چرا آریا و فرشته خودکشی کردند؟

چرا آریا و فرشته خودکشی کردند؟

یکی از آخرین دفعاتی که آریا با مادرش صحبت می‌کرد، از مادر پرسیده بود «آیا من را دوست داری؟» آریا تشنه شنیدن ضمیر اول شخص مفرد از زبان مادر بود، اما مادر تحصیلکرده، به آریا جواب داد «هر مادری بچه‌اش را دوست دارد» و حاضر نشد بگوید «بله. من هم تو را دوست دارم.» این مادر تحصیلکرده و مدرس دانشگاه، همچون مادر فرشته و همچون پدران آریا و فرشته، توسط مسوولان این انجمن‌ها از فوت فرزندش مطلع شد، اما حتی حاضر نشد به مراسم تشییع جنازه بچه‌اش بیاید.

کد خبر : ۶۶۵۸۹
بازدید : ۳۰۸۴
این دخترها، همیشه سکوت کردند مراسم ترحیم آریا و فرشته؛ دختران بی‌پناهی که غروب یکشنبه ۹ دی ماه با خوردن قرص به زندگی خود خاتمه دادند، توسط مسوولان «خانه خورشید»، «بنیاد امید مهر» و «طلوع بی‌نشان‌ها» و با حضور جمعی از فعالان اجتماعی برگزار شد.

آریا و فرشته، دختران آسیب‌دیده‌ای بودند که علاوه بر محرومیت از یک خانواده سالم و صمیمی، روزگار نوجوانی و جوانی خود را هم به تلخی سپری کردند تا در تصمیمی مشترک، ترجیح دادند در عنفوان جوانی، روایت ناخوش زندگی‌شان را نقطه پایان بگذارند.
عصر روز شنبه، حاضران در مراسم این دو جوان، بیش از آنکه بر سرنوشت تلخ آریا و فرشته اشک بریزند، دچار ناباوری و بهت بودند چرا که حرف‌ها و رفتار‌های این دختران، سراسر امید به آینده و روز‌هایی بهتر بود.
اما ظاهرا این امید به دورنمایی خوش، فقط ظاهر و پوسته بیرونی هویت این دختران بود و درون‌شان، متاثر از زخم‌های عمیق و التیام نیافته ناشی از بی‌مسوولیتی والدین، چنان غرق در افسردگی بود که در روز‌های آغازین زمستان، فرار از سرمای زندگی را که هیچ مهری به آنان هدیه نکرد به بقا در دنیای مالامال از درد ترجیح دادند.

چنانکه مسوولان این انجمن‌های غیر دولتی حامی کودکان و جوانان آسیب دیده به یاد می‌آوردند، آریا و فرشته، علاوه بر آنکه فرزندان طلاق بودند و والدین آنان، در سال‌های نخست پس از ازدواج از یکدیگر جدا شده بودند، در دوران نوجوانی هم از طعم مسوولیت‌شناسی و تعهد‌پذیری والدین نسبت به فرزندشان محروم ماندند چنان که مسوولان این انجمن‌ها، تاکید بر این داشتند که «آریا و فرشته در این جامعه، رها شدند.»

هر دو دختر، فرزندان خانواده درگیر اعتیاد بودند. پدر آریا معتاد بود و همسرش، به همین دلیل در اولین سال‌های پس از تولد تنها فرزندشان، از این زندگی سراسر رنج خارج شد و نه تنها حاضر به قبول سرپرستی دخترش نشد، بلکه تا لحظه مرگ آریا هم حاضر نشد نگاهی به گذشته بیندازد.
پدر بیمار هم که پس از طلاق همسر، با تنها فرزندش راهی دروازه غار و در این محله ساکن شده بود، با رفتار‌های غیراخلاقی خود فضای خانه را برای آریا ناامن کرد و بارها، تنها فرزندش را به‌شدت مورد ضرب و شتم قرار داد. یکی از دوستان آریا تعریف می‌کرد که آریا، شب یلدا (۹ روز پیش از اقدام به خودکشی) به خانه پدر رفته بود، اما پدر، چنان او را به باد کتک گرفته بود که دست آریا دچار شکستگی شد و روز خاکسپاری، جسد آریا را با دست شکسته غسل داده بودند.

پدر فرشته هم، معتاد بود و نسبت به همسر و دختر خود سوءظن بیمارگونه داشت و آنان را به‌شدت مورد ضرب و شتم قرار می‌داد. در مراسم ترحیم آریا و فرشته، مادر فرشته نگران سرنوشت یکی از پسرانش بود که چندی قبل و بر اثر رفتار‌های خشونت‌آمیز پدر از خانه گریخته بود و هیچ کس از سرنوشتش خبری نداشت.
آریا و فرشته، از چنین خانه‌هایی به خیابان‌های ناامن‌تر از خانه پناه بردند. آریا که در دوران نوجوانی و زمانی که همسالان او مشغول درس و دغدغه امتحانات مدرسه بودند، بر اثر رابطه با یک موادفروش هم محله‌ای، باردار شد، تا مدتی پس از زایمان هم با همین مرد زندگی می‌کرد، اما رفتار‌های غیر اخلاقی همخانه موادفروش، خشونت خانگی و تردد مکرر زنان مصرف‌کننده و روسپی به این خانه در حدی برای آریا آزار‌دهنده شد که با وجود داشتن یک کودک شیرخوار، تصمیم به ترک خانه گرفت و از همان زمان به خانه خورشید پناه برد.
لیلا ارشد؛ مدیرعامل خانه خورشید، در اولین روز‌های فعالیت خانه‌ای که در یکی از آسیب خیزترین محلات تهران، پناه بسیاری زنان رنج کشیده و بی‌پناه شد، آریای ۱۳ ساله را پناه داد و در طول ۱۴ سال گذشته، با کمک انجمن‌های غیردولتی حامی زنان و کودکان آسیب‌دیده همچون بنیاد امید مهر و طلوع بی‌نشان‌ها، تلاش کرد آریا را از آسیب‌های خیابانی در امان نگاه دارد.
پیدا کردن سرپناه برای یک دختر نوجوان، از جمله خاطرات لیلا ارشد است. آشنایی مسوولان خانه خورشید با فرشته، اما قدمتی کوتاه‌تر داشت. فرشته، دختری ۲۱ ساله بود که علاوه بر سرپناه، نیاز به حمایتی داشت که خانواده در تمام سال‌های عمر کوتاهش از او دریغ کرده بود. مسوولان سه انجمن غیر دولتی، با اجاره یک خانه کوچک و تامین وسایل زندگی، تلاش کردند این دو دختر جوان را به وجود حامیان دلسوز نسبت به همه انسان‌های بی‌پناه، دلگرم کنند چرا که بزرگ‌ترین نگرانی آریا و فرشته هم، بی‌پناه شدن در این دنیای سرد و بی‌رحم بود.
در ظاهر، این تلاش به ثمر نشست و یکی از دوستان مشترک آریا و فرشته که مانند این دختران، آسیب دیده بود و به خانه این دختران رفت و آمد داشت، عصر شنبه برای جمع حاضر در مراسم ترحیم تعریف کرد: «آریا خیلی با انگیزه بود. خیلی دوست داشت درس بخواند و به جایی برسد، اما متاسفانه به دلیل بی‌مسوولیتی جامعه و مادر و پدر و مسوولان، در این دنیا گم شد؛ البته برایش امکان ادامه تحصیل فراهم کردند و حتی خانه جداگانه‌ای هم تهیه شد که آریا با بچه‌اش در آن خانه مستقر شود، اما به دلیل احساس ناامنی، تصمیم گرفت سرپرستی بچه‌اش را به بهزیستی بسپارد و در نهایت هم بچه‌اش به عنوان فرزندخوانده، واگذار شد.
برای دخترانی مثل آریا و فرشته، تنهایی باعث ناامیدی می‌شود و البته دخترانی مثل آریا و فرشته هم کم نیستند در حالی که هیچ حامی‌ای ندارند و هیچ کس به آن‌ها روی خوش نشان نمی‌دهد. آریا همیشه به من امیدواری می‌داد و، چون من هم سرنوشت مشابهی داشتم و از سپردن فرزندم به بهزیستی، رنج می‌بردم، به من دلگرمی می‌داد و می‌گفت: روزی خواهد رسید که بچه های‌مان را پیش خودمان بیاوریم. آریا یک دوست واقعی بود و بیش از آنچه دیگران می‌دیدند، می‌فهمید و درک می‌کرد.»

آنچه از چشم حامیان آریا و فرشته پنهان ماند، اینکه هر زخمی، نه به این سادگی التیام پیدا می‌کند و نه رد آن به این سادگی محو می‌شود. آریا در تمام سال‌های پس از محرومیت از حضور مادر، تشنه شنیدن یک کلام محبت آمیز از زبان مادر فراموشکار بود؛ مادری که «استاد دانشگاه» بود و پس از جدا شدن از همسر، ازدواج دوباره داشت و فرزندانی آورد که ظاهرا هم بسیار به آن‌ها عشق می‌ورزید، اما وجود آریا را در ذره‌ذره بافت‌های احساسش منکر شد.
یکی از آخرین دفعاتی که آریا با مادرش صحبت می‌کرد، از مادر پرسیده بود «آیا من را دوست داری؟» آریا تشنه شنیدن ضمیر اول شخص مفرد از زبان مادر بود، اما مادر تحصیلکرده، به آریا جواب داد «هر مادری بچه‌اش را دوست دارد» و حاضر نشد بگوید «بله. من هم تو را دوست دارم.» این مادر تحصیلکرده و مدرس دانشگاه، همچون مادر فرشته و همچون پدران آریا و فرشته، توسط مسوولان این انجمن‌ها از فوت فرزندش مطلع شد، اما حتی حاضر نشد به مراسم تشییع جنازه بچه‌اش بیاید.

آریا و فرشته، حتی فتوکپی شناسنامه نداشتند
اکبر رجبی؛ مدیرعامل «طلوع بی‌نشان‌ها»، یکی از حامیان آریا و فرشته بود و در این مراسم ترحیم با یادآوری خاطراتی از سرنوشت مشترک و تلخ تمام دخترانی مانند آریا و فرشته، خطاب به لیلا ارشد و باقی حاضران در مراسم گفت: «این بچه‌ها، یک عمر در سکوت زندگی کردند. یک عمر به آن‌ها اجازه حرف زدن ندادند. داستان این بچه‌ها، داستان سکوت است.
خانم ارشد، من در تشییع جنازه این بچه‌ها، دیدم که شما دایم می‌گفتی ببخشید. ببخشید که نتوانستم کاری انجام دهم. مثل یک پزشک که از اتاق عمل بیرون آمده و به همراهان بیمار از دست رفته می‌گوید که برای زنده ماندنش نتوانسته کاری انجام دهد. خانم ارشد، من همان موقع چروک‌های دست شما را دیدم و تنم لرزید. شب قبلش، همه دنبال فتوکپی شناسنامه این بچه‌ها بودیم که بتوانیم این بچه‌ها را به درستی دفن کنیم و فتوکپی شناسنامه‌ای وجود نداشت.»

یکی از مسوولان بنیاد امید مهر هم در این مراسم و خطاب به حاضران گفت: «همه این کودکان و این دختران، فرشته و معصوم هستند. روزی که ما بالای سر آریا و فرشته رسیدیم، با دو گل پرپرشده مواجه شدیم. مگر مردانی مثل اکبر رجبی و خسرو منصوریان (مدیرعامل انجمن احیای ارزش‌ها)، چند نفرند؟ این نیرو‌ها را ما دانه‌دانه جمع می‌کنیم و کامیون کامیون در پای این حجم آسیب تخلیه می‌شوند.»

لیلا ارشد هم به عنوان سخنران پایانی این مراسم، خطاب به حاضران گفت: «وقتی برای مراسم ترحیم گل می‌خریدیم، گفتیم کاش آریا و فرشته حضور داشتند و ما این کار‌ها را در حضور خودشان انجام می‌دادیم. ما آرزو‌های زیادی برای این دختر‌ها داشتیم. ولی ما هم توان محدودی داشتیم و زخم‌های بچه‌ها، زخم‌های عمیقی بود. خیلی ناباورانه آن‌ها را از دست دادیم.
هر کدام از ما، جوانی و آرزو‌های خود را در وجود آریا و فرشته می‌دیدیم و آغوش ما برای این بچه‌ها باز بود ولی کفایت نمی‌کرد، چون خلأ‌هایی که این بچه‌ها در وجودشان داشتند بسیار عمیق بود. احساسات و عواطف و اتفاقات هم معمولا از یک جنس نیست. آریا و فرشته هیچ‌گاه در دوران کودکی مورد پذیرش نبودند و وابستگی‌های ناسالم را تجربه کردند.
خانواده گسسته، خانواده دچار سوءمصرف و خانواده دچار بی‌اخلاقی، آن‌ها از این تجربیات ناخوشایند خسته بودند. مهم است که آدم‌ها در کودکی تا چه حد تعلق و امنیت و وابستگی سالم داشته باشند. این دختر‌ها همیشه توسط خانواده‌ها نادیده گرفته شدند، چون والدین، مشکلاتی بزرگ‌تر از توجه به این دختران داشتند.
متاسفانه امروز با وجود آمار بالای طلاق، شاهدیم که خدمات مشاوره، بسیار گران است و شامل بیمه درمانی هم نمی‌شود و جای آموزش مهارت همسری و والدی خالی است؛ در حالی که زخم‌های کودکی و نوجوانی به سختی ترمیم می‌شود و پانسمان‌های عاطفی هم برای التیام این زخم‌ها کفایت نمی‌کند. فرشته و آریا اولین و آخرین قربانیان بی‌مهارتی خانواده‌ها نیستند، اما اگر والدین آنها، مهارت فرزندپروری و همسری را یاد گرفته بودند، فرشته و آریا هنوز در جمع ما و در کنار ما حضور داشتند.»
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید