نگاهی روانشناسانه به فیلم استوکر
چارلی و ایندیا در یک عامل مهم دیگر نیز اشتراک دارند. چارلی مبتلا به "عقده ادیپ" است. میلی که از کودکی در او ریشه دوانده و سرکوب شده و حل نشده باقی مانده است، با کشتن ریچارد به مثابه (پدر - برادر) و آمیختن با همسر برادر و برادر زادهاش مرتفع میشود. در مقابل ایندیا نیز مبتلا به عقده الکترا است. تمام دوران کودکی تا جوانی ایندیا با پدر محبوبش سپری شده و مادرش، ایوی (با بازی نیکول کیدمن)، نیز که کماکان هیچ نشانهای از مهر و عطوفت مادری از خود بروز نمیدهد موجبات گرایش ایندیا به عمویش را فراهم میکند.
کد خبر :
۶۳۳۷۸
بازدید :
۹۱۸۷
«استوکر» قرار است یک روایت سینمایی سرراست باشد از موضوعی جذاب با فرم زیبایی شناسی قابل قبولی که متن را تلطیف کند. این بار هم گویی مطابق معمول تریلرهای جنایی - روانی، با یک مضمون ساده رو به رو هستیم. افرادی که از بیمارستانهای روانی مرخص میشوند، مهاجم و خطرناک هستند. اما استوکر سعی میکند با یک تمایز کلیدی که روایت را دردناک و تاثیرگذار میکند، این کلیشه رایج را پشت سر بگذارد و کاری کند تا با دایجتیک (Diegetic) غافلگیرکننده شخصیتها همراه شود: خشونت، دیوانگی و عوامل ارثی آن که نسل در نسل در ساختار ژنتیکی و خونی یک خانواده نفوذ میکند و آنها را به مثابه قاتلینی آمیخته به جنون تکثیر میکند.
چارلی با بازی درونی " متیو گود "، شخصیتی آرام و موجه دارد. او برادرش - ریچارد - را که برای ترخیص او از بیمارستان روانی آمده، در مسیر بازگشت به خانه به قتل میرساند تا بتواند راه ورود به خانواده ریچارد و به خصوص ارتباط با ایندیا، برادرزاده اش (با بازی مایا واشیکوفسکا)، را بیابد.
چارلی سالیان متمادی در انتظار دیدن ایندیا به سر میبرد و ریچارد تا جایی که میتوانست مانع این دیدار میشد. ریچارد چارلی را به عنوان عامل خشونت، جنون و جنایت از ایندیا دور نگه میدارد و از طرفی با استفاده از واکنش تلطیف (Sublitiation) نسب به وضعیت درونی و ارثی خشونت در ایندیا، قصد دارد انگیزههای شیطانی او را در قالب خشونت - که در ادامه منجر به ادامه مسیر عمویش، چارلی، میشود - از اهداف غیراجتماعی دور کند و آن را در راه مقاصد سالمتری همچون شکار حیوانات قرار دهد و از این طریق سعی میکند شرایط را کنترل کند.
در سکانسهای ابتدایی فیلم با صحنههای غیرعادی مواجهیم که شخصیت پردازی ظریفی از ایندیا و سرنوشتش به دست میدهد. او بعد از مراسم تدفین پدرش روی تخت دراز کشیده و کفشهای همسانش، از ابتدای کودکی تا بزرگسالی، دایرهدوار احاطه اش کردهاند. کفشهایی که به استعارهای از سرنوشت ایندیا تبدیل میشوند که پدر سعی دارد آن را در شرایطی با ثبات، بدون هیچ تغییری، کنترل کند، اما چارلی با ورود و نفوذش در افکار ایندیا شرایط را دستخوش تغییرات فاجعهباری میکند.
عاملی مشترک این دو را به هم پیوند میدهد که چارلی به خوبی از آن آگاه است و ایندیا بی خبر از آن. ایندیا در شبی تاریک، در پارکی محلی، رابطه اشتباهی با همکلاسی اش برقرار میکند و همین منجر به قتل پسر همکلاسی میشود، ایندیای هجده ساله از چارلی یک کفش زنانه دریافت میکند تا باز هم علائم بیماری مشترکشان در سمبل کفش نمود پیدا کند، قتل همکلاسی که با مشارکت ایندیا و به دست چارلی انجام میشود، نشانههای ظهور بلوغ جنسی را در ایندیا تقویت میکند که معنایی دو پهلو دارد.
ایندیا در واقع با حادثه خوفناکی که از سر میگذراند، یقین میکند خلق و خویی مشابه عمویش دارد. او همچنان که ترسیده، از این ترس تاریک لذت میبرد، با بلوغ جنسی، ریشههای روانی بیماری ایندیا شدت میگیرد و او را بیشتر در ورطه مهیب پیش رویش فرو میبرد.
چارلی و ایندیا در یک عامل مهم دیگر نیز اشتراک دارند. چارلی مبتلا به "عقده ادیپ" است. میلی که از کودکی در او ریشه دوانده و سرکوب شده و حل نشده باقی مانده است، با کشتن ریچارد به مثابه (پدر - برادر) و آمیختن با همسر برادر و برادر زادهاش مرتفع میشود.
در مقابل ایندیا نیز مبتلا به عقده الکترا ( Electra coriaplex ) است. تمام دوران کودکی تا جوانی ایندیا با پدر محبوبش سپری شده و مادرش، ایوی (با بازی نیکول کیدمن)، نیز که کماکان هیچ نشانهای از مهر و عطوفت مادری از خود بروز نمیدهد موجبات گرایش ایندیا به عمویش را فراهم میکند.
فروید عقده ادیپ را یکی از عوامل اصلی جنایت و ارتکاب آن در بیماران روانی معرفی میکند. در ادامه کمربند معروف چارلی که از ریچارد به عاریت گرفته شده (آلت قتل) نیز همانند کفشها سمبلی شخصیت پردازانه در شخصیت چارلی میشود. چارلی با کمربندی از ریچارد که در نماهای بسته جذابی روی آن تاکید میشود و از آن عنصری مخوف میسازد، قربانیانش را شکار میکند. کنایه از کشتار قربانیان به دست غیر مستقیم ریچاردی که همیشه سعی داشته میل به آدمکشی را در چارلی خفه کند. همان گونه که اریک فروم عقیده دارد، مکانیزمهای تلطیف و واکنش سازی حدی دارد و این واپس زدن روزافزون در بسیاری از موارد با شکست مواجه میشود، ما افکار و احساسات اصلی و ابتدایی جان میگیرند و، چون ارضاء آنها به طور آشکار ممکن نیست، به علائم نوروتیک مبدل میشوند.
منبع: هفته نامه کرگدن
۰