تنهای تنها
در بخشی از بیانیه نمایشگاه گروهی مجسمه «دگردیسی» آمده است: «امروز اما مجسمههای پیکرنما، همچون وضعیت انسان معاصر، چندپاره، تکهتکه، آشفته، پرکنایه و طنزآمیز است. گویی استحالهای فراگیر همه را گرفتار کرده است؛ پیکرهایی کوچک و بزرگ، متناقضنما، که گاه عجایبالمخلوقاتی به نظر میرسند و گاه مشمئزکننده و گاه خندهدار. دیگر اصراری بر ماندگاری و جادانگی هم نیست؛ البته که اگر هم ماند که بماند! مجموعه پیشِ رو بخش بسیار کوچکی از همین رویکرد در میان برخی هنرمندان ماست؛ مشتی نمونه خروار.»
فرادید | نمایشگاه گروهی مجسمه تحت عنوان «دگردیسی» در گالری ساربان برپاست. و از مجسمههایی که در این نمایشگاه عرضه شده است، یکی کاری است از مرتضی متقی که نام «متفکر» را بر حاشیه آن حک کردهاند؛ که البته اگر نبود این نام، همچنان میشد از دستی که فیگورِ در ـ خود ـ فشرده و در ـ خود ـ پیچیده بر چانه نهاده و نیز از حالت چهره فیگور دریافت که او در تامل و تعمق، یا حتی اندوهی عمیق، فرو رفته یا به تعبیر دقیقتر، فرو مانده است و تفکر میکند. و باز از این حالت چهره و در ـ خود ـ فرورفتگیهایش (یا در ـ خود ـ فروماندگیهایش) به سادگی میشد پلی زد به کار سترگ آگوست رودن: Le Penseur که به متفکر و اندیشگر ترجمهاش میکنند. مجسمه «متفکر» بیتردید قرار نیست نسبتش را با کار رودن و تاریخ هنر انکار کند و چه بسا آن را بازیگوشانه و نقیضهگونه (parodic) فریاد نیز میزند. اندیشمند برهنه رودن، بدن و اندام و عضلاتی دارد که به رغم اندازهای بزرگتر از انسان عادی، و باز به رغم ناصاف بودن و مواج بودنش، بازنمایی همان انسان متعارف است، انسانی که چشمهای ما به دیدنش خو کردهاند؛ انسان حیرانی که بر روی سنگی نشسته و دست راستش را که بر روی پای چپ قرار داده، تکیهگاه چانهاش ساخته است. «متفکر» مرتضی متقی که شاید معنای درهمپیچیدگیهایش را تنها در نسبت بینامتنی با «اندیشگر» رودن بتوان دقیق فهم کرد، در وضعیتی متقابل با کار رودن، دست چپش را بر چانه نهاده و دست راست را به جایی تکیه داده (بر زانو نهاده؟) است.
اما این تمام ماجرا نیست. غیر از این وضعیت و حالت اندیشه کردن که کار متقی را در امتداد کار رودن قرار میدهد، آشکارترین تفاوت هر دو کار بر حسب تقابلی شکل گرفته است که میان عضلهها / استخوانها برقرار شده است. هر دو مجسمه وجه بدنمند اندیشیدن را برجسته ساختهاند؛ اما اگر سمبولیسمِ رودن بر عریانی «اندیشگر» تاکید داشته و در این برهنگی القای حالت حیرانی و سرگردانی را از طریق بدنی پر از ظرافتهای تودههای عضلانی میجسته، در «متفکر» متقی تقریباً هیچ توده عضلانی، هیچ گوشتی، دیده نمیشود. از متفکر چیزی جز یک ستون فقراتِ انحنایافته باقی نمانده است و تنها در دستهای اوست ـ دستهایی که انگار باید کاری کنند و نمیتوانند ـ که میتوان اندک عضلهای، گوشتی، مشاهده کرد. «اندیشگرِ» رودن هنوز گوشت و خون دارد، حس دارد انگار، هنوز احساس میکند و دارای عاطفه است، و در وهله اول اندوهگین است، چون زنده است، دغدغه تجربه زندگی را دارد، دغدغه از خود بیرون زدن، و حتی اگر بر «دروازه جهنم» نشسته باشد، همچنان به جهان و زندگی مادی میاندیشد، گویی هنوز میخواهد کاری کند؛ اما «متفکر» انگار فاقد گوشت و خون، و البته ناتوان و درمانده است، در خودش به خودش گره خورده است، فرو رفته است، و تنها به خودش میپیچد. به بیان صریح، این استخوان ـ ساختار را میتوان اینگونه تعبیر کرد که حاصل کار تفکر نظریِ انتزاعی، و نه تفکر شورمندانه و شاعرانه، تهی شدن از از گوشت و خون و شور زندگی خواهد بود. و البته هوشمندی و دقت نظر نمایشگاهگردان (Curator) در چیدمان مجسمههای نمایشگاه گروهی «دگردیسی» ـ زروان روحبخشان ـ درست در همین لحظه خود را نشان میدهد که مجسمه «متفکر» در اتاقی تنها، در حاشیه نمایشگاه، در انزوای محض، در ابهام نورهای اندک و روشنایی ناچیز، جای داده شده است: متفکر هم در معنای مثبت و ایجابی کلمه و هم در معنای منفی و سلبی، تنهاست و به تعبیر والتر بنیامین، محکوم به انزوا؛ اما متفکری که از شور زندگی به دور مانده و تجربه گوشت و خون و زنده بودن را با خود ندارد و القا نمیکند، تنهاتر و منزویتر و در ـ خود ـ ماندهتر خواهد بود. او یک ساختار است، یک دقت منطقی در عالم، بدون هیچ انعطافی، بیآنکه شوقی در خود و دیگری برانگیزد.
اگر بخواهم به برخی دیگر از کارهای نمایشگاه اشاره کنم، باید از «تنیدگی» یاد کنم، کاری دو لته از محمد فراهانی، ورق مولتی استایل و رنگ اپوکسی، که دقیقاً در نقطه مقابل «متفکرِ» متقی یک توده بدون ساختار را تداعی میکند، و شاید در معنای مورد نظر ژیل دلوز در خوانش نقاشیهای فرانسیس بیکن، یک توده گوشت (بدون استخوان) را. عنوان «تنیدگی» فارغ از معنای تنیدن و در هم تنیدن، معنای تن و تنانگی را نیز القا میکند (و حتی معنای تنش را؛ و فراموش نکنیم که این مجسمه دو لت دارد: شاید دو تن، دو تنیدگی، دو تنانگی، و دو تنش). اگر «متفکر» در پی افشای ساختارها و دلالتهایش برای زیستن و اندیشیدن است، «تنیدگی» فرم بدون ساختار را برجسته میکند و در لحظاتی چهره(ها)ی فاقد صورت و شکل را به خاطر میآورد، دارای کژریختی (deformed)، بدون هیچ فرم ثابت.
دیگر کاری که باید به آن اشاره کنم، مجسمهای است از رسول کاظمی، بدون عنوان، از آهن و چوب؛ که گویی تنی تنها را بر بالای صخرهای نشان میدهد، در لحظه فرو افتادن، سقوط کردن و ساقط شدن. و فرم این مجسمه چیزی نیست مگر القای اضطراب و دلشوره عمیقِ افتادن به مغاک، و البته تنهایی وسیع و بیپایانی که چنین انسانی در چنین ثانیهای با آن روبهروست. نکته مهم در مورد این مجسمه ـ این لحظه اضطرابآمیز، این تجربه نامناپذیر ـ این است که این انسان تکافتاده تنها چندان که ساختار مجسمه ایجاب میکند، به رغم آنکه از جهان جدا و تک افتاده است، همچنان به جهان چسبیده است؛ درست همانطور که مجسمه به دیوار نمایشگاه الصاق شده است. این سقوط و فرو افتادن چه خودخواسته باشد و چه تقدیری محکوم از جانب جهان که بر من تحمیل شده، از نسبت گریزناپذیر من با جهان و اشیا، از وابستگی شدید منِ تنهای منزوی به چیزها، خبر میدهد؛ اینکه تجربه من به شدت وابسته به تجربه جهان است و چه بسا تعیینشده و تحمیلشده از جانب جهان. اینگونه است که مجسمه بدون عنوان رسول کاظمی روایتی بهشدت اگزیستانسیالیستی از رابطه انسان و پیرامونش ارائه میدهد.
و در امتداد این روایت اگزیستانسیالیستی به آخرین مجسمهای میرسم که میخواهم به آن اشاره کنم: مجسمه سرامیک با پایه چوب، از مهسا کریمی با نام «اضطراب مضمن» که درست مانند تنیدگی به لحاظ موسیقی کلمه ایهام «مزمن» را نیز تداعی میکند. فیگوری کوچک با حفرهای در بدنش، همان حفرهای که خاستکاه فقدانها و ترسها و دلواپسیهای انسان است و سری که رو به بالاست، به سمت آسمان. و اگر در کار بدون عنوان رسول کاظمی، فیگور منزوی در حال تجربه افتادن (سقوط، هبوط، در عالم واقع شدن و ...) بود، فیگورِ دارای «اضطراب مضمن» مهسا کریمی همچنان به رغم تمام حفرههای وجودیاش، و شاید نه «به رغم»، که حتی به سبب همین حفرهها، همچنان امیدوارانه چشمی به افقی دیگر، و نوری از جای دیگر دارد؛ هرچند او نیز مانند فیگور تنهای کاظمی گویی فرو افتادن را و چیزی شبیه به احتضار و انتظارش را تجربه کرده است.
و نکته آخرم درباره statement یا بیانیه نمایشگاه است. حرف صریحم این است که به رغم آنکه از هوشمندی در چیدمان کارهای نمایشگاه یاد کردم، بیانیه با تجربه خوشی که از نمایشگاه داشتم همخوان نبود. بیانیه را عامدانه در پایان بازدیدم از نمایشگاه خواندم و باید اعتراف کنم چیزی به تجربهام از دیدن مجسمهها نیفزود و چه بسا که باید بگویم اگر بیانیه را اول میخواندم، چیزی، نکتهای، حرفی دستم را نمیگرفت که مشتاق و با پرسش راهیام کند به دیدن مجسمهها...
به هر روی، فرصت مغتنم دیدار از نمایشگاه گروهی مجسمه «دگردیسی» را در لابهلای اینهمه هیاهو و روزمرگی نباید از دست داد.