آیا ترامپ هیتلر دنیای ماست؟
ترامپ شاید هیتلر دنیای ما نباشد، اما تسلیم و سکوت جمهوری خواهان امریکا در هر گامی که او در مسیر دور شدن از هنجارهای دموکراتیک دنیای متمدن برداشته، تهدیدآمیز است و نیز بحث چپهای افراطی هم که میگویند تفاوت میان ترامپ، هیلاری کلینتون و باراک اوباما در شدت است، نه در نوع: او صرفا رذالتهای نئولیبرالیسم را رکتر و آشکارتر از آن دو رهبر دیگر به نمایش گذاشته است.
کد خبر :
۶۳۵۸۰
بازدید :
۳۷۸۳
نیویورک ریویو آو بوکس | یان بروما، مقایسه عوام فریبهای امروز با آدولف هیتلر تقریبا همیشه نابخردانه است. این گونه هراس آفرینیها معمولا موجب میشود که جنایات دهشتناک رژیم نازی کم اهمیت جلوه کنند و توجه ما از مشکلات سیاسی خودمان دور شود. اما با این که هراس آفرینی ضد مولد و حتا مخرب است، این پرسش همچنان پابرجاست: دموکراسیها چه وقت واقعا در خطر میافتند؟
آنچه تا همین چند سال پیش در تصور هیچ کس نمیگنجید - همراهی و همدستی رئیس جمهور امریکا در دستکاری در انتخابات و ستایش پوتین از سوی او، پس از توهین به اتحادیه اروپایی و تحقیر تاتو، با دشمنان ملت خواندن مطبوعات آزاد، یا به زندان انداختن پناهجویان و جدا کردن فرزندان آنها- حالا دیگر نرمال و عادی شده است. چه وقت دیگر دیر است که زنگ هشدارها را به صدا در آوریم؟
کتابهای مهم و مشهوری درباره همین پرسش نوشته شدهاند. شاهکار جورجیو باسانی، باغ خاندان فینزی کونتینی ، زندگی یهودیان بورژوای ایتالیایی را تحت رژیم فاشیستی روایت میکند، طناب دار آرام آرام بر گردن این ایتالیاییهای متمول، که رفاه و نفوذشان را بدیهی و دائمی انگاشته بودند، تنگ و تنگتر میشود.
اما آنها، هر یک به تعبیر و تفسیری در انگار هستند. پدر راوی حتا به حزب فاشیست میپیوندد همزمان که خاندان ثروتمندتر فینری کونتینی در حلقه هردم منزوی در خانوادگی اش فرو میرود. غرور و فقدان تخیل چشم آنها را کور کرده تا خطری را که گرفتارش شدهاند نبینند، تا این که دیگر خیلی دیر میشود و همیشان به اردوگاههای مرگ فرستاده میشوند.
بیشتر بخوانید: آیا ترامپ میتواند جانشین هیتلر باشد؟
ناتوانی بشر در پیش بینی تحولات آینده در کتاب خاطرات سباستین هافتره رودرروی هیتلر، هم مضمون اصلی ماجراست؛ کتابی که در سال ۱۹۳۹ نوشته شده است یک سال بعد از آن که نویسنده زادگاهش، آلمان را ترک کرد هافنر که بعدها ژورنالیست و نویسنده شد، دانشجوی حقوق بود و شاهد روند تدریجی مرگ آفرین شدن دیکتاتوری نازی همان قدر تدریجی که روند تعقیب و کشتار یهودیان در ایتالیا۔ او شاهد این بود که چطور هم کلاسی هایش، که هیچ کدام نازی نبودند، گام به گام، پیشرویهای نازیها قوانین نژادی -الغای قانون اساسی، و...- را میپذیرفتند، چرا که با واژگان حقوقی تعریف و توجیه میشدند.
آنان ظاهرا در هیچ نقطهای در مسیر پی نبردند که یک خط قرمز جدی زیر پا گذاشته شده است و گزینهای جز مقاومت یا تبعید باقی نمانده. هافتر، که یهودی نبود، متوجه این واقعیت شده بود. او در همان سال که کنیسهها را آتش زدند و یهودیان را به زور از خانه هایشان بیرون کشیدند، آلمان را ترک کرد.
در اغلب شرایط، احتمالا تعداد فینزی کونتینیها بیشتر از هافنرها است. خواب آرام در وضعیت هشدار و هراس آسان نیست، زندگی آسانتر است اگر جهان عادی به نظر برسد، حتا اگر در واقعیت اصلا عادی و نرمال نباشد. آدمها به طرق مختلف سرشان را توی برف میکنند و میشود بین زمانه ما و اروپای اوایل دهه ۱۹۳۰ شباهتهایی پیدا کرد.
شمار بسیار زیادی از تجار و صنعتگران آلمانی که محافظه کار بودند، ولی نه نازی، خیال کرده بودند که میتوانند با هیتلر کنار بیایند، مادامی که برای آنها نفع مادی داشته باشد. البته که هیتلر یک نوکیسه متکبر بی نزاکت بود، اما این صاحبان کار و کسب معتقد بودند که میتوانند از پس کنترل او برآیند. دانش تاریخی میتواند به ما کمک کند که الگوهای رفتاری خاصی مثل حمله به دستگاه قضای مستقل را که در گذشته به استبداد انجامیدهاند تشخیص دهیم.
اما حافظه تاریخی که اغلب به اسطوره آمیخته است، میتواند از طرفی هم مانع از آن شود که نشانههای آشکار را ببینیم. در کشورهایی که سابقه دموکراسی داشتهاند، به آسانی میشود اسیر این تصور شد که هرگز این جا اتفاق نمیافتد، چون نهادهای ما خیلی قدرتمند هستند»، یا «مردم ما زیاده عاشق آزادی هستند» یا «زیاده متمدن» یا «زیاده مدرن» هستند که در دام بربریت بیفتند.
چپها همان قدر میتوانند کور باشند که محافظه کاران. کمونیستها(به دستور استالین)، و چپهای غیر کمونیست دهه ۱۹۲۰ آلمان، از دفاع از جمهوری شکننده وایمار سر باز زدند، آن هم وقتی که این جمهوری با حملات شدید راستها مواجه بود.
چپها همان قدر میتوانند کور باشند که محافظه کاران. کمونیستها(به دستور استالین)، و چپهای غیر کمونیست دهه ۱۹۲۰ آلمان، از دفاع از جمهوری شکننده وایمار سر باز زدند، آن هم وقتی که این جمهوری با حملات شدید راستها مواجه بود.
کمونیستها، سوسیال دموکراتها را تهدیدی جدیتر از نازیها میدانستند و روشنفکران چپ تمام توجه شان به دورویی و فساد احزاب حاکم بود، در حالی که باید از این احزاب حمایت میکردند.
ترامپ شاید هیتلر دنیای ما نباشد، اما تسلیم و سکوت جمهوری خواهان امریکا در هر گامی که او در مسیر دور شدن از هنجارهای دموکراتیک دنیای متمدن برداشته، تهدیدآمیز است و نیز بحث چپهای افراطی هم که میگویند تفاوت میان ترامپ، هیلاری کلینتون و باراک اوباما در شدت است، نه در نوع: او صرفا رذالتهای نئولیبرالیسم را رکتر و آشکارتر از آن دو رهبر دیگر به نمایش گذاشته است.
در هر دو مورد، تهدیدهای خاصی که راست پوپولیست امروز پیش روی ما گذاشته دست کم گرفته یا انکار میشود.
رسانههای بزرگ- «آن دشمنان ملت» که این قدر از آنها بدگویی میشود، هنوز فعال و سرزنده هستند. اما نفوذشان دارد رنگ میبازد. اهمیت یادداشتهای نیویورک تایمز یا واشینگتن پست کمتر از توییتهای رئیس جمهور است؟ توییتهایی که مستقیما به میلیون هانفر میرسند و در رادیوها یا برنامههای تلویزیونی بازتاب مییابند.
در یک جامعه قطبی شده، سیاستمدارانی که با استفاده از هراس و بیزاری شایع میان مردم آنها را تحریک میکنند، احتمال موفقیت بیشتری دارند تا شخصیتهایی که میکوشند به تواناییهای عقلی و استدلالی ما متوسل شوند. باید از آزادی دفاع کرد، و فقط زمانی میشود این کار را کرد که تهدیدها را به روشنی تشخیص بدهیم، آن لحظهای که مردم دیگر باور نداشته باشند که میشود جلوی عوام فریبها را گرفت، لحظهای است که میشود به یقین گفت: دیگر دیر شده است.
منبع: اندیشه پویا
۰