تب خوردن!
«در جامعه ایران نه مصرف زیاد است و نه نقدینگی، بلکه ما بیرویه مصرف میکنیم. انسان اقتصادی، امکانات محدود خود را میسنجد و آنها را با نیازهای خود تطبیق میدهد. ولی ما این سنجش را انجام نمیدهیم. همه چیز را با هم میخواهیم.»
کد خبر :
۶۶۲۵۸
بازدید :
۸۷۰
سینا قنبرپور | جمعهها نمایشی همیشگی در پایتخت اجرا میشود. جمعهشبها این نمایش حس و حال دیگری هم پیدا میکند. پارک دوبله خودروی سرنشینانی که در صف سفارش اجرای این نمایش هستند، چنان نفس خیابانها را به شماره میاندازد که گمان میبری تصادفی یا حادثهای رخ داده یا بلایی نازل شده است.
وقتی بالاخره از معبر میگذری، متعجبانه میبینی هیچ اتفاق بدی رخ نداده است؛ چیزی نبوده جز مسابقه شمارههایی که نوبت سفارشدهندهها را مشخص کرده است. هر شماره بر تب و تاب این نمایش میافزاید. هر شماره خود میتواند چند جزء داشته باشد.
برای هر یک باید مقدار قابل توجهی مواد مصرف شود؛ موادی مختلف. بخشی از مواد خوراکی است و بخش دیگر صرفا برای پیچیده شدن آن مواد خوراکی مصرف میشود. چند جعبه مقوایی و مقداری کاغذ. چند قوطی آلومینیومی یا چند شیشه. شاید هم بطری پلاستیکی یکبار مصرف. اینها محتوای نمایش است! تصویری از چگونگی گذران «فراغت» به صرف «مصرف».
نمایش مصرف فقط در یک مکان اجرا نمیشود. سن اجرای این نمایشها بیش از سن سالنهای تئاتر در سراسر پایتخت وجب به وجب گسترده شده است. حدود ۴هزار فستفود، رستوران و سلفسرویس در تهران نقش سن این نمایشها را بر عهده دارند. تازه این آمار جز آمار منطقه یک تهران است. آنجا که خودتان میدانید، پر است از رستوران و فستفود و کافه. عددش از حساب و کتاب ما بیرون میزند.
نمایش مصرف فقط در یک مکان اجرا نمیشود. سن اجرای این نمایشها بیش از سن سالنهای تئاتر در سراسر پایتخت وجب به وجب گسترده شده است. حدود ۴هزار فستفود، رستوران و سلفسرویس در تهران نقش سن این نمایشها را بر عهده دارند. تازه این آمار جز آمار منطقه یک تهران است. آنجا که خودتان میدانید، پر است از رستوران و فستفود و کافه. عددش از حساب و کتاب ما بیرون میزند.
پرده دوم نمایش
هر یک از این نمایشها چند پرده دارد. دستکم پرده دوم آن صورتی تلخ همانجا همزمان قابل تماشاست. کودکانی ژندهپوش و کارگرانی تا کمر دولا شده در سطلهای آشغال. کودکانی که چشم به دهان و دستان ما دوختهاند تا ببینند کی قوطی نوشابه که برای او قطعهای آلومینیومی است را رها میکنیم یا مقوایی که پیتزا در آن بستهبندی شده را به درون سطل آشغال میاندازیم.
همه آن چیزی که در یک فاصله زمانی نه چندان زیاد از سفارش ما تا کشیده شدن کارتبانکیمان روی کارتخوان این فروشگاهها تبدیل به آن میشود که نامش را میگذاریم «طلای کثیف»؛ بعد هم عکسها میبینیم از آنچه ما تولید کردهایم برای آنها که سوداگری روزانه ۷میلیون تن زباله را در پیش دارند.
ما به اندازهای که سن نمایش مصرف داریم، سن نمایش تئاتر و امثال آن داریم؟ نگویید قیاس معالفارغ است. آیا واقعا از مقایسه میان تعداد فستفودها و تعداد کتابفروشیهای یک شهر میتوان به عادتها و الگوهای رفتاری مردمانش پی برد؟
به قول دکتر «محمدعلی الستی» مدرس ارتباطات دانشگاه علامه «غذا خوردن در رستوران و فستفود یا سلفسرویس برآوردن نیازی فیزیولوژیک نیست. فرض ما این است که این رستوران رفتن تجملاتی است به همین دلیل میتوان بین تعداد مراکز غذافروشی و مراکز فروش کتاب مقایسهای کرد.»
به قول دکتر «محمدعلی الستی» مدرس ارتباطات دانشگاه علامه «غذا خوردن در رستوران و فستفود یا سلفسرویس برآوردن نیازی فیزیولوژیک نیست. فرض ما این است که این رستوران رفتن تجملاتی است به همین دلیل میتوان بین تعداد مراکز غذافروشی و مراکز فروش کتاب مقایسهای کرد.»
مقایسه دو مرکز فروش؛ غذا و کتاب
تهرانی که روزها حدود ۱۲ میلیون نفر جمعیت دارد و شبها حدود ۸میلیون نفر، همانطور که گفتیم جز در منطقه یک، حدود ۴ هزار فستفود، رستوران و سلفسرویس دارد. اما بر اساس آمارهای رسمی به دست آمده از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و اتحادیه کتابفروشیهای تهران، پایتخت ما حدود ۷۰۰ کتابفروشی دارد. ب
ه عبارتی به ازای هر ۱۷هزار و ۱۴۳ نفری که در تهران زندگی میکنند یک کتابفروشی فعال است و این در حالی است که میگویند، کتاب غذای روح است. اشتباه نکنید. ما برای رفع گرسنگی جمعهها یا شبها سراغ فستفودها، رستورانها یا سلفسرویسها نمیرویم.
حساب مراکز فروش غذا و تحویل در محل کار را هم به این بحث وارد نکردهایم. با همین حساب سرانگشتی میتوان دریافت که تقریبا به ازای هر ۳هزار نفر در تهران یک فستفود یا رستوران هست. باز هم تاکید کنیم جز آمار رستورانها و فستفودها یا کافههای منطقه یک. به نظر میرسد، لازم نباشد از تیراژ کتاب و میزان فروش آن بگوییم تا مقایسه سطح درآمد فستفودها را به رخ ناشران و کتابفروشان بکشانیم.
بلد نیستیم نیازهایمان را اولویتبندی کنیم
«افسرافشار نادری» دکترای مدیریت امور فرهنگی دارد و در توصیف ماجرایی که ما در مقایسه تعداد فستفودها و میزان مراجعه ما به آنها با کتاب و کتابفروشیها میجوییم، میگوید: «در جامعه ایران نه مصرف زیاد است و نه نقدینگی، بلکه ما بیرویه مصرف میکنیم. انسان اقتصادی، امکانات محدود خود را میسنجد و آنها را با نیازهای خود تطبیق میدهد. ولی ما این سنجش را انجام نمیدهیم. همه چیز را با هم میخواهیم.»
این جامعهشناس توضیحاتش را اینگونه ادامه میدهد: «ما تلاش میکنیم، امکانات را به هر قیمتی به دست بیاوریم به این دلیل که فرهنگ مصرف در جامعه ما وجود ندارد و هر قدر به سمت مدرن شدن پیش میرویم به مصرف بهای بیشتری میدهیم. بنابراین بسیار میبینیم که افراد جامعه ما خودشان را به آب و آتش میزنند تا اعتبار کسب کنند، شغلهای سخت دارند و به سختی پول به دست میآورند تا بیشتر مصرف کنند. اینها همه ناشی از آن است که بین امکانات و نیازها عدم هماهنگی وجود دارد و این تبدیل به مصرف بیرویه شده است.»
در پرده دوم از زبالهگردها و کودکانی گفتیم که منتظر زبالههای ما هستند. در این باره از خانم افشار نادری پرسیدیم آیا میزان زبالههایی که ما تولید میکنیم، میتواند نشانهای از مصرفزدگی باشد؟ او پاسخ میدهد: «وقتی ما بیرویه خرید میکنیم باید آن اضافه خرید را دور بریزیم. در کشورهای توسعهیافته میبینید که فرد اگر به دو پرتقال احتیاج دارد همان دو پرتقال را میخرد، اما یک ایرانی اگر دو پرتقال بخواهد دو کیلو پرتقال میخرد و بقیهاش ممکن است کپک بزند و زباله شود.»
سلیقهها تغییر کرده یا مشکلی دیگر مطرح است؟
عدهای معتقدند نباید به مردم خرده گرفت. مردم ما کمترین میزان امکانات برای تفریح و فراغت را دارند. بنابراین ممکن است، فراغت خود را با رفتن به رستوران و فستفود پر کنند.
در عین حال «افسر افشار نادری» میگوید: «فرهنگ اقتصادی در جامعه ما جا نیفتاده است. این نمونهای از ضعف فرهنگی است. یک فرد اقتصادی همیشه در نظر میگیرد چه امکاناتی دارد و مطابق با آن امکانات نیازهایش را اولویتبندی میکند. ولی ما نمیتوانیم نیازهایمان را اولویتبندی کنیم.»
از زبان یک غیرجامعهشناس هم رفتار مردم را مرور کنیم. یکی از کارکنان کتابفروشی طهوری در خیابان انقلاب اسلامی میگوید: ما که کتابفروش قدیمی هستیم، مجبوریم کتابهای زرد روانشناسی بیاوریم که مردم میخواهند بخرند. مردم سطحی شدهاند و کتابهای خوب را نمیخرند. همه مشتری «جوجو مویز» شدهاند.
تا به حال از خود پرسیدهاند، بازار کتاب ایران که در خیابان انقلاب نبضش میتپد با چه کتابهایی پر شده است. ساده است؛ کتابهای کمک درسی و آمادگی کنکور. همان کتابهایی که هر سال خریداری میشود تا تب و تاب کنکور پایین نیاید. اما چند نفر کتابهایی میخوانند که به کنکور ربطی نداشته باشد و صرفا غذای روحشان باشد؟
از زبان یک غیرجامعهشناس هم رفتار مردم را مرور کنیم. یکی از کارکنان کتابفروشی طهوری در خیابان انقلاب اسلامی میگوید: ما که کتابفروش قدیمی هستیم، مجبوریم کتابهای زرد روانشناسی بیاوریم که مردم میخواهند بخرند. مردم سطحی شدهاند و کتابهای خوب را نمیخرند. همه مشتری «جوجو مویز» شدهاند.
تا به حال از خود پرسیدهاند، بازار کتاب ایران که در خیابان انقلاب نبضش میتپد با چه کتابهایی پر شده است. ساده است؛ کتابهای کمک درسی و آمادگی کنکور. همان کتابهایی که هر سال خریداری میشود تا تب و تاب کنکور پایین نیاید. اما چند نفر کتابهایی میخوانند که به کنکور ربطی نداشته باشد و صرفا غذای روحشان باشد؟
۰