۵ سال است در فرحزاد زندگی می‌کند: «پا‌های شوهرم مشکل دارد. اگر ۱۰ روز پشت سر هم کار کند، بعدش باید استراحت کند. دیدم جز کار کردن من، راه چاره دیگری نمانده. آمدم اینجا و خیاطی یاد گرفتم.
هر روز هفته می‌آیم؛ از صبح تا غروب. الان سفارش کار داریم؛ سفارش لباس نوزادی و کیسه‌های پارچه‌ای.» گردانندگان مؤسسه می‌گویند اول به بچه‌ها آموزش می‌دهیم و بعد برایشان سفارش می‌گیریم. زهرا آنقدر استعداد داشته که برایش امکان شرکت در کلاس‌های آموزش برش‌کاری هم فراهم شده.
حمیرا در ایران به دنیا آمده، اما پدر و مادرش اهل هراتند. پدر مغازه سمساری دارد و حمیرا هم چند وقتی هست که تصمیم گرفته برای خودش درآمدی داشته باشد: «از پولی که درمی‌آورم، هم خرج خودم می‌کنم، هم خواهر و برادرهایم. با اینکه هفت روز هفته اینجا هستم، ولی خسته نمی‌شوم. اوایل پدرم می‌گفت: توی این منطقه که پر از معتاد است نباید بیرون بروی، اما محیط اینجا را که دید، اجازه داد.» حمیرا آرزو دارد یک روز هرات و افغانستان را از نزدیک ببیند. می‌گوید هر چه از کشورش می‌داند، از پدر و مادرش
شنیده. مادرش آنقدر از کوچه‌ها و خیابان‌های وطن برایش گفته که از افغانستان تصویری رؤیایی ساخته: «آرزو دارم بروم آنجا را ببینم، اما اگر برویم، برگشتی در کار نیست، کارت آمایش نداریم.» زهرا هم می‌گوید: «اگر همین الان پاسپورت بدهند، می‌روم. آنجا هم مشکل بیکاری داشتیم.
دلیل اصلی آمدن من به ایران، دختر نابینایم بود. دکتر‌های افغانستان می‌گفتند باید چشمش را دربیاورید، اما اینجا گفتند با جراحی خوب می‌شود. الان کلاس دوم است. آنجا معلول‌ها اصلاً امکانات ندارند.» زهرا امیدوار است با همه چیز‌هایی که اینجا آموخته، وقتی به افغانستان برگشت کارگاهی برای زنان تأسیس کند: «این آرزوی من است و از همین الان دارم خوابش را می‌بینم. فقط بلد بودم یک کیسه راسته را برش بزنم، ولی الان هر مدلی را می‌توانم دربیاورم.»
کلاس سوادآموزی شلوغ‌تر از کلاس‌های دیگر است؛ کلاس نرگس. کلاس گرم است، اما اینجا هم کسی به این موضوع اهمیت نمی‌دهد. در این کلاس جای سوزن انداختن نیست. صدای جیغ و داد بچه‌هایی که همراه مادرشان به کلاس آمده‌اند، دارد سقف را پایین می‌آورد. می‌گویند همیشه در این کلاس یک بچه هست. می‌گویم خدا به داد خانم معلم برسد که همه خانم‌ها یکصدا می‌گویند: «خانم سعیدی بهترین و صبورترین معلمی است که دیده‌اند.» معلم کلاس اول سوادآموزی می‌گوید تقریباً کتاب را تمام کرده‌اند و همه زن‌ها هم می‌توانند بنویسند و بخوانند. کتاب‌های نهضت سوادآموزی را آموزش می‌دهند.
خانم‌های ایرانی بعد از گذراندن دوره، امتحان می‌دهند و مدرک را می‌گیرند. هرچند بیشتر شاگرد‌ها اهل کشور افغانستان هستند.
صوفی ۲۸ ساله ۱۰ سال است از مزارشریف افغانستان آمده. دو فرزند دارد و شوهرش دستفروشی می‌کند. وقتی فرزند اولش سال گذشته کلاس اول را شروع کرد، تصمیم گرفت باسواد شود: «خیلی بد بود، نمی‌فهمیدم بچه‌ام چکار می‌کند، بلد نبودم یک آدرس پیدا کنم. دو سال پیش آمدم و ثبت نام کردم، بس که متقاضی دارد. تازه امسال نوبتم شد. در مزار اسمم را توی مکتبخانه نوشتند، اما جنگ و ناآرامی بود، اجازه ندادند بروم. در افغانستان برای دختر‌ها همه چیز سخت‌تر است.
خیلی دوست دارم درسم را ادامه بدهم. بچه دومم چهار ساله است. او که مدرسه برود، من هم خوب باسواد شده‌ام. الان هم خوب می‌نویسم و می‌خوانم. شوهرم هم بی‌سواد است. بزرگ‌ترین آرزویم، نوشتن بود. افغانستان که برگردم، خواندن و نوشتن را به خواهرهایم هم یاد می‌دهم، اما الان جنگ، بیکاری و ناامنی نمی‌گذارد.»
سیما تنها زن ایرانی است که در کلاس سوادآموزی می‌بینم. می‌گوید تا حالا چند تا معلم عوض کرده و اینجا تنها جایی بوده که توانسته خواندن و نوشتن یاد بگیرد. می‌گوید کارش مشق نوشتن است؛ درست مثل بچه‌ها. از صبح تا شب می‌نویسد و تمرین می‌کند.
بخش مددکاری مؤسسه مهر و ماه به قول گردانندگانش قلب مؤسسه است. بیتا براهویی، یکی از مددکاران انجمن می‌گوید: «شناسایی کودکان و زنان منطقه اولویت ماست. بعد هم برای‌شان برنامه‌ریزی می‌کنیم. در این منطقه اعتیاد، کودکان کار، زنان نان‌آور خانواده زیاد داریم. کودک‌آزاری، خشونت جنسی و خانگی هم زیاد دیده می‌شود. دره فرحزاد هم که محل زندگی کارتن‌خواب‌هاست. فحشا و اعتیاد در آن بیداد می‌کند.
ما با توجه به همه این‌ها برنامه‌ریزی می‌کنیم. توانمندسازی جامعه محلی، از اهداف اصلی ماست و برای این کار افراد تأثیرگذار محلی فرحزاد مثل ریش سفیدان و... هم به کمک‌مان می‌آیند. با توانمندسازی اقتصادی و اجتماعی زنان، خانواده‌ها هم قوی می‌شوند. الان با تولید محصولات خانگی مثل ترشی و مربا و... شروع کرده‌ایم تا بتوانیم به اقتصاد خانواده‌ها کمک کنیم.»
افخم صباغ، مدیرعامل مؤسسه مهر و ماه می‌گوید: «سال ۹۱ شروع به کار کردیم. آن زمان همه در دروازه غار و شوش متمرکز شده بودند، اما من می‌دانستم این منطقه پر از آسیب است و هدف‌مان هم آموزش و توانمندسازی زنان و کودکان بود. با سوادآموزی آغاز کردیم. مثلاً کارگاه خیاطی که دیدید. در این ۶ سال ۲۱ نفر از همین طریق توانسته‌اند سر کار بروند.
مؤسسه با مشارکت همه و با کمیته‌های مختلف اداره می‌شود. در این مؤسسه کار‌های پژوهشی هم انجام می‌دهیم. در این بخش چند نیروی داوطلب که دکترای جامعه‌شناسی دارند، کار می‌کنند. ما درباره عملکرد خودمان هم پژوهش کرده‌ایم؛ اینکه فعالیت‌های ما چه تأثیری روی افراد محله گذاشته.
این تحقیق‌ها با روش کیفی و مصاحبه عمیق انجام شده. درباره افغانستانی‌ها هم تحقیق‌هایی انجام می‌دهیم، چون متأسفانه دیدگاه خوبی درباره آن‌ها وجود ندارد در حالی که جمعیت مهاجر بشدت علاقه‌مند یادگیری هستند. ما تلاش می‌کنیم این دیدگاه را در منطقه عوض کنیم. پشتکار و میل به یادگیری‌شان واقعاً بالاست. واقعیت این است که افغانستانی‌ها بیشتر از برنامه‌های ما استقبال می‌کنند. همین همکاری بین اهالی محل و افغانستانی‌ها برای ما مهم است.»
به گفته او، ۲۰ درصد جمعیت فرحزاد مهاجر هستند و ۸۰ درصد مابقی که ایرانی هستند هم از قوم‌های مختلف و اغلب مهاجرند: «فعالیت‌های ما صرفاً برآسیب‌های اجتماعی متمرکز نیست. هرچند هرگز این مسائل نادیده گرفته نمی‌شود و با توجه به آسیب‌ها، کارگاه‌های مناسب برای زنان و کودکان برگزار می‌کنیم. کارگاه‌هایی مانند خودمراقبتی. مربیان محلی هم داریم که از اعضا و ساکنان منطقه انتخاب می‌شوند و دوره می‌بینند.»
نارین زن هراتی، یکی از زنان آسیب‌دیده‌ای است که ۱۲ سال است در فرحزاد زندگی می‌کند. زنی که تجربه کارتن‌خوابی و اعتیاد دارد، اما همسرش همچنان معتاد است. مددکاران انجمن کمک کرده‌اند تا دوباره به زندگی بازگردد. آن‌ها می‌گویند مثل نارین اینجا کم نیستند. نارین ظریف و سبزه است: «دلم مثل یک کمد داستان دارد. بچه دومم توی شکمم بود که آمدیم رودخانه (محله‌ای در فرحزاد).
شوهرم از مردی که قطع نخاع بود، پرستاری می‌کرد. بعدش هم بیکار بود و الان هم زباله‌گردی می‌کند. من اصلاً نمی‌دانستم شیشه چیه؟ کراک چیه؟ کم کم هرچه داشتیم، از دست دادیم و مجبورشدیم برویم توی خیابان زندگی کنیم.
پارک، کنار جوی و... هر جا که ممکن بود. من را بردند کمپ ترک کردم، اما شوهرم حاضر نیست ترک کند. نه پولی دارم که برگردم کشورم نه جایی دارم که بروم. اگر اینجا نبود، نمی‌دانم چه بلایی سرم می‌آمد. خانه را هم بچه‌های اینجا کمک کردند اجاره کنم.»
نارین هم در تولید محصولات خانگی مربا و ترشی فعال شده. همه نگرانی بچه‌های انجمن این است که شوهر نارین دوباره معتادش کند. بچه‌ها توی حیاط حسابی سر و صدا می‌کنند. ۳۷۲ کودک بازمانده از تحصیل و آن‌هایی که سن‌شان از مدرسه رفتن گذشته، آن‌هایی که این روز‌ها خانه امیدی جز مهر و ماه ندارند.
منبع: روزنامه ایران
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید