یک دانشگاهی چگونه زندگی میکند؟
نوعی پیرایش و اصلاح طرز تلقی سیاستگذاران از علم، علمسوزی و نهاد علم ضروری است به گونهای که دانشجویی و دانشگاهی بودن، یک نوع منش و سبک زندگی و دانشگاه به عنوان فضا و میدان اصلی این منش و سبک زندگی تعریف شود و توسعه دانشگاهی نه بر مبنای درک حداقلی بلکه بر مبنای درک حداکثری و اجتماعی و فرهنگی از علم صورت بگیرد. لازمه این امر پرداختن به زندگی دانشجویی و دانشگاهی است و ما در این مسیر هنوز در آغاز راه هستیم.
کد خبر :
۶۵۲۵۴
بازدید :
۱۰۵۶
جبار رحمانی | پرسش از اینکه یک آدم اهل علم یا یک انسان دانشگاهی چگونه زندگی میکند، پرسشی مهم و کلیدی است. پاسخ به این سوال منوط است به اینکه ما چگونه علم و دانشگاه را میفهمیم و چه تصوری از آنها داریم. حتی به تعبیری میتوان گفت که تصویر و تصور ما از دانشگاه و حیات علمی، مبتنی است بر درکی که از علم و عالم و علمورزی داریم. در وهله اول، ما معمولا علم را به صورت یک مقوله معرفتشناختی درک میکنیم. مجموعهای از داشتهها و مهارتها و روشهای ذهنی تعریف میشود.
علم به معنای مجموعه دانستههایی است، منسجم و روشمند درباره یک موضوع؛ یا مطالعاتی است که در کار دستیابی یک هدف معرفتی است. علم در نگاه ارسطویی، مجموعهای از آگاهیهای قابل اتکاست که از لحاظ منطقی و عقلانی قابل توضیح باشد. این تعریف از علم به مثابه محتوای ذهن انسانی، الگوی اصلی ما ایرانیان در فهم علم و دانشگاه است.
در فضای فرهنگی ما که از دوره مشروطه به این سو فقدان علم، امالامراض جامعه ایرانی دانسته میشد، تلاشهای بسیاری برای تعریف علم و ضرورت آن در جامعه ما و تاسیس نهادهای علمی انجام شده است. اما در این میان آنچه که کمتر مورد دقت قرار گرفته است، تعریف ما از زیست عالمانه و زی علمی است. به عبارت دیگر ما بیش از همه به ماهیت علم به مثابه مجموعه از آگاهیها پرداختهایم.
در فضای فرهنگی ما که از دوره مشروطه به این سو فقدان علم، امالامراض جامعه ایرانی دانسته میشد، تلاشهای بسیاری برای تعریف علم و ضرورت آن در جامعه ما و تاسیس نهادهای علمی انجام شده است. اما در این میان آنچه که کمتر مورد دقت قرار گرفته است، تعریف ما از زیست عالمانه و زی علمی است. به عبارت دیگر ما بیش از همه به ماهیت علم به مثابه مجموعه از آگاهیها پرداختهایم.
بر این اساس هم دانشگاه را به گاه دانش یا محل دانش تعریف کردهایم. کمتر به ویژگیهای غیرمعرفتی علم در سطح انگیزشی و کنشی پرداختهایم. متون اندکی در زبان فارسی هستند که به زی انسان دانشگاهی (دانشجو یا استاد) و خصایص منش این انسان دانشگاهی پرداخته باشند. گویی این فقدان توجه به زی دانشجویی و دانشگاهی همراه بوده با درک ما از نهاد علم به مثابه یک مرکز توزیع دانشهای علمی. کلاسهای دانشگاهی هم تعریف شدهاند به محلی که استادی که دارای ذخیره علمی بالایی است، بیاید و این ذخیره را به دانشجویان منتقل کند.
