من سیاه پوستم؛ فیلمی برای انسان

من سیاه پوستم؛ فیلمی برای انسان

فیلم سینمایی «من سیاه پوستم» بر اساس زندگی یک سرباز مکزیکی به اسم دانیل تورس ساخته شده است. دانیل ۵ سال در ارتش امریکا جنگید، اما در نهایت اخراج شد و هم‌اکنون به‌عنوان وکیل درباره مسائل و مشکلات سربازان امریکایی فعالیت حقوقی انجام می‌دهد.

کد خبر : ۶۷۱۶۳
بازدید : ۱۴۷۷
من سیاه پوستم؛ فیلمی برای انسان
فیلم سینمایی «من سیاه پوستم» تازه‌ترین اثر کارگردانی شده توسط «رفیع پیتز» است. این کارگردان پس از فیلم‌های «زمستان است» که در ایران مورد تحسین قرار گرفت و همچنین «شکارچی»، در تازه‌ترین اثر سینمایی خود سراغ موضوع مهاجر و مهاجرت رفته است و این پدیده جا‌به‌جایی انسانی را از منظر جنگ و البته خلف وعده امریکا در قبال سربازان امریکایی مورد بررسی قرار داده است.

ماجرای فیلم «من سیاه پوستم» درباره «نرو» جوانی هفده ساله است که مانند بسیاری از جوانان مکزیکی شنیده قانون «کارت سبز» وجود دارد وچنانچه به ارتش امریکا بپیوندد وخدمت کند روزی به شکل قانونی شهروند امریکایی خواهد شد. برادرش سال‌هاست غیرقانونی در امریکا کار می‌کند و پدرش هنگام خدمت به امریکا کشته شده و در قبرستان مخصوص کشته شدگان پناهنده بدون سنگ قبر و بی‌نام به خاک سپرده شده است.
بالاخره درشب سال نو هنگامی که نگهبانان مشغول عید دیدنی هستند موفق می‌شود از دیوار عبور کند. سرانجام به ارتش امریکا می‌پیوندد و در یک مملکت بی‌نام و نشان می‌جنگد، گردان او مورد حمله شدید دشمن قرار می‌گیرد، در نهایت پس از پایان دوره خود در جنگ هنگامی که برای دریافت «کارت سبز» مراجعه می‌کند مانند بسیاری دیگر شماره کارت ملی ندارد و با وجود اینکه نام گردان و افسر فرمانده را می‌داند، اما «کارت سبز» به او تعلق نمی‌گیرد.

فیلم سینمایی «من سیاه پوستم» بر اساس زندگی یک سرباز مکزیکی به اسم دانیل تورس ساخته شده است. دانیل ۵ سال در ارتش امریکا جنگید، اما در نهایت اخراج شد و هم‌اکنون به‌عنوان وکیل درباره مسائل و مشکلات سربازان امریکایی فعالیت حقوقی انجام می‌دهد. رفیع پیتز کارگردان فیلم سینمایی «من سیاه پوستم» که این روز‌ها در گروه سینمایی «هنر و تجربه» در حال اکران است در گفتگو با خبرنگار «ایران» درباره چگونگی ساخته شدن این فیلم و بازتاب‌های متفاوتی که از نمایش آن در جشنواره‌های مختلف دریافت کرده است، صحبت کرد.

چطور شد سراغ فیلمی با موضوع مهاجرت رفتید؟
من یک ایرانی هستم، اما همیشه به‌عنوان یک مهاجر زندگی و فیلمسازی کرده‌ام؛ بنابراین در درجه نخست ماجرای مهاجرت برای من جای پرداخت ایجاد کرد و پس از آن دنبال مرز گشتم، چراکه معتقدم این مرز است که عنوان مهاجر را روی یک فرد می‌گذارد. ب
ه همین دلیل موضوع را با یکی از دوستان نویسنده‌ام که از نویسندگان موج نو در رومانی است و فیلمنامه «چهار ماه، سه هفته و دو روز» را نوشته و در سال ۲۰۰۷ برنده نخل طلا شد، مطرح کردم.
وقتی موضوع را شروع کردیم به مرز جغرافیایی به‌عنوان عامل جدا‌کننده انسان در دنیای واقعی رسیدیم و بعد از آن بود که دو عامل خشونت و مرز را مورد بررسی قرار دادیم. در این بین یکی از مرز‌های جغرافیایی که اساساً بی‌معنی است مرز میان کالیفرنیا، امریکا و مکزیک است، چراکه بدون مرز مکزیک اقتصاد تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد و حالا این سؤال مهم بود که حالا چرا دیوار ساختند و این مرز برای من بسیار عجیب بود.

