نگاهی به فیلم دو لکه ابر
دو لکه ابری که به هم نمیرسند، چه از عنوان فیلم، دو لکه ابر که دست باد آنها را به اینسو و آنسو میبرد و مفهوم جدایی همراه با آنهاست. نماد آدمهای فیلم که در سیر و گذر خود هیچگاه به هم نزدیک نمیشوند و اگر دل به گریز از جدایی ببندند و یا سواره باهم راهی یگانگی شوند، مرگ بر سر راهشان کمین میکند.
کد خبر :
۶۴۵۶۱
بازدید :
۳۹۹۷
«دو لکه ابر» ساخته مهرشاد کارخانی فیلمی تحسین برانگیز است، از آن رو که کارگردان زبان سینما را به خوبی میشناسد. ورود او به عالم سینما از طریق عکاسی به او کمک کرده است که این زبان را استادانه یاد بگیرد. شاید اگر پایی در ادبیات یا هنرهای دیگر میداشت، نمیتوانست چنین بر زبان سینما مسلط شود.
دو لکه ابر درباره دختری گمشده، به نام «زهره» دانشجوی عکاسی است که در آستانه برگزاری نمایشگاه عکس ناگهان ناپدید میشود. کارگردان هم نمیگوید چرا و همچون خیلی از نشانههای دیگر فیلم تعمدا چرایی گمشدن او را بازگو نمیکند. در تمام فیلم جستوجوی «کسری» -برادر زهره- را شاهدیم، اما این مفهوم گمشده خیلی زود بدل میشود به گمشدگی که از فرد فراتر میرود و تمام سطح جامعه را دربرمیگیرد. گویی همه گمشدهاند؟!
از جمله کسری که خود به دنبال گمشدهاش میگردد، گویی در این جستوجو به شناختی از خود و جامعه میرسد، تا دیگرانی که در فیلم چه حضوری پررنگ دارند و چه کسانی که لحظهای میآیند و برای همیشه میروند. زهره که نامش نماد درخشندگی و طرب و شادمانی است، همه اینها در وجود کسری گم شده و به درماندگی رسیده است.
اسامی شخصیتهای فیلم بیانگر ذهنیت پدران و مادرانی است که آیندهای هم معنای این اسمها برای فرزندان خود آرزو میکردهاند، اما اکنون و این جا، میبینیم که این اسامی چه اندازه از مفهوم تهی شدهاند. از آن جمله است «مروا» که از ابتدا با «کسری» همراه میشود، معنای «مروا» فال نیک است، اما گذشته و اکنون این دختر که خود گمشده دیگری است و از دل و جان تقلا میکند که خود را از حصار برهاند، هیچ نشانی از فال نیک یا مفهوم نیک و سعادت نشان نمیدهد و آنچه ما در او میبینیم، «مرغوا» به معنا فال بد است.
کارخانی از تز مفهوم گمشده به گمشدگی میرسد و این قصه را پیوسته و موجز بیان میکند، هم در تصویر و هم در دیالوگ و بیشتر از طریق نشانه.
نشانههایی که پیاپی میآیند و هر لحظه ذهن بیننده را درگیر میکنند. از نام شخصیتهای فیلم گرفته تا صور و اسباب دیگر. فیلم با این صحنه شروع میشود، کسری از دل مزرعهای بیرون میزند، گویی جستوجوی بیسرانجامی را تداعی میکند که همه بیانگر گمشدگی و گریز از مرکز است. حکایت زندگی ما که نه مداری دارد و نه قراری و همه از آن میگریزند و گویی راه فراری ندارند.
قطارهایی که میروند، یکی مسافر میبرد و دیگری نفت. در فیلم هیچ قطاری نمیآید، ایستگاهی که پس از این قطارها از آدمی تهی است و تنها سگی زمین آن را میبوید، شاید در جستوجوی انسان؛ و «آذر» زنی که به دیدار محبوبش «منصور» میرود و زیر سرپناهی که هیچ امنیتی در آن نیست، عاشقانههای خود را یادآوری میکنند... دو لکه ابری که به هم نمیرسند، چه از عنوان فیلم، دو لکه ابر که دست باد آنها را به اینسو و آنسو میبرد و مفهوم جدایی همراه با آنهاست. نماد آدمهای فیلم که در سیر و گذر خود هیچگاه به هم نزدیک نمیشوند و اگر دل به گریز از جدایی ببندند و یا سواره باهم راهی یگانگی شوند، مرگ بر سر راهشان کمین میکند.
کارخانی با دو لکه ابر به سینمای خود غنا میبخشد.
دو لکه ابر درباره دختری گمشده، به نام «زهره» دانشجوی عکاسی است که در آستانه برگزاری نمایشگاه عکس ناگهان ناپدید میشود. کارگردان هم نمیگوید چرا و همچون خیلی از نشانههای دیگر فیلم تعمدا چرایی گمشدن او را بازگو نمیکند. در تمام فیلم جستوجوی «کسری» -برادر زهره- را شاهدیم، اما این مفهوم گمشده خیلی زود بدل میشود به گمشدگی که از فرد فراتر میرود و تمام سطح جامعه را دربرمیگیرد. گویی همه گمشدهاند؟!
از جمله کسری که خود به دنبال گمشدهاش میگردد، گویی در این جستوجو به شناختی از خود و جامعه میرسد، تا دیگرانی که در فیلم چه حضوری پررنگ دارند و چه کسانی که لحظهای میآیند و برای همیشه میروند. زهره که نامش نماد درخشندگی و طرب و شادمانی است، همه اینها در وجود کسری گم شده و به درماندگی رسیده است.
اسامی شخصیتهای فیلم بیانگر ذهنیت پدران و مادرانی است که آیندهای هم معنای این اسمها برای فرزندان خود آرزو میکردهاند، اما اکنون و این جا، میبینیم که این اسامی چه اندازه از مفهوم تهی شدهاند. از آن جمله است «مروا» که از ابتدا با «کسری» همراه میشود، معنای «مروا» فال نیک است، اما گذشته و اکنون این دختر که خود گمشده دیگری است و از دل و جان تقلا میکند که خود را از حصار برهاند، هیچ نشانی از فال نیک یا مفهوم نیک و سعادت نشان نمیدهد و آنچه ما در او میبینیم، «مرغوا» به معنا فال بد است.
کارخانی از تز مفهوم گمشده به گمشدگی میرسد و این قصه را پیوسته و موجز بیان میکند، هم در تصویر و هم در دیالوگ و بیشتر از طریق نشانه.
نشانههایی که پیاپی میآیند و هر لحظه ذهن بیننده را درگیر میکنند. از نام شخصیتهای فیلم گرفته تا صور و اسباب دیگر. فیلم با این صحنه شروع میشود، کسری از دل مزرعهای بیرون میزند، گویی جستوجوی بیسرانجامی را تداعی میکند که همه بیانگر گمشدگی و گریز از مرکز است. حکایت زندگی ما که نه مداری دارد و نه قراری و همه از آن میگریزند و گویی راه فراری ندارند.
قطارهایی که میروند، یکی مسافر میبرد و دیگری نفت. در فیلم هیچ قطاری نمیآید، ایستگاهی که پس از این قطارها از آدمی تهی است و تنها سگی زمین آن را میبوید، شاید در جستوجوی انسان؛ و «آذر» زنی که به دیدار محبوبش «منصور» میرود و زیر سرپناهی که هیچ امنیتی در آن نیست، عاشقانههای خود را یادآوری میکنند... دو لکه ابری که به هم نمیرسند، چه از عنوان فیلم، دو لکه ابر که دست باد آنها را به اینسو و آنسو میبرد و مفهوم جدایی همراه با آنهاست. نماد آدمهای فیلم که در سیر و گذر خود هیچگاه به هم نزدیک نمیشوند و اگر دل به گریز از جدایی ببندند و یا سواره باهم راهی یگانگی شوند، مرگ بر سر راهشان کمین میکند.
کارخانی با دو لکه ابر به سینمای خود غنا میبخشد.
۰