این در حالی است که علم یک امر اجتماعی است به این معنا که از خلال تعاملات اجتماعی شکل میگیرد و منتقل میشود. این تعاملات نیز صرفا قابل تقلیل به داشتههای معرفتی نیستند بلکه بار اخلاقی و تجربی و کنشی هم دارند. به همین سبب علم و علمورزی اموری هستند که به طور همزمان ۳ وجه معرفتی، اخلاقی/انگیزشی و کنشی را دارند. در نتیجه نهادهای علمی و دانشگاهی باید توامان بستری برای آموزش و تجربه این ۳ بعد باشند. اما در عمل برای ما دانشگاه باید صرفا کار انتقال دانش را انجام بدهد، کمتر بدان پرداختهایم که انسان دانشور یا دانشمند چگونه انسانی است و چه مختصات روانی، فرهنگی و اجتماعیای دارد.
این در حالی است که علم یک امر اجتماعی است به این معنا که از خلال تعاملات اجتماعی شکل میگیرد و منتقل میشود. این تعاملات نیز صرفا قابل تقلیل به داشتههای معرفتی نیستند بلکه بار اخلاقی و تجربی و کنشی هم دارند. به همین سبب علم و علمورزی اموری هستند که به طور همزمان ۳ وجه معرفتی، اخلاقی/انگیزشی و کنشی را دارند. در نتیجه نهادهای علمی و دانشگاهی باید توامان بستری برای آموزش و تجربه این ۳ بعد باشند. اما در عمل برای ما دانشگاه باید صرفا کار انتقال دانش را انجام بدهد، کمتر بدان پرداختهایم که انسان دانشور یا دانشمند چگونه انسانی است و چه مختصات روانی، فرهنگی و اجتماعیای دارد.
به عبارت دیگر وقتی علم را به مثابه شیوه زندگی بدانیم و دانشمندی را نوعی منش و سبک زندگی بدانیم در نتیجه نهاد علم را باید فضایی برای ترویج و آموزش این شیوه زندگی (شیوههایی برای فکر کردن، احساس کردن و عمل کردن در تمام سطوح زندگی همچنین شیوههایی برای فهم جهان و ارزیابی آن و کنشگری در آن) دانست. این تلقی حداکثری از علم است که کلیت زندگی دانشوران و دانشمندان را در برمیگیرد. از دل تلقی حداقلی است که ما یک یا چند ساختمان را کنار هم میگذاریم و اسمش را میگذاریم دانشگاه. از دل تلقی حداکثری است که دانشگاه یک کمپ بزرگ است که نه کلاسهای درس بلکه همه سطوح و ابعاد زندگی دانشجویی را دربرمیگیرد و حتی در برخی تجربههای جهانی به یک شهر (شهردانشگاهی) تبدیل میشود.
در سنت تلقی حداکثری از علم و دانشگاه است که مطالعات زیست دانشجویی و دانشگاهی اهمیت پیدا میکند و توسعه علمی و حتی آسیبشناسی علمی منوط است به درک درست از مختصات زیست علمی و دانشجویی اصحاب دانشگاه. متاسفانه به دلیل سیطره تلقی حداقلی از علم، ما کمتر مطالعاتی از این منظر داشتهایم. با وجود سابقهای نزدیک به یک قرن از دانشگاه ایرانی، ما اطلاعات بسیار اندکی از سبک زندگی دانشجویی و به ندرت از سبک زندگی استادان و کارمندان دانشگاهی داریم. در تاریخ دانشگاه در ایران کتابهایی مانند «یادگار عمر» دکتر عیسیخان صدیق (تاریخ نشر ۱۳۳۸) یا کتاب «شبزندهداریهای پاریس» اثر محمدحسین میمندینژاد (تاریخ نشر ۱۳۳۲) تلاشهایی است که یک استاد برای نشان دادن فراز و نشیبهای زندگی دانشجویی به نسل جدید انجام داده است.
در سنت تلقی حداکثری از علم و دانشگاه است که مطالعات زیست دانشجویی و دانشگاهی اهمیت پیدا میکند و توسعه علمی و حتی آسیبشناسی علمی منوط است به درک درست از مختصات زیست علمی و دانشجویی اصحاب دانشگاه. متاسفانه به دلیل سیطره تلقی حداقلی از علم، ما کمتر مطالعاتی از این منظر داشتهایم. با وجود سابقهای نزدیک به یک قرن از دانشگاه ایرانی، ما اطلاعات بسیار اندکی از سبک زندگی دانشجویی و به ندرت از سبک زندگی استادان و کارمندان دانشگاهی داریم. در تاریخ دانشگاه در ایران کتابهایی مانند «یادگار عمر» دکتر عیسیخان صدیق (تاریخ نشر ۱۳۳۸) یا کتاب «شبزندهداریهای پاریس» اثر محمدحسین میمندینژاد (تاریخ نشر ۱۳۳۲) تلاشهایی است که یک استاد برای نشان دادن فراز و نشیبهای زندگی دانشجویی به نسل جدید انجام داده است.
این کتابها به بیان تجارب مولفان از زیست دانشجویی و فرآیند کسب منش دانشگاهی در خودشان پرداختهاند. یکی دیگر از مهمترین کارهای این حوزه، اثر استاد ناصرالدین صاحبزمانی با عنوان «رنج جوانی» در سال ۱۳۴۴ است. در فصلی از این کتاب تلاش شده با استناد به دادههای معتبر به زندگی دانشجوی ایرانی و ابعاد اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و روانی آن پرداخته شود. بعدها کسانی مانند مجید تهرانیان، دکتر نسفت در کارهای جداگانهای در اواخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ شمسی به این موضوع پرداختند. اما در مجموع در عموم سیاستگذاریهای توسعهای علم در ایران به خصوص در دهه ۷۰ شمسی که دانشگاه تودهای و انبوه محور سیاستگذاریها قرار گرفت، این درک اجتماعی و فرهنگی و روانی از حیات اهالی علم مبنا نبوده و همان تعریف حداقلی از علم (امر معرفتی) و از نهاد علم (یک ساختمان برای کلاس درس و انتقال دانش) مبنای کار بوده است.
به همین خاطر هیچوقت دانشگاه به مثابه فضای زندگی و دانشگاهی بودن به مثابه نوعی سبک زندگی در این سیاستهای توسعه مورد توجه قرار نگرفته است. در سالهای اخیر که مساله آمایش سرزمینی نهاد دانشگاه همچنین ارتقای کیفیت آموزش عالی ایرانی بسیار مورد توجه قرار گرفته است، توجه و تمرکز بر این درک مبسوط و حداکثری از علم نه ضروری که بسیار هم حیاتی است.
به همین خاطر هیچوقت دانشگاه به مثابه فضای زندگی و دانشگاهی بودن به مثابه نوعی سبک زندگی در این سیاستهای توسعه مورد توجه قرار نگرفته است. در سالهای اخیر که مساله آمایش سرزمینی نهاد دانشگاه همچنین ارتقای کیفیت آموزش عالی ایرانی بسیار مورد توجه قرار گرفته است، توجه و تمرکز بر این درک مبسوط و حداکثری از علم نه ضروری که بسیار هم حیاتی است.
به نظر میرسد قبل از هر گونه آمایش آماری از تعداد دانشگاهها، نوعی پیرایش و اصلاح طرز تلقی سیاستگذاران از علم، علمسوزی و نهاد علم ضروری است به گونهای که دانشجویی و دانشگاهی بودن، یک نوع منش و سبک زندگی و دانشگاه به عنوان فضا و میدان اصلی این منش و سبک زندگی تعریف شود و توسعه دانشگاهی نه بر مبنای درک حداقلی بلکه بر مبنای درک حداکثری و اجتماعی و فرهنگی از علم صورت بگیرد. لازمه این امر پرداختن به زندگی دانشجویی و دانشگاهی است و ما در این مسیر هنوز در آغاز راه هستیم.
۰