اما فیلم قطعاً دنبال ضعف اقتصادی در این مرز نیست؟
نه، به هیچ عنوان. معنای انسان در این مرز بی‌معنا برای من مهم بود و دوست داشتم داستانی را تعریف کنم که به برخی از مهاجران کمک می‌کند. به‌دنبال همین دغدغه ذهنی بود که دیدم مهاجر و قطعاً سوژه سربازان سبز یکی از مهم‌ترین نگاه‌های انسانی بود که به طرح موضوع سربازان سبز کمک می‌کرد.

برای پرداخت سوژه سراغ نمونه‌های عینی هم رفتید؟
این فیلم براساس زندگی واقعی دانیل تورس ساخته شد. وقتی پای صحبت‌های این وکیل درجه یک که خود او روزگاری جزو سربازان سبز امریکا بوده است، نشستم باورم نمی‌شد پس از ۵ سال جنگیدن از امریکا اخراج شده باشد و جالب است که بعد از دیده شدن این فیلم دانیل توانست کارت سبز بگیرد و شهروند امریکایی شود. طی تحقیقات و تعریف‌هایی که از نمونه‌های عینی می‌شنیدم متوجه شدم آن سوی دیوار مکزیک و امریکا، جوانان مکزیکی فکر می‌کردند که امریکایی هستند، اما در سوی دیگر دیوار یعنی در دل امریکا کسی آن‌ها را قبول نداشت و در نهایت با خشونت یک حکومت و اخراج مواجه می‌شدند.

ساخته شدن و دیده شدن فیلم «من سیاه پوستم» در دوران ریاست جمهوری ترامپ آیا یک شانس به حساب می‌آمد؟
نه به هیچ عنوان شانس نبود. چون شانس این هست که وقتی فیلمساز یک فیلمی را می‌سازد و یک مشکلی را مطرح می‌کند، مسئولان و متولیان در صدد حل مشکل مطرح شده باشند. اما بدشانسی وقتی است که فیلمساز فکر می‌کند سوژه مناسبی پیدا کرده تا مشکلات انسان یا یک ملت را تا اندازه‌ای مطرح و حل کند، اما چنین عمل نمی‌کند و نتیجه عکس می‌دهد برای این فیلم هم همین اتفاق افتاد.
«من سیاه پوستم» به زندگی مهاجران پرداخته، اما شاهد هستیم که دولت ترامپ از وقتی روی کار آمده مدام در حال کوبیدن مهاجران است. خب طبیعی است که من به‌عنوان یک فیلمساز بدشانسی آورده ام. تأسف‌بار اینکه هیچ سیاستمدار امریکایی از جوانانی که برای امریکا جنگیده‌اند و با خلف وعده قانونی مواجه شده‌اند، حرفی نمی‌زنند.

آماری در دست دارید که چه تعداد سرباز سبز در امریکا جنگیده‌اند و چه تعدادی اخراج شده اند؟
طی تحقیقات و آمار به دست آمده در ارتش امریکا ۱۰۰ هزار سرباز سبز وجود دارد که هشت هزار نفر از این تعداد بعد از جنگ اخراج شده‌اند و این ظلم برای کسی مهم نیست.

پس چرا موضوع مهاجرت را در امریکا پیگیری کردید؟
پیگیری موضوع مهاجرت به خاطر امریکا بودن محل وقوع نبود. چون من در حوزه فعالیتم هیچ وقت دنبال طرح موضوع درباره عملکرد ملت‌ها نبودم. در واقع با انسان مشکلی ندارم، اما با نگاه سیاستمداران به انسان و چگونگی برخورد با آدم‌ها بسیار مسأله دارم و مشکل من با دولت امریکا درباره همین سربازان سبز بود و سؤالم این بود چرا قانونی که در دوران ریاست جمهوری بوش تصویب شده، به بهانه‌های مختلف برقرار نمی‌شود و من به‌عنوان یک فیلمساز باید آیینه‌ای دست می‌گرفتم و می‌گفتم که ببینید چه بلایی سر انسان می‌آورید.
نکته دیگر اینکه امریکا مملکت مهاجران است و اساساً به قوم یا نژادی تعلق ندارد. سرخ پوست‌ها ساکنان اصلی این سرزمین بوده‌اند که اساساً در هیچ حوزه‌ای اختیار عمل به آن‌ها داده نمی‌شود و حالا فکر کنید که ماجرا این است که در این اتفاق مهاجران هستند که با مهاجران درگیر می‌شوند و این موضوع گره ذهنی من بود.

آنچه مسلم است فیلم «من سیاه پوستم» متعلق به نقد سیاست‌های امریکاست، اما نکته قابل تأمل این است که تهیه‌کنندگان دو کشور اروپایی آلمان و فرانسه به همراه کشور مکزیک هستند. آیا این مشارکت در ساخت به معنای اعتراض اروپا به نقد سیاست‌های دولت امریکاست؟
ببینید اگر در ایران دنبال پول برای ساخته شدن این فیلم می‌رفتم یا اگر دولت ایران پشتیبان ساخته شدن این فیلم می‌شد، این مسأله پیش می‌آمد که خود به خود با جبهه‌گیری سیاسی مواجه بودیم و عنوان می‌شد که، چون مشکلات بین دو دولت وجود دارد این فیلم ساخته شده و طبیعی است که مخاطب هم باور نمی‌کند که این داستان واقعی است. برای من وجه انسانی کار مهم بود و نمی‌خواستم با هیچ جبهه‌گیری مواجه بشوم کما اینکه همین الان هم دولت امریکا با این فیلم مشکل دارد، چون شرایط اکران سختی در امریکا داشتیم.
ضمن اینکه هر وقت وارد مذاکره برای بحث تولید می‌شدم با این سؤال مواجه بودم که چرا یک ایرانی باید این فیلم را بسازد. البته با مکزیک مشکلی نداشتم و خیلی همکاری کردند، ولی در آلمان و فرانسه خیلی مورد سؤال قرار گرفتم تا توانستم متقاعد کنم که از منظر یک فیلمساز بدون مرز می‌خواهم فیلمی در دفاع از مهاجران بسازم و ضد هیچ مردم و ملتی نیست. به همین دلیل بود که در جشنواره فیلم برلین مسئولان را متقاعد کردم که دانیل تورس را روی فرش قرمز بیاورم تا دنیا از طریق رسانه‌ها شاهد عینی این ظلم را ببینند.
البته همان‌طور که گفتم دانیل بعد از اخراج وکیل شده بود و توانسته بود کارت سبز امریکا را دریافت کند و اکنون به‌عنوان وکیل سربازان سبز فعالیت می‌کند.

در صحبت‌های خود گفتید که سراغ مرز همراه با خشونت رفتید و در نهایت به مرز مکزیک و امریکا رسیدید. اما واقعیت این است که در سرزمین خود ما هم از این مرز‌های خطرناک وجود دارد چرا سراغ ایران نیامدید؟
من در فیلم «شکارچی» نقطه هدفم ایران بود. واقعیت این است که مرز فقط دیوار نیست و همه حتی زندگی‌های شخصی هم مرز و حریم دارند. ماجرای فیلم «شکارچی» درباره مردی بود که همسر و فرزند او در یک درگیری کشته می‌شوند و او برای انتقام پلیس را می‌کشد.
در واقع این فیلم مربوط به شلوغی‌های زمان مشروطه بود و طراحی صحنه و لباس هم مربوط به‌همان زمان بود، ولی بعد از حوادث سال ۱۳۸۸ اکران شد و همه فکر می‌کردند که متعلق به آن زمان است. در حالی که چنین نبود. در فیلم «شکارچی» حرف من درباره انسان بود. درست مانند فیلم «من سیاه پوستم» که درباره انسان حرف زدم.

اما این مرزبندی بین مردم همچنان وجود دارد و به قول شما تنها شامل مرز جغرافیایی هم نمی‌شود؟
متأسفانه در دنیایی که زندگی می‌کنیم سیاستمداران با ساده کردن مشکلات و برخوردی که می‌کنند می‌خواهند بین انسان‌ها با یکدیگر مرز بگذارند و با آن مرز حکومت کنند. به معنای دیگر در شرایطی هستیم که اغلب حکومت‌ها دشمن می‌سازند تا بر مردم حکومت کنند؛ بنابراین جدایی که بین مردم در همه طبقات اجتماعی ایجاد شده است به نوعی زمینه ایجاد جنگ انسان دربرابر انسان است. موضوعی که در «من سیاه پوستم» به آن اشاره داشته‌ام
. ضمن اینکه نباید فراموش کنیم که همه مسائل ایجاد شده باعث شده که طبقه متوسط جامعه در کشور‌های مختلف آسیب ببیند یا از بین برود واز بین رفتن طبقه متوسط فاجعه و نقصان جهانی را در پی دارد. واقعیت این است که اگر انسان نتواند حرف خود را بزند قطعاً به مشکل برمی خورد و منفجر می‌شود؛ بنابراین به‌عنوان یک فیلمساز نکاتی را که در فیلم «شکارچی» بیان کرده بودم این بود که به دولتمردان پیشنهاد داده بودم که با مردم حرف بزنند. البته الان هم همین پیشنهاد را می‌کنم.
ببینید واقعیت این است که غرب همیشه به ایران نارو زده است. غرب گمان می‌کرد با وقوع انقلاب ایران تحت امر آن‌ها می‌شود، ولی چنین نشد و بعد از طریق جنگ خواستند سرزمین ما را غصب کنند، ولی مردم دفاع کردند.
همین اروپا بود که گاز خردل را بر سر مردم ما ریخت و البته خیلی از مسائل دیگر. ببینید واقعیت این است که با مردم حرف زده نمی‌شود. به همین دلایل بود که در فیلم «شکارچی» تأکید داشتم که باید با مردم حرف زده شود.

حرف آخر؟
همه حرف آخر من بخصوص حسی که درباره خودم پس از ساختن این فیلم دارم همان پلان آخر «من سیاه پوستم» است که کاراکتر اصلی فیلم با یک اسلحه به تنهایی در خیابان راه می‌رود. این اتفاق با خود فیلم برای من افتاد. ببینید وقتی دولت امریکا را در این فیلم مورد سؤال قرار دادیم همه به نوعی اذیت شدند. مثلاً در جشنواره‌ای در مکزیک وقتی فیلم را نشان دادیم مکزیکی‌ها خیلی فیلم را دوست داشتند و ابراز احساسات کردند.
بعد رئیس جشنواره گفت: خوشحال است که چنین استقبالی از فیلم «من سیاه پوستم» شده است، اما در ادامه گفت که روی این استقبال نمی‌توانند مانور خبری دهند. چون گفتند که اگراین فیلم را تأیید کنند، هالیوود با ما سر ناسازگاری می‌گذارد. بعد به مرور زمان دیدم که این فشار وجود دارد. به‌عنوان نمونه یک طرف تولید فیلم فرانسوی‌ها بودند که فیلم را در بدترین زمان ممکن روی کانال آرته ساعت ۱۱ شب نشان دادند.
یعنی اگر نشان نمی‌دادند هم به جایی بر نمی‌خورد. چون اساساً ساعت ۱۱ شب مردم عام فیلم نمی‌بینند، ولی برای من به‌عنوان فیلمساز تجربه جالبی بود به غیر از کسانی که فیلم را ساختند یا مطبوعات سینما، روی هم رفته با شرمساری توأم با ترس با این فیلم برخورد می‌کردند. یک درس دیگری هم که از ساخت این فیلم گرفتم فهمیدم که تا چه اندازه مهاجر تنهاست. درست مثل «نرو» که با یک اسلحه به تنهایی در بیابان راه می‌رود.


جدال انسانی با دیوار
ملک جهان خزایی طراح صحنه و لباس سینمای ایران است که در فیلم سینمایی «من سیاه پوستم» به‌عنوان طراح صحنه و لباس در کنار رفیع پیتز حضور داشت. این طراح صحنه و لباس در این فیلم سینمایی تنها به‌عنوان طراح کنار رفیع پیتز نبود بلکه هم طراح صحنه بود و هم به قول خودش از کار در فیلم پسرش نیز بسیار خوشحال بود. ملک جهان خزایی در یادداشتی درباره همکاری با رفیع پیتز در فیلم «من سیاه پوستم» سخن گفته است.

هنگامی که از من خواسته شد با فیلم «من سیاه پوستم» همکاری کنم، بسیار استقبال کردم چرا که نه تنها از ابتدا طراحی تمام فیلم‌های پسرم رفیع پیتز را انجام داده‌ام بلکه این بار سوژه فیلم هم در نوع خودش بی‌نظیر بود. فیلمی درباره دیوار بین امریکا و مکزیک. لازم به توضیح است که کارگردان‌های بسیاری فیلم‌های مستند جالب درباره این دیوار ساخته‌اند، اما تا امروز هنوز هیچ کارگردانی موضوع انسانی درباره این دیوار را دستمایه کار خود قرار نداده است. به عقیده من «من سیاه پوستم» درباره کسانی که با وجود خطر‌های بسیاری که وجود دارد جان خود را کف دست گذاشته‌اند و به کرات خیال گذر از این دیوار را بدون توجه به همه مسائل پس از آن به جان خود خریده‌اند است که رفیع پیتز نیز از این زاویه به مسأله نگاه کرده است.

تعداد مکزیکی‌هایی که در ایالت کالیفرنیا به دنیا آمده‌اند و طبیعتاً خود را امریکایی می‌دانند بسیار زیاد است. این افراد فرزندان کسانی هستند که غیرقانونی از این دیوارعبور کرده‌اند و دولت امریکا به شکل قانونی آن‌ها را نمی‌پذیرد، ولی اغلب این اشخاص دلیلی برای بازگشت دائم برای زندگی در مکزیک ندارند. من به‌عنوان شهروند فرانسه مجوز کار در مکزیک را داشتم چراکه انجمن‌های سینمایی مکزیک و فرانسه توافق همکاری بین دو کشور را امضا کرده‌اند، ولی برای بخشی که در امریکا فیلمبرداری می‌شد مجبور شدیم ظاهراً از یکی از هم دوره‌ای‌های مدرسه سینمای رفیع که عضویت اتحادیه امریکا را داشت استفاده کنیم. در نهایت باید بگویم حضور در فیلم «من سیاه پوستم» تجربه جالبی برای من بود خصوصاً کار در مکزیک که خلق و خویشان مشابه خود ماست، بسیار دوستانه و گرم انجام شد و با سوژه فیلم هم سمپاتی داشتند و هنگامی که برخی از بازیگران و گروه کارگردانی و تهیه‌کننده مکزیکی را بعد ازچند سال در جشنواره برلین دیدم، با شوق مرا پذیرفتند و حس خوبی داشتم انگار که به ایران بازگشته‌ام.


درباره من سیاه پوستم؛ علیه تبعیض!
سید رضا صائمی | «من سیاه پوستم» نگاه انتقادی به سیاست‌های دولت امریکا مبنی بر عمل نکردن به وعده‌های خود به سربازانی را دارد که برای دریافت «کارت سبز» و شهروند شدن در کشور امریکا راهی جنگ در کشور‌های مختلف شده‌اند، اما در پایان مأموریت خود به‌دلیل اینکه شماره کارت ملی ندارند «کارت سبز» دریافت نمی‌کنند.
با این حال فیلمساز تلاش کرده تا روایت خود را به زبان سینمایی نزدیک‌تر کند تا زبان سیاسی. از این‌رو فیلم در دام شعارزدگی یا سانتی مانتالیسم سیاسی نمی‌افتد و فاصله خود را با ایدئولوژیک شدن فیلم حفظ می‌کند. رفیع پیتز در فیلم «زمستان است» هم به مفهوم مهاجرت می‌پردازد، اما این بار در یک جغرافیای دیگر و از منظر و خاستگاه تحلیلی دیگر به این مسأله می‌پردازد. در واقع آنچه در اینجا برجسته می‌شود سیاست‌های تبعیض نژادی امریکا علیه سیاهپوستان است.
ضمن اینکه فیلم را می‌توان روایت دیگری از قصه عشق به امریکا و رویای مهاجرت به این کشور دانست که در اشکال مختلفی تجربه می‌شود. جالب اینکه نرو با وجود اینکه درشهرسانفرناندوی کالیفرنیا بزرگ شده و در مدرسه ابتدایی ریورسایددرایو، بورس تحصیلی گرفته، اما همچنان با نگاه مشکوک به او نگریسته می‌شود که مصادیق آن را می‌توان در بازجویی‌هایی از نرو در ابتدای فیلم شاهد بود. در واقع هم رؤیای امریکا رفتن به‌عنوان یک رویاپردازی فانتزی مورد نقد قرار می‌گیرد که در عمل با موانع و چالش‌های حقوقی مواجه می‌شود و هم نظام اجتماعی - سیاسی امریکا که همواره به مثابه یک مدینه فاضله ترسیم و تبلیغ می‌شود مورد انتقاد قرار می‌گیرد.
با اینکه نرو و امثال او ممکن است از امتیاز‌هایی از حیث توانایی یا خاستگاه اجتماعی برخوردار باشد، اما بواسطه سیاهپوست بودن نمی‌تواند از امکان دموکراتیک رشد فردی و اجتماعی برخوردار باشد. از این حیث می‌توان فیلم من سیاهپوستم را یک فیلم ضد امریکایی دانست که توانایی‌های اکتسابی و لیاقت‌های فردی پشت ویژگی‌های نژادی و قومیتی دچار سرکوب و سرخوردگی شده و امکان رشد نمی‌یابد. دیالوگی که بین نرو و برادرش عیسی برقرار می‌شود این وضعیت را بازنمایی کرده و مورد تأکید قرار می‌دهد.
جالب اینکه پدر نرو نیز جان خودش را پای همین رؤیای امریکایی شدن از دست می‌دهد. عیسی برادر نرو فرد واقع‌گراتری به نظر می‌رسد و رفیع پیتز از طریق نمایش این تفاوت‌های شخصیتی بین دو برادر، نگرش متفاوت در مواجهه با زندگی در امریکا و امریکایی شدن را به یک قضاوت قیاسی برای مخاطب بدل می‌کند. در واقع فیلم فارغ از جزئیات دراماتیکی‌اش در یک بازنمایی و روایت کلان‌تر به رویای امریکایی شدن به مثابه یک آرزوی جمعی که در جهان امروز بسط یافته می‌پردازد و آن را در یک چالش دراماتیک نه ایدئولوژیک به نقد می‌کشد.

فارغ از بحث محتوایی و مضمون سیاسی نه سیاست زده فیلم باید به مؤلفه‌ها و عناصر و ساختار سینمایی فیلم هم توجه داشت که رفیع پیتز بویژه تلاش کرده تا سویه زیبایی شناسی فیلمش را بویژه در قاب بندی‌ها و بهره‌گیری از ظرفیت‌های جغرافیایی قصه، جدی بگیرد و صرفاً درگیر مضمون نشود.
برخی از قاب‌های فیلم بویژه در نسبت بین نرو و محیط اطرافش ضمن اینکه تنهایی و تک افتادگی او را برجسته کرده و به تصویر می‌کشد از حیث زیبایی شناسی بصری هم نقاط قوت فیلم محسوب می‌شود و صرفاً هم خلق تصاویر کارت پستالی نیست بلکه از این بازی‌های فرمی در جهت بازنمایی مفهومی فیلم هم استفاده می‌کند.
ضمن اینکه بافت‌های جغرافیای قصه و مناظری که انتخاب شده در عین زیبایی در عمق آن نوعی حس غربت و تنهایی وجود دارد که می‌تواند موقعیت روانی و درونی نرو را به‌عنوان شخصیت اصلی قصه در شکل نمادین آن صورت‌بندی کند. فیلم البته ریتم کندی دارد و مکث‌های طولانی در برخی صحنه‌ها ملال آور است، اما انسجام درونی قصه و منطق عاطفی - روانی برساخته آن واجد منطق لازم بوده و می‌تواند مخاطب را با خود همراه کند.
منبع: ایران
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید