ذائقه برد و باخت ما چگونه است؟
نگاهی به ورزش فوتبال، به خوبی نشان میدهد که خاستگاه جان یا روان همان مغز و تن انسان است و این همه مهارتهای ذهنی و فکری، تصمیمگیریهای سریع و معجرهآفرینیها در زمین فوتبال، ناشی از فعالیت تنانه مهارتیافته انسانهاست که به معانی و مفاهیم تجریدی مغزی درمیآیند.
کد خبر :
۶۷۶۶۹
بازدید :
۱۱۶۲
عبدالرحمن نجلرحیم | کودکان پیشدبستانی بازی را خیلی دوست دارند. از همه مهمتر اینکه دوست دارند همیشه برنده باشند. عدهای از پژوهشگران بر این باورند که کودکان بهویژه پسربچهها نهتنها دوست دارند که برنده شوند، بلکه نیاز دارند که برنده شوند.
مفهوم باختن در مغزشان نقش نمیبندد، چون مغزشان تازه آشنا به اثرات لذتبخش و نیروزا و اعتمادافزای ترشح دوپامین قاعده مغز و هورمون جنسی تستوسترون ناشی از برد در بازی شده و نمیخواهند آن را از دست بدهند. از طرف دیگر این اثرات مخمورکننده لذتبخش را نمیخواهند با اثرات تنشزای فرسایشی ترشح آدرنالین خون و نوراپینفرین قاعده مغز هنگام باخت عوض کنند. ولی هر بازی، برنده و بازنده دارد.
بدیهی است خود را همیشه برندهدانستن، منطق خام و کودکانهای بیش نیست. کسانی که خود را همیشه برنده نهایی میدانند، اغلب به قواعد بازی احترام نمیگذارند. به همین دلیل روشن است کودکانی که میخواهند فقط برنده باشند اغلب بهدفعات، قواعد بازی را به هم میزنند و به رقیب فشار میآورند که بر برندهبودن آنها صحه بگذارد.
در جوامع سرمایهداری امروز مسئولان تربیتی همیشه در مقابل این سؤال قرار میگیرند که با این کودکان چگونه رفتار کنند. اما غلبه دوگانهپنداری جسم و ذهن در کالبد آموزشی، به کودکان این اجازه را نمیدهد که به کشف معانی در کنشهای تنانه خود دست یابند و ذهن را دادهای نازلشده از آسمان ندانند که معانی والا را به طور جداگانه به آنها میرساند. زیرا به این ترتیب، حق، مائدهای آسمانی میشود که تنها عدهای برگزیده از آن برخوردار خواهند بود و تنها آنها خواهند بود که حتی وقتی که دیگر کودک نیستند همچنان، چون کودکان، حق را همیشه به جانب خود بدانند و انتظار داشته باشند که همیشه برنده باشند.
در این نوع آموزش دوگانهپندارانه معلوم است که هر بازی برد و باختی به جنگ بین حق و باطل تبدیل شود. در حالی که رقابت و رفاقت دو مکانیزم همراه و مکمل مغزی در رشد شناخت هستند که در بدن ما به کار میافتند و ربطی به نیروی خیر و شر فراطبیعی ندارد.
گرچه واضح است که باخت همراه با احساسهای ناخوشایند شکست، واماندگی، اضطراب، ناامیدی و متعاقب آن ترس و خشم بیمهار، نشانه فعالشدن مدارهای هیجانی منفی در مغز و از کنترل خارجشدن رفتار مناسب در مقابل شکست است. قبل از اینکه به کودک یاد بدهیم که چگونه در مقابل شکست از خود بردباری و متانت نشان دهد و بتواند پذیرای آن باشد، باید به او بیاموزیم که از طریق رفاقت و همیاری با دیگران، در یادگیری قواعد بازی مهارت پیدا کند. نکته دوم زیانبخش در دوگانهپنداری فرهنگی، وقتی است که اهمیت برد و باخت به حدی شدت و گسترش یابد که به برد و باخت حیثیت قومی، ملی، انسانی و حتی چیزی مابین مرگ و زندگی داده شود.
اگر اعتبار یک رقابت و برد و باخت را بیش از حد لازم بالا ببریم، خود باعث مخدوششدن همه اصول یاد گرفتهشده میشود و سطح مهارت را به حد کودکی بیتجربه تقلیل میدهد و شانس باخت حتمی را به مراتب بالا خواهد برد و رقابت را به جنگی ناخوشایند تبدیل خواهد کرد.
بدیهی است که در این معرکه دوگانگی خیر و شر در بیرون از کارزار تن، رقیب را بلافاصله به دشمن تبدیل خواهد کرد و رشد سوءظن و نظریه توطئه، راه مهارتیابی از راه رقابت سالم را در مغز و تن ما سد خواهد کرد.
به روایت تونی کولینز، استاد تاریخ دانشگاه لستر، ورزش به معنای مدرن که رقابتی همراه با برد و باخت است، خود یکی از ابزار رشد سرمایهداری در جهان است که از نیمه قرن هجدهم در انگلستان شروع شد.
به روایت تونی کولینز، استاد تاریخ دانشگاه لستر، ورزش به معنای مدرن که رقابتی همراه با برد و باخت است، خود یکی از ابزار رشد سرمایهداری در جهان است که از نیمه قرن هجدهم در انگلستان شروع شد.
فوتبال یکی از رشتههای ورزشی پرطرفدار و شاخص مهمی در تحولات سرمایهداری جهان است. امروزه رشد نئولیبرالیسم، در فرایند جهانیشدن سرمایهداری و اوجگیری اَبَرامپراتوریهای رسانهای را میتوان به وضوح در جهان فوتبال پیگیری کرد.
علت اینکه با وجود رعایت اجباری قواعد تعیینشده در ورزش فوتبال جهانی، اینجا و آنجا رفتارهایی در زمینهای ورزشی از افراد کارکشته و تعلیمدیده سر میزند که ما را به یاد لجاجتهای کودکانه برای بردن و اصلا نباختن و زیرپاگذاشتن ناشیانه قواعد بازی میاندازد، شاید مربوط به تضاد درونی ناشی از دوگانهپنداری در ساختار تربیتی جوامع سرمایهداری و عدم توازن رشد تعلیمات در اقصینقاط جهان باشد.
نگاهی به ورزش فوتبال، به خوبی نشان میدهد که خاستگاه جان یا روان همان مغز و تن انسان است و این همه مهارتهای ذهنی و فکری، تصمیمگیریهای سریع و معجرهآفرینیها در زمین فوتبال، ناشی از فعالیت تنانه مهارتیافته انسانهاست که به معانی و مفاهیم تجریدی مغزی درمیآیند.
ولی اصل جدایی و دوگانگی تن و جان هنوز در آموزشهای فوتبال در جهان سرمایهداری رواج دارد و اگر به دستگاههای تبلیغاتی رسانهای ورزشی حتی در سرزمین خودمان توجه کنید، سخت نیست دریابید که هنوز طرز تفکر غالب چنین است که گویی تربیت تن باید جدا از تربیت روان صورت گیرد. امروزه مغزپژوهی نوین اصرار دارد که شناخت در عالیترین شکل آن، تنمند است و خاستگاهی جر تن ندارد و مغز بخش مهم و اساسی تن است که ذهن را ایجاد میکند؛ بنابراین آموزشهای اخلاقی و تربیتی درباره برد و باخت و یادگیری مهارتها از روی قواعد بازی و رعایت موازین و رابطه رفاقت و رقابت، باید در حین تمرین بازی از راه اشارات تنانه در ضمن یادگیری مهارتها، آموخته و ملکه ذهن شود.
به عنوان مثال در ورزشی رزمی به نام ایکیدو که توسط فردی ژاپنی در قرن بیستم ابداع شده، دو رقیب هنگام مهارتیابی در رقابت جسمانی به مغز خود یاد میدهند که چگونه یک قدم مهم هیجانی برای آسیبنرساندن به رقیب بردارند و بهموقع بدن خود را به جای در مقابل یکدیگر قراردادن، در کنار یکدیگر قرار دهند و شانه به شانه هم به مهارت دلخواه برسند. به این ترتیب متوجه میشویم که در ورزش تنها میتوان با کنشهای بدنی مناسب ساده از روی نقشه و طرح معین به مفاهیم عمیق معنوی و انسانی دست یافت. نیاز نیست که به آموزشهای ورزشی، بهطور جداگانه، درسهای روانی، اخلاