وقتی علم مدرن پرستاری را بی‌ارزش نشان می‌دهد

وقتی علم مدرن پرستاری را بی‌ارزش نشان می‌دهد

کار پزشک که درمان است، نیاز به دانش وسیع‌تری از شناخت اجزای آناتومیک و فیزیولوژیک بدن و اختلالات آن در بیماری‌ها و درمان آن‌ها دارد، برجسته‌تر و ممتازتر و ارزش‌مدار محسوب می‌شود و با پوزیتیویسم یا اثبات‌گرایی علمی حاکم خوانایی بیشتری دارد. کار پرستاری که بنیاد شهودی و عاطفی دارد و مهارت در تیمارکردن می‌طلبد و مهربانی فداکارانه، آرامش در تنش می‌خواهد، کاری کیفی و غیرقابل اندازه‌گیری و ارزش‌گذاری پوزیتیویستی است؛ بنابراین به‌مرور در طب بیمارستانی جوامع طبقاتی موجود، بین پزشک و پرستار نوعی رابطه فرادستی و فرودستی پیدا و تثبیت می‌شود.

کد خبر : ۶۷۰۷۰
بازدید : ۱۰۴۳
وقتی علم مدرن پرستاری را بی‌ارزش نشان می‌دهد عبدالرحمن نجل رحیم | پس از دوران روشنگری در اروپای قرن هجدهم، غلبه دوگانه‌پنداری (دوآلیسم) دکارتی که ماهیت جسمانیت را از ذهنیت جدا می‌دانست، باعث شد که علم پزشکی جدید بدن انسان را مانند ماشینی با اجزایی قابل تعمیر و تعویض بداند تا بتواند پیشرفت کند.
با وجود پیشرفت‌های شگفت‌انگیز در شناخت کارکرد اعضای بدن در نتیجه چنین رویکردی، عوارض این شقاق در قرن‌های بعدی موجب جدایی و شکاف معرفتی بین روان‌شناسی، روان‌پزشکی و بیماری‌های مغز و اعصاب شد. همین مهم باعث مشکلاتی در شناخت یکپارچه و وحدت‌یافته تن و جان یا مغز و ذهن شد که تاکنون ادامه دارد. یکی از جنبه‌های مهم این پدیده را می‌توان در مشکلات حرفه پرستاری از بدو شکل‌گیری آن در طب بیمارستانی در انگلستان قرن نوزدهم پیگیری کرد.
فلورانس نایتینگل که در دوران جنگ کریمه به عنوان «بانوی با چراغ» در جبهه‌های جنگ معروف شده بود، در بیمارستان سنت‌توماس لندن اولین تشکیلات برای آموزش پرستاری مدرن غیرمذهبی را به‌وجود آورد. قبل از آن، پرستاران، زنان نیکوکار زاهدی به‌شمار می‌آمدند که به‌خاطر اعتقادات مذهبی خود و برای آمرزش و ثواب، بدون آموزش و مواجب به خدمت به بیماران همت می‌گماشتند.
با پدیدآمدن حرفه پرستاری در طب بیمارستانی، در جامعه طبقاتی سرمایه‌داری، دوگانه‌پنداری (دوآلیسم) دکارتی به صورت شقاق بین «درمان» و «تیمار» رخ می‌نمایاند. نقش درمان که کار اصلی و محوری به حساب می‌آید، به عهده پزشک و کار تیمار به عهده پرستار است که شغلی زنانه و کم‌مواجب به‌شمار می‌آید.
کار پزشک که درمان است، نیاز به دانش وسیع‌تری از شناخت اجزای آناتومیک و فیزیولوژیک بدن و اختلالات آن در بیماری‌ها و درمان آن‌ها دارد، برجسته‌تر و ممتازتر و ارزش‌مدار محسوب می‌شود و با پوزیتیویسم یا اثبات‌گرایی علمی حاکم خوانایی بیشتری دارد.
کار پرستاری که بنیاد شهودی و عاطفی دارد و مهارت در تیمارکردن می‌طلبد و مهربانی فداکارانه، آرامش در تنش می‌خواهد، کاری کیفی و غیرقابل اندازه‌گیری و ارزش‌گذاری پوزیتیویستی است؛ بنابراین به‌مرور در طب بیمارستانی جوامع طبقاتی موجود، بین پزشک و پرستار نوعی رابطه فرادستی و فرودستی پیدا و تثبیت می‌شود.
دوره آموزشی پرستاری کوتاه‌تر و از حقوق استخدامی کمتری برخوردار می‌شود. این رویه براساس این پیش‌فرض حاکم استوار است که اصولا پرداختن به هیجانات و عواطف و مهارت‌یابی در آنها، کاری زنانه در ردیف پست‌تری نسبت به مهارت‌یابی در زمینه پزشکی قرار دارد که عقل و منطق می‌طلبد. در اوایل قرن بیستم تا بعد از جنگ‌های جهانی، پرستاران اغلب از فرزندان طبقه کارگر بودند.

پس از این دوران نیز تنش در میان حرفه پرستاری بالا گرفت و استراتژی کاهش هزینه و فشار بازار سرمایه‌داری در بیمارستان‌ها، کمک‌پرستارانی را که از تحصیلات پرستاری کمتری برخوردار بودند، در کنار پرستار‌ها قرار داد. این وضعیت موجب به‌وجودآمدن سلسله‌مراتب و نابرابری شغلی در درون حرفه پرستاری شد.
در چند دهه آخرین قرن بیستم در تداوم دوشقه‌شدن سلامت (درمان-تیمار) در بیمارستان‌ها، قدرت علمی در درمان پزشکی براساس مدل بیومدیکال رایج، در دست پزشکان بود. پرستاران برای اظهار قدرت و ماندن در بازار رقابت، مؤسسات علوم تیماری یا مراقبتی را به‌وجود آوردند.
تشکیلات آموزشی پرستاری در جست‌وجوی بنیاد فلسفی برای فعالیت خود به پدیدارشناسی رو آورد و در میان انواع پدیدارشناسی و اصالت وجود (اگزیستانسیالیسم)، نظریات موریس مرلوپونتی، فیلسوف برجسته فرانسوی، مورد توجه ویژه قرار گرفت، زیرا با اینکه هایدگر و سارتر به اهمیت مرکزیت هیجان و عواطف در وجود انسانی تأکید داشته‌اند، مرلوپونتی برخلاف این بزرگان، پدیدارشناسی را به سوی علم هدایت می‌کرد و به تن مرجعیت می‌داد و بدن زنده را خاستگاه معنا می‌دانست.
جالب اینکه نظریات مرلوپونتی نوعی رد انتقادی دوگانه‌پنداری (دوآلیسم) دکارتی بود و از این بابت اثبات‌گرایی و یقین‌پنداری (پوزیتیویسم) علمی را مورد مذمت قرار می‌داد. یافته‌های تکان‌دهنده در علم مغزپژوهی امروز و علوم شناختی وابسته به آن نشان می‌دهد که چگونه مغز، محور پیوستار تن و جان، بدن و ذهن است که دوگانه‌پنداری دکارتی را از نظر علمی رد می‌کند. از طرف دیگر، پژوهش‌ها دال بر اهمیت محوری هیجان و عواطف در فعالیت عالی مغز در تکامل‌یافته‌ترین بخش‌های کورتکس (قشر خاکستری) و نقش آن در اجتماعی‌شدن انسان است.

با وجود این یافته‌های مهم، علم پزشکی نیز باید تأکید را از روی تن به عنوان مجموعه‌ای مکانیکی و ماشینی بردارد و به تن زنده معناساز دید توجه داشته باشد؛ تنی که هم می‌تواند موضوع مورد شناسایی (ابژه) و هم فاعل شناسا (سوژه) قصدمند باشد.
پزشکی امروز باید به هر دو روی این سکه توجه داشته باشد؛ بنابراین پزشکی متحول براساس یافته‌های مغزپژوهی جدید باید نگاهی گسترده، از جز به کل و از کل به جز، از ابژه به سوژه و از سوژه به ابژه، برای کشف همه ابعاد وجود انسانی داشته باشد.
در چنین نوع پزشکی یگانه‌نگر و فارغ از دوآلیسم دکارتی، تیمارکردن نیز خود راهی درمانی مؤثر برای به‌کارگیری مکانیسم‌های شفابخش بدن همچون دستگاه دفاعی، هیجانی، عاطفی بدن و عوامل تأثیرگذار فرهنگی اجتماعی می‌شود. براساس این پیش‌فرض، حرفه پرستاری به‌هیچ‌وجه نباید در دوگانگی و تناقض با حرفه پزشکی متحول امروزین قرار گیرد، بلکه باید در کنار آن و در شرایطی برابر، به دنبال هدفی مشترک باشد.
اما در بافت اجتماعی و اقتصادی فعلی جهان، با مدل پزشکی در تابعیت از دوگانگی تن و ذهن، وجود مراتب طبقاتی فرادستی و فرودستی و برتری جنسیتی، غلبه رقابت تصنعی با هدف سودجویی، رسیدن به چنین ایدئالی دور از دسترس به نظر می‌رسد.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید