چرا فکر رفتن از ایران همهگیر شده است؟!
جزئیات کندوکاوم را به مجالی دیگر وامیگذارم؛ اگر دست داد. فعلا به همین بسنده میکنم که حالا دیگر مهاجرت، دستکم در میان دانشجویان ایرانی که موضوع کارم بودند، به نوعی آیین گذار تبدیل شده است؛ یعنی، مهاجرت پاسخی عملی و البته عقلانی به مشکلات شخصی نیست که به همراهی با جریانی اجتماعی بدل شده که رفتهرفته جایی در فرهنگ مردم یافته است.
کد خبر :
۶۳۷۹۸
بازدید :
۳۸۵۰
امید آسایش | شهری بود که مردمانش هر صبح با خیال رفتن از دیار خود بیدار میشدند و هر شب با همین خیال به خواب میرفتند و رؤیای خوش هر شبشان زندگی در دیاری دیگر بود. روزهایشان را شب میکردند، اما دستودلشان به هیچ کاری نمیرفت. سرپناهی برای خود میساختند، اما پایهاش را بر باد میگذاشتند، مبادا پایبندشان کند. از کوچهها و راههای سالیان سالشان میرفتند و میآمدند، بیآنکه آبی بر خاک کهنه شان بپاشند. از روز و روزگار خود شاکی بودند، اما از هیچ وکیل و وزیر و خادم و مسئولی هم انتظار کاری نداشتند. آخر، اصلا قرار نبود زندگیای اینجا بسازند. قرارشان این بود که وقتی پایشان به آن دیار دیگر، دیار رؤیاها رسید، تازه آستین بالا بزنند و بنا کنند به ساختن کاخ آرزوهاشان.
چه قصه آشنایی، نه؟ دوروبرمان را که نگاه میکنیم، با خیلیها که سرِ صحبت را باز میکنیم، حرف از رفتن است و از مهاجرت. از راه و روشهای معمول و مرسوم اگر شد که چه بهتر! نشد هم، از هر راهی که بشود؛ تحصیل باشد یا کار، گردش، یا دیدار اقوام و آشنایان. اگر پایت به جایی رسید، امید داری درِ دیگری باز شود و همانجا بمانی. نگران دوروبریها هم نیستی، چون کسی نمیپرسد چرا. اگر بپرسند، میپرسند چطور؟ چه راهی کارسازتر است؟ تحصیل، انتقال سرمایه، کار، ازدواج، تغییر ...؟
با این وصف، دیگر گویا پناهندگی صرفا مقولهای رسمی برای شکلی از مهاجرت نیست و همه دنبال پناهی میگردند که اینجا نمییابند و آن را در جایی دیگر میجویند. مهاجرت که پدیده تازهای نبوده و نیست، اما انگار چیزی در این پدیده عوض شده است. دیگر مانند سابق نیست آیا فقط به تعداد مهاجران افزوده شده یا ماهیت مهاجرت هم تغییر کرده است؟
اینها از جمله دغدغهها و پرسشهایی بودند که باعث شدند به کندوکاو درخصوص مهاجرت بپردازم. در قدم اول سراغ کسانی رفتم که به بهانه تحصیل مهاجرت کردهاند یا قصد مهاجرت دارند. البته ابتدا سروکارم به آمار و ارقام منتشرشده دراینباره افتاد؛ آمار و ارقامی که گاه چنان بزرگاند که احساس میکنی طولی نمیکشد مملکت از هر جنبندهای به کل خالی شود و گاه چنان کوچک و ناهمخوان با مشاهدات روزمرهات که میگویی شاید مربوط به کشوری دیگرند.
روزی میگویند سالانه ۱۵۰ هزار دانشجو از ایران میروند و رتبه نخست جهانی را دراینباره داریم، روزی دیگر تکذیب میکنند و میگویند آمار مهاجرت دانشجویان ما در میان ۱۰ کشور نخست هم نیست. فارغ از این، بههرحال همه موضوع به آمار ختم نمیشود و در پسِ هریک از این ارقام ریز و درشت، انسانهایی زندگی میکنند با اندیشهها، آرزوها و خیالات گونهگون. خواستم از اینها هم سر دربیاورم.
جزئیات کندوکاوم را به مجالی دیگر وامیگذارم؛ اگر دست داد. فعلا به همین بسنده میکنم که حالا دیگر مهاجرت، دستکم در میان دانشجویان ایرانی که موضوع کارم بودند، به نوعی آیین گذار تبدیل شده است؛ یعنی، مهاجرت پاسخی عملی و البته عقلانی به مشکلات شخصی نیست که به همراهی با جریانی اجتماعی بدل شده که رفتهرفته جایی در فرهنگ مردم یافته است.
بسیاری از افراد مدام در مواجهه با شکستها و سرخوردگیهای زندگی روزمره به فکر مهاجرت میافتند و بسیاری نیز گرفتاریهای روزمره، از ترافیک گرفته تا گرفتاریهای اداری و مشکلات اقتصادی را با خیال مهاجرت تحمل میکنند. با اینکه دغدغه مهاجرت برای بسیاری در همه عمر بیپاسخ میماند و هیچگاه منجر به مهاجرت نمیشود، همین که مهاجرت را امکانی برای رهایی از مشکلات تصور میکنند، نوع مواجههشان را با واقعیات زندگی روزمره تغییر میدهد.
این خوره رفتن یا ماندن، فارغ از نتیجه نهاییاش، پیشاپیش تصور هرگونه تلاش را برای تغییر در زندگی فردی و اجتماعی ناممکن میکند. همین وجه فرهنگیِ مهاجرت را در عکسالعمل اطرافیان فرد مهاجر هم میتوان دید؛ پرسیدم واکنش اینها به مهاجرتتان چه بوده که میگفتند بهندرت جز «خوش به حالت» و «میروی راحت میشوی» شنیدهاند.
فرقی هم ندارد طرف از چه گروه و دستهای و با چه موقعیت شغلی و اجتماعیای باشد. در این کندوکاو فهمیدم خواست مهاجرت در بسیاری از دانشجویانی که قصد مهاجرت دارند یا مهاجرت کردهاند، خواستی قدیمی است که از نوجوانی همراهشان بوده است؛ این یعنی گویا خیال مهاجرت نه با مواجهه با گرفتاریهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسیِ روز که فرد مستقیم با آنها سروکار مییابد، که خیالی ریشهدارتر است و این گرفتاریها صرفا از نو یادآوریاش میکنند.
بیشتر کسانی که با آنها گفتگو کردم، میگفتند از سالها پیش از مهاجرت با فکر رفتن از ایران درگیر بودهاند. پس چهبسا خیلیهای دیگر هم باشند که زندگیشان را در خیال مهاجرت سر میکنند، گرچه هیچگاه قدمی عملی برایش برنمیدارند.
نه، گویا مهاجرت دیگر مثل سابق نیست و داستان دیگری در جریان است. باید جدیترش بگیریم.
۰