فیلم متخاصمان روایتی برای ارتش تطهیر شده
یکی از کارویژههای هالیوود تطهیرِ امریکای معاصر از تاریخ نه چندان طولانی خودش است. برای اینکار روشها و رویکردهای متنوع و خلاقانهای دارد. یکی از هوشمندانهترین روشها این است که در گشودهترین حالت، بدون هیچ خط قرمزی به نقد تاریخ این کشور و ظلمهایی که بر مردمان بومی، سیاهپوست و... رفته است، میپردازند. وقتی مخاطب با چنین وضعیتی مواجه میشود به روایتهای آن ایمان پیدا میکند؛ چرا کسی که در نقد خود چنین بیپروا عمل میکند، {حتماً}در واگویی حقیقت هیچ ابایی ندارد.
کد خبر :
۶۴۴۷۴
بازدید :
۲۹۴۸
«سروان هم میگفت: باید آنها را زنده بسوزانیم... به این ترتیب، در مدتی کمتر از یک ساعت، قلعه نفوذناپذیرشان خاکستر شد و ساکنان آن که به اعتراف خودشان ششصد یا هفتصد نفر بودند، نابود شدند. فقط هفت نفر از آنها به اسارت افتادند و هفت، هشت نفری هم گریختند... از انگلیسیان دو نفر کشته و نزدیک بیست نفر زخمی شدند...»
جملاتی که خواندید بخشی از نوشتههای یک ناخدای انگلیسی پس از یکی از حملههایشان به بومیان (سرخپوستان) امریکا است. بخشی از تاریخِ کوتاه ایالات متحده که از قضا بنیادینترین بخش آن هم هست. امریکای امروزی، رویای امریکایی و همهچیزهای خوبی که امروز در امریکا وجود دارد بر همین زمینهای با خاک یکسان شده بومیان امریکایی ساخته شده است. زمینهای حاصلخیزی که بعدتر محل کار بردههای سیاه روی آن شد. اگر این تاریخ خونین را کشور دیگری، بهخصوص کشورهایی با حکومت استبدادی تکامل نیافته داشتند، بیشترین تلاش را بر بازگو نشدن این واقعیها میکردند و صحبت از آن را خط قرمز خود قرار میدادند.
جملاتی که خواندید بخشی از نوشتههای یک ناخدای انگلیسی پس از یکی از حملههایشان به بومیان (سرخپوستان) امریکا است. بخشی از تاریخِ کوتاه ایالات متحده که از قضا بنیادینترین بخش آن هم هست. امریکای امروزی، رویای امریکایی و همهچیزهای خوبی که امروز در امریکا وجود دارد بر همین زمینهای با خاک یکسان شده بومیان امریکایی ساخته شده است. زمینهای حاصلخیزی که بعدتر محل کار بردههای سیاه روی آن شد. اگر این تاریخ خونین را کشور دیگری، بهخصوص کشورهایی با حکومت استبدادی تکامل نیافته داشتند، بیشترین تلاش را بر بازگو نشدن این واقعیها میکردند و صحبت از آن را خط قرمز خود قرار میدادند.
در حقیقت حکومتهای غیرعقلانی و بسته هیچ چیز از گذشتهشان را بازتاب نمیدهند مگر آنکه تصویری قدیسگونه از خودشان باشد. همین امر راه را برای مخالفانشان باز میگذارد که ابتدا هرآنچه را از طرف آنها منتشر میشود، بیاعتبار نشان دهند و بعد تاریخ را آن گونه که خود میخواهند روایت کنند؛ روایتی که در فقدان روایتهای معتبر دیگر مورد پذیرش قرار میگیرد. هالیوود یکی از نهادهای بسیار مهمِ معتبرسازی روایتهایی است که نهادهای رسمی امریکا خواهان گسترش آن هستند.
بیشتر بخوانید: زمان؛ درمان نژادپرستی برای "متخاصمان"
اولین گام در راستای معتبرسازی روایتهای رسمی جلب اعتماد مخاطب است. هالیوود در این امر بسیار موفق عمل کرده است. با مثالی این را میتوان نشان داد، در ایران باب است که به دو دسته از حرکات اصطلاح فیلم هندی را اطلاق کنند. یکی از آنها حرکات خارقالعادهای است که در باور عموم انجام و یا اتفاق افتادن آن خارج از تصور باشد. نمونه همین حرکات غیرمنطقی را شما به وفور در فیلمهای هالیوودی هم مشاهده میکنید، اما روایتهای هالیوود چنان برای مردم بازنمایی میشود که هرگز گمان نبرند با چیزی جز حقیقت روبرو هستند.
یکی از کارویژههای هالیوود تطهیرِ امریکای معاصر از تاریخ نه چندان طولانی خودش است. برای اینکار روشها و رویکردهای متنوع و خلاقانهای دارد. یکی از هوشمندانهترین روشها این است که در گشودهترین حالت، بدون هیچ خط قرمزی به نقد تاریخ این کشور و ظلمهایی که بر مردمان بومی، سیاهپوست و... رفته است، میپردازند. وقتی مخاطب با چنین وضعیتی مواجه میشود به روایتهای آن ایمان پیدا میکند؛ چرا کسی که در نقد خود چنین بیپروا عمل میکند، {حتماً}در واگویی حقیقت هیچ ابایی ندارد. هالیوود با ابزاری که در اختیار دارد، یعنی مورد اقبال بودن، در اختیار داشتن بالاترین بودجهها و پیشرفتهترین فناوریها میتواند پر هیبتترین اثرها را بسازد و در گستردهترین حالت ممکن، برای خود مخاطب پیدا کند.
این مقدمه شاید برای ریویو و یا حتی نقد فیلمی که به بهانه آن این یادداشت نوشته شد یعنی، «متخاصمان» ساخته «اسکات کوپر»، طولانی بهنظر برسد، اما چنین نیست. بررسی «متخاصمان» بدون در نظر گرفتن آنچه رفت فیلم وسترنِ تقریبا خوش ساختی است که به لحاظ فرمی چیزی مازاد از دیگر فیلمهای متوسط این ژانر ندارد. ساختار فیلم شدیدا به «سه و ده دقیقه به یوما» تنه میزند، بهخصوص نسخه بازسازی شده آن؛ البته وجود بازیگران مشترک (کریستین بیل و بن فاستر) هم در این تداعی بیتأثیر نیست. «متخاصمان» با یکی از کلیشههای وسترن شروع میشود. خانهای تکافتاده در دشت، خانوادهای آرام و مردِ خانوادهدوستی که مشغول کار یدی است.
این مقدمه شاید برای ریویو و یا حتی نقد فیلمی که به بهانه آن این یادداشت نوشته شد یعنی، «متخاصمان» ساخته «اسکات کوپر»، طولانی بهنظر برسد، اما چنین نیست. بررسی «متخاصمان» بدون در نظر گرفتن آنچه رفت فیلم وسترنِ تقریبا خوش ساختی است که به لحاظ فرمی چیزی مازاد از دیگر فیلمهای متوسط این ژانر ندارد. ساختار فیلم شدیدا به «سه و ده دقیقه به یوما» تنه میزند، بهخصوص نسخه بازسازی شده آن؛ البته وجود بازیگران مشترک (کریستین بیل و بن فاستر) هم در این تداعی بیتأثیر نیست. «متخاصمان» با یکی از کلیشههای وسترن شروع میشود. خانهای تکافتاده در دشت، خانوادهای آرام و مردِ خانوادهدوستی که مشغول کار یدی است.
همه انتظار داریم که چند لحظه بعد اتفاق هولناکی بیفتد که میافتد، چند سرخپوستِ وحشی به خانواده حمله میکنند و همه را با سبعیت تمام میکشند، جز مادر خانواده (با بازی رزاموند پایک) که موفق به فرار میشود. پس از این سکانس و عنوانبندی اولین سکانس روی دیگر سکه است. سربازان حکومتی مشغولِ دستگیر کردن سرخپوستی هستند که اگرچه خالی از خشونت نیست، اما ابدا به پای خشونت عریان و کندن پوست سر توسط سرخپوستان در ابتدای فیلم نمیرسد.
کارگردان همین ابتدای فیلم میخواهد دست خود را رو کند، ریشسفیدی کند و بگوید که در میانه ایستاده است؛ هماین سو خشونت است و هم آن سو. طبیعی است که برای ادامه این ریشسفیدی باید سرسختترین آدمهای دو طیف را با همدیگر مواجه کند؛ پس سروان بلاکر (با بازی کریستین بیل) مسوول جابهجایی یکی از رهبران سرخپوست به نام شاهین زرد (با بازی وس استودی) میشود که هفت سال به همراه اهالی خانوادهاش در زندان ارتش بوده است. شاهین زرد با مرحله آخر بیماری سرطان دستوپنجه نرم میکند. دولت برای رفع کدورتها و نشاندادن چهرهای صلحطلب درخواست شاهین زرد را برای مردن در سرزمین زادگاهش، قبول کرده است. اما رفتن شاهین زرد در طی مسیری طولانی بیخطر نیست و سروان بلاکر باید با اسکورتی آنها را همراهی کند. سروان بلاکر هر تهدیدی را از سوی مقام بالاترش تاب میآورد و از ماموریت سر باز میزند تا اینکه به تهدید قطع شدن حقوق بازنشستگیاش منجر میشود!
این سفر طولانی و تحمل اجباری یکدیگر همان کلیشههای همیشگی را در پی دارد. وجود دشمنی بزرگ به نام کومانچیها، همانهایی که خانوادهای را در ابتدای فیلم به خون کشیده بودند، رفتهرفته آنها را به هم نزدیک و نزدیکتر میکند. مادر هم که در میانه خانه سوختهاش، بر سر راه سروان قرار میگیرد، از یک موجود پریشانحال دوباره به همان حامی خوشقلب تبدیل میشود. سفر با کشتن دشمنان مشترک، دادن تلفات و... ادامه پیدا میکند تا به زادگاه شاهین زرد میرسند. شاهین زرد در وطنش جان میدهد و همانجا همسفرانش او را با احترام خاک میکنند.
اما زادگاهش دیگر زمین شخصی اربابی قلچماق است که اجازه نمیدهد سرخپوستی در آن دفن شود. همین موضوع بهانه آخرین درگیری فیلم میشود؛ درگیریای که دیگر بلاکر سرخپوستستیز در کنار خانواده شاهین زرد با سفید پوستانی میجنگد که زورگو هستند. از میان همه آنهایی که این سفر را آغاز کردهاند، سرآخر سه نفر باقی میمانند؛ دختر کوچک خانواده سرخپوست، مادری که خانوادهاش به دست کومانچیها کشته شده بودند و سروان بلاکری که همه عمر مشغول ستیز با سرخپوستان بود. همه اینها در نهایت به یک خانواده تبدیل میشوند!
در فیلم کوپر که قرار بوده فیلمی ضد خشونت باشد، با چهار طرف درگیر مواجهه هستیم که خشونت را در آنسالها دامن میزنند. سرخپوستهای وحشی، مردانِ سفیدپوست نژادپرست، سرخپوستهای سر به راه و مردان ارتش امریکا. کل فیلم کوپر؛ از ابتدا تا انتهای آن مشغول تطهیر ارتش امریکا از جنایاتی است که در آن بحبوحه انجام داده است. اگرچه فیلم با سکانسهایی از خشونتهای هر دو طرف آغاز میشود، اما بازنمایی خشونت عریان کومانچیها (بریدن پوست سر) کجا و طناب انداختن به دور گردن سرخپوستی که در سکانس بعد از زندان فرار کرده است کجا؟
در فیلم کوپر که قرار بوده فیلمی ضد خشونت باشد، با چهار طرف درگیر مواجهه هستیم که خشونت را در آنسالها دامن میزنند. سرخپوستهای وحشی، مردانِ سفیدپوست نژادپرست، سرخپوستهای سر به راه و مردان ارتش امریکا. کل فیلم کوپر؛ از ابتدا تا انتهای آن مشغول تطهیر ارتش امریکا از جنایاتی است که در آن بحبوحه انجام داده است. اگرچه فیلم با سکانسهایی از خشونتهای هر دو طرف آغاز میشود، اما بازنمایی خشونت عریان کومانچیها (بریدن پوست سر) کجا و طناب انداختن به دور گردن سرخپوستی که در سکانس بعد از زندان فرار کرده است کجا؟
در ادامه فیلم سه شخصیت اصلی ارتش امریکا را نمایندگی میکنند، سروان بلاکر که جنگ، خونریزی و کشتن جانش را افسرده کرده و دایما مشغول خواندن کتاب مقدس است، دوست و همرزمِ صمیمی بلاکر که واضحا از آنچه گذشته احساس پشیمانی میکند و سر آخر گروهبان تندرویی که قبلا همرزم بلاکر بوده است و به جرم کشتار وحشیانه خانوادهای سرخپوست باید اعدام شود. تنها کسی که در این میان از کرده خود پشیمان نیست، همان گروهبانِ قاتل است که به دست دوست سروان بلاکر کشته میشود. همان دوستی که سر آخر خود را هم به مرگ مجازات میکند.
در پایان روایت متخاصمین کوپر شما با ارتشی تطهیر شده مواجه هستید که بالاخره از خونریزیهایی ناگزیر بوده است. درست است که سرخپوستان خوب و مهربانی هم وجود دارند، اما به هرحال آپاچیها و کومانچیهایی هم بودهاند که برای سالها ریختن خون این وحشیها حلال باشد، هرچند سروان بلاکر و دوستش وجدان معذبی نسبت به این قضیه داشته باشند. آنچه کوپر در این داستان به آن نپرداخته همان روایت واقعی است که لئو هیوبرمن در کتاب «ما مردم، داستان امریکا» ذکر کرده است.
کوپر ذکر نکرده که کومانچیها هرچهقدر هم وحشی، مردمانی بودند که بهقول معروف داشتند نان و ماستشان را میخوردند. چه میدانستند تفنگ چیست و اسبسواری کدام است؟ در واقع تقسیم سرخپوستان به سرخپوست خوب و بد مساله پسین است؛ مساله اصلی که مساله هالیوود نیست، تاریخ تجاوز به خاکی است که امروز امریکا نام دارد.
۰