متهم: پدرم با كلك، شوهر مادرم شد!
بيش از چهار هزار پرونده قتل را قضاوت كرده و پاي بسياري از آنها حكم اعدام نشانده است اما زماني كه پاي خودش به يكي از همين پروندهها باز شد، وقتي پدرش را كشتند، حتي شكايت هم نكرد. خودش ميگويد سن پايين قاتل، دل او را به رحم آورد. قاضي عزيزمحمدي، وقتي صبح ديروز، در شعبه دهم دادگاه كيفري استان تهران، جلسه رسيدگي به قتلي ديگر را كليد زد هرگز تصور نميكرد يكي از متهمان پرونده، همبندي قاتل پدرش از آب دربيايد و آن حادثه تلخ را برايش يادآوري كند.
کد خبر :
۶۱۴۳
بازدید :
۲۰۷۸
بيش از چهار هزار پرونده قتل را قضاوت كرده و پاي بسياري از آنها حكم اعدام نشانده است اما زماني كه پاي خودش به يكي از همين پروندهها باز شد، وقتي پدرش را كشتند، حتي شكايت هم نكرد. خودش ميگويد سن پايين قاتل، دل او را به رحم آورد. قاضي عزيزمحمدي، وقتي صبح ديروز، در شعبه دهم دادگاه كيفري استان تهران، جلسه رسيدگي به قتلي ديگر را كليد زد هرگز تصور نميكرد يكي از متهمان پرونده، همبندي قاتل پدرش از آب دربيايد و آن حادثه تلخ را برايش يادآوري كند.
جلسه دادگاه با قرائت كيفرخواست آغاز شد. در آن آمده بود: «زمستان ٨٤ چهار جوان به قصد سرقت به يكي از گاوداريهاي حومه تهران رفتند اما هنگام بازگشت با رحمان و حميد، دو نفر از كارگران آنجا درگير شده و هردويشان را به قتل رساندند. هر چهار نفر آنها تا سال ٨٩ دستگير شدند. متهم رديف اول پرونده علي نام دارد كه پدر خود، رحمان را كشته است. با اين حال پس از ١٠ سال رسيدگي، هنوز قاتل حميد، مشخص نيست. در اين پرونده مرتضي، رضا و عباس متهم به قتل حميد بودند كه از بين آنها مرتضي در زندان مانده و دو نفر ديگر آزاد شدهاند.»
پس از قرائت كيفرخواست، يكي از فرزندان حميد، قصاص قاتل را خواستار شد با اين حال مادر علي از قضات خواست تا پسرش را ببخشند. او گفت شوهرش مدام پسرش را آزار ميرساند و پشتش داغ گذاشته بود. علي، هنگام قتل ١٦ سال داشت. يك رگ او افغاني است. وقتي پشت جايگاه ايستاد، اتهام قتل پدرش را پذيرفت و گفت: «پدرم افغاني بود. با كلك، شوهر مادرم شد. از وقتي يادم ميآيد از او كتك خوردم. يك بار با چوب، آنقدر محكم به صورتم زد كه تشنج كردم. همين مرتضي من را به بيمارستان برد. پدرم پشتم داغ گذاشته بود تا هميشه يادم باشد نبايد از دستوراتش سرپيچي كنم. هميشه به انتقام فكر ميكردم اما هيچوقت نميخواستم خونش به گردنم بيفتد.»
علي پيش از اين در بازجوييها گفته بود اگر الان هم پدرش زنده بود، صدبار او را ميكشت. او به روز قتل پدرش رسيد: «پدرم در گاوداري كار ميكرد. روز حادثه خبردار شده بودم كه چند راس گاو فروختهاند و گاوصندوقشان پر از پول است. پنجشنبه بود. مطمئن بودم پدرم تنهاست. با دوستم مرتضي، نقشه سرقت را كشيديم. او دو نفر ديگر را هم با خود آورد. يكي از آنها را «عباس خله» صدا ميكردند. ديگري هم رضا بود. وقتي به گاوداري رسيديم من و عباس از ديوار بالا رفتيم اما مرتضي و رضا ترسيدند و داخل نيامدند.»
علي به لحظه انتقام از پدرش رسيد. او پدرش را كشت اما جسد مرد ديگري هم روي دستش ماند: «وقتي پايمان را در گاوداري گذاشتيم سريع به سراغ گاوصندوق رفتيم. آن را بازكرديم اما چيزي داخلش نبود. داشتيم برميگشتيم كه ناگهان پدرم آمد و ما را ديد. با هم درگير شديم. من ضربهاي به سرش زدم و فرار كردم. هنوز چند قدم دور نشده بودم كه فهميدم پدرم تنها نبوده و يكي از همكارانش به نام حميد با عباس درگير شده. آنها داد و فرياد ميكردند اما وقتي صدايشان قطع شد، فهميدم حميد هم كشته شده. «عباس خله» با ضربه ميله او را كشته بود.»
پرونده ١٠٠٠ برگهاي متهمان، از تناقض لبريز است. آنها بارها اعترافات خود را انكار كردهاند و همين موضوع باعث شده تا صدور حكم براي آنها ١٠ سال زمان ببرد. علي پيش از اين گفته بود مرتضي هم در قتل حميد دست داشته اما اينبار گفت كه نميخواهد با زندگي كسي بازي كند و عباس، حميد را كشته و مرتضي بيگناه است. او گفت: «يك بار در زندان به من گفته بودند چون يك رگم افغاني است، حتما اعدامم ميكنند و بقيه متهمان، حتي عباس آزاد ميشوند. براي همين تصميم گرفتم پاي همهشان را وسط بكشم. آنموقع به دروغ گفتم مرتضي، حميد را كشته در حالي كه او آن شب داخل گاوداري نيامد.»
حالا نوبت مرتضي شده بود تا از آن شب بگويد اما او پرونده خود را كنار گذاشت و از حادثه جنجالي ديگري شروع كرد. او به قتل پدر رييس دادگاه در سال ٨٩ اشاره كرد و با گريه گفت: «آقاي عزيزمحمدي، من سال ٨٩ با قاتل پدر شما همبند بودم. او به من گفت شما به خاطر سن پايينش از خون پدرتان گذشت كردهايد. اين يعني شما منصف هستيد. حالا هم اگر واقعا برايتان اثبات شده كه قتل حميد كار من بوده، بالاي دارم بكشيد اما ديگر زندانيام نكنيد. من ديگر طاقت حبس را ندارم.»
اشكهاي مرتضي و يادآوري «گذشت قاضي عزيزمحمدي از قاتل پدرش»، فضاي دادگاه را در خود فرو برد. انبوه جمعيت، مهر سكوت بر لبها زدند و به رييس خيره شدند. او دستي بر سر كشيد و زمزمهاي سر داد: «قاتل تنها ١٦ سالش بود.او معتاد بودو هنگام سرقت پدرم را كشت،وقتي رضايت دادم، ١٠ خانواده ديگر هم به تاسي از من از قاتل عزيزانشان گذشتند. ميخواستم فرصت دوبارهاي به قاتل بدهم.»
قاضي عزيزمحمدي سرش را بالا آورد و رو به مرتضي گفت: «علي به قتل پدرش اعتراف كرده و گفته اگر او زنده بود، صدبار قصد جانش را ميكرد. او ميگويد حميد را عباس خله كشته. تو تاييد ميكني؟» متهم اشكهايش را پاك كرد و گفت: «آن روز علي و عباس خودشان به گاوداري رفتند. من و رضا ترسيديم و بيرون مانديم. پس از ٢٠ دقيقه صداي داد و فرياد آمد. باران ميآمد. هوا سرد بود. حتي يك چراغ روشن هم آن دور و بر نبود. وقتي عباس و علي بيرون آمدند، از آنها پرسيدم داد وفريادها براي چه بود؟ كه علي گفت پدرش را كشته و عباس هم حميد را به قتل رسانده. من فقط تا پشت گاوداري با علي و عباس رفتم و هيچ گناهي نكردهام. حقم نبود شش سال در زندان بمانم.»
با ثبت حرفهاي مرتضي، نوبت به رضا رسيد. او در سال ٨٩ دستگير شد اما پس از دو سال با قرار وثيقه بيرون آمد. رضا نيز مرتضي را بيگناه دانست و گفت: «آن روز قرار بود از گاوداري سرقت كنيم اما خيلي بد تمام شد. دو نفر كشته شدند. علي پدرش را كشت و عباس هم آقا حميد را. من و مرتضي جرات نكرديم داخل گاوداري برويم. مرتضي بيگناه است.»
با ثبت حرفهاي متهمان، جلسه پايان يافت. در اين پرونده چهار نفر به اتهام قتل دستگير شده بودند كه دو نفرشان، رضا و عباس خله آزادند. دستور احضار عباس صادر شده اما او متواري است. پس از ١٠ سال هنوز مشخص نيست چه كسي حميد را به قتل رسانده است. دو فرزند ديگر حميد - يكي از مقتولان- نيز در خارج از كشور زندگي ميكنند و بايد براي اعلام شكايت در دادگاه حاضر شوند. اين شرايط باعث شده تا قاضي عزيزمحمدي، راي تجديد رسيدگي به پرونده را صادر كند. وقتي دو سرباز زندان، علي را از جلسه بيرون بردند، زمزمه تبرئه شدن مرتضي در راهروي دادگاه پيچيد. شايد او ديگر به زندان برنگردد، همانجايي كه با قاتل ١٦ ساله پدر رييس دادگاه، همبند شده بود. رييس دادگاه؛ همان «مردي» كه در پايان جلسه از مرتضي پرسيد «آيا كسي را داري برايت وثيقه بگذارد؟»
جلسه دادگاه با قرائت كيفرخواست آغاز شد. در آن آمده بود: «زمستان ٨٤ چهار جوان به قصد سرقت به يكي از گاوداريهاي حومه تهران رفتند اما هنگام بازگشت با رحمان و حميد، دو نفر از كارگران آنجا درگير شده و هردويشان را به قتل رساندند. هر چهار نفر آنها تا سال ٨٩ دستگير شدند. متهم رديف اول پرونده علي نام دارد كه پدر خود، رحمان را كشته است. با اين حال پس از ١٠ سال رسيدگي، هنوز قاتل حميد، مشخص نيست. در اين پرونده مرتضي، رضا و عباس متهم به قتل حميد بودند كه از بين آنها مرتضي در زندان مانده و دو نفر ديگر آزاد شدهاند.»
پس از قرائت كيفرخواست، يكي از فرزندان حميد، قصاص قاتل را خواستار شد با اين حال مادر علي از قضات خواست تا پسرش را ببخشند. او گفت شوهرش مدام پسرش را آزار ميرساند و پشتش داغ گذاشته بود. علي، هنگام قتل ١٦ سال داشت. يك رگ او افغاني است. وقتي پشت جايگاه ايستاد، اتهام قتل پدرش را پذيرفت و گفت: «پدرم افغاني بود. با كلك، شوهر مادرم شد. از وقتي يادم ميآيد از او كتك خوردم. يك بار با چوب، آنقدر محكم به صورتم زد كه تشنج كردم. همين مرتضي من را به بيمارستان برد. پدرم پشتم داغ گذاشته بود تا هميشه يادم باشد نبايد از دستوراتش سرپيچي كنم. هميشه به انتقام فكر ميكردم اما هيچوقت نميخواستم خونش به گردنم بيفتد.»
علي پيش از اين در بازجوييها گفته بود اگر الان هم پدرش زنده بود، صدبار او را ميكشت. او به روز قتل پدرش رسيد: «پدرم در گاوداري كار ميكرد. روز حادثه خبردار شده بودم كه چند راس گاو فروختهاند و گاوصندوقشان پر از پول است. پنجشنبه بود. مطمئن بودم پدرم تنهاست. با دوستم مرتضي، نقشه سرقت را كشيديم. او دو نفر ديگر را هم با خود آورد. يكي از آنها را «عباس خله» صدا ميكردند. ديگري هم رضا بود. وقتي به گاوداري رسيديم من و عباس از ديوار بالا رفتيم اما مرتضي و رضا ترسيدند و داخل نيامدند.»
علي به لحظه انتقام از پدرش رسيد. او پدرش را كشت اما جسد مرد ديگري هم روي دستش ماند: «وقتي پايمان را در گاوداري گذاشتيم سريع به سراغ گاوصندوق رفتيم. آن را بازكرديم اما چيزي داخلش نبود. داشتيم برميگشتيم كه ناگهان پدرم آمد و ما را ديد. با هم درگير شديم. من ضربهاي به سرش زدم و فرار كردم. هنوز چند قدم دور نشده بودم كه فهميدم پدرم تنها نبوده و يكي از همكارانش به نام حميد با عباس درگير شده. آنها داد و فرياد ميكردند اما وقتي صدايشان قطع شد، فهميدم حميد هم كشته شده. «عباس خله» با ضربه ميله او را كشته بود.»
پرونده ١٠٠٠ برگهاي متهمان، از تناقض لبريز است. آنها بارها اعترافات خود را انكار كردهاند و همين موضوع باعث شده تا صدور حكم براي آنها ١٠ سال زمان ببرد. علي پيش از اين گفته بود مرتضي هم در قتل حميد دست داشته اما اينبار گفت كه نميخواهد با زندگي كسي بازي كند و عباس، حميد را كشته و مرتضي بيگناه است. او گفت: «يك بار در زندان به من گفته بودند چون يك رگم افغاني است، حتما اعدامم ميكنند و بقيه متهمان، حتي عباس آزاد ميشوند. براي همين تصميم گرفتم پاي همهشان را وسط بكشم. آنموقع به دروغ گفتم مرتضي، حميد را كشته در حالي كه او آن شب داخل گاوداري نيامد.»
حالا نوبت مرتضي شده بود تا از آن شب بگويد اما او پرونده خود را كنار گذاشت و از حادثه جنجالي ديگري شروع كرد. او به قتل پدر رييس دادگاه در سال ٨٩ اشاره كرد و با گريه گفت: «آقاي عزيزمحمدي، من سال ٨٩ با قاتل پدر شما همبند بودم. او به من گفت شما به خاطر سن پايينش از خون پدرتان گذشت كردهايد. اين يعني شما منصف هستيد. حالا هم اگر واقعا برايتان اثبات شده كه قتل حميد كار من بوده، بالاي دارم بكشيد اما ديگر زندانيام نكنيد. من ديگر طاقت حبس را ندارم.»
اشكهاي مرتضي و يادآوري «گذشت قاضي عزيزمحمدي از قاتل پدرش»، فضاي دادگاه را در خود فرو برد. انبوه جمعيت، مهر سكوت بر لبها زدند و به رييس خيره شدند. او دستي بر سر كشيد و زمزمهاي سر داد: «قاتل تنها ١٦ سالش بود.او معتاد بودو هنگام سرقت پدرم را كشت،وقتي رضايت دادم، ١٠ خانواده ديگر هم به تاسي از من از قاتل عزيزانشان گذشتند. ميخواستم فرصت دوبارهاي به قاتل بدهم.»
قاضي عزيزمحمدي سرش را بالا آورد و رو به مرتضي گفت: «علي به قتل پدرش اعتراف كرده و گفته اگر او زنده بود، صدبار قصد جانش را ميكرد. او ميگويد حميد را عباس خله كشته. تو تاييد ميكني؟» متهم اشكهايش را پاك كرد و گفت: «آن روز علي و عباس خودشان به گاوداري رفتند. من و رضا ترسيديم و بيرون مانديم. پس از ٢٠ دقيقه صداي داد و فرياد آمد. باران ميآمد. هوا سرد بود. حتي يك چراغ روشن هم آن دور و بر نبود. وقتي عباس و علي بيرون آمدند، از آنها پرسيدم داد وفريادها براي چه بود؟ كه علي گفت پدرش را كشته و عباس هم حميد را به قتل رسانده. من فقط تا پشت گاوداري با علي و عباس رفتم و هيچ گناهي نكردهام. حقم نبود شش سال در زندان بمانم.»
با ثبت حرفهاي مرتضي، نوبت به رضا رسيد. او در سال ٨٩ دستگير شد اما پس از دو سال با قرار وثيقه بيرون آمد. رضا نيز مرتضي را بيگناه دانست و گفت: «آن روز قرار بود از گاوداري سرقت كنيم اما خيلي بد تمام شد. دو نفر كشته شدند. علي پدرش را كشت و عباس هم آقا حميد را. من و مرتضي جرات نكرديم داخل گاوداري برويم. مرتضي بيگناه است.»
با ثبت حرفهاي متهمان، جلسه پايان يافت. در اين پرونده چهار نفر به اتهام قتل دستگير شده بودند كه دو نفرشان، رضا و عباس خله آزادند. دستور احضار عباس صادر شده اما او متواري است. پس از ١٠ سال هنوز مشخص نيست چه كسي حميد را به قتل رسانده است. دو فرزند ديگر حميد - يكي از مقتولان- نيز در خارج از كشور زندگي ميكنند و بايد براي اعلام شكايت در دادگاه حاضر شوند. اين شرايط باعث شده تا قاضي عزيزمحمدي، راي تجديد رسيدگي به پرونده را صادر كند. وقتي دو سرباز زندان، علي را از جلسه بيرون بردند، زمزمه تبرئه شدن مرتضي در راهروي دادگاه پيچيد. شايد او ديگر به زندان برنگردد، همانجايي كه با قاتل ١٦ ساله پدر رييس دادگاه، همبند شده بود. رييس دادگاه؛ همان «مردي» كه در پايان جلسه از مرتضي پرسيد «آيا كسي را داري برايت وثيقه بگذارد؟»
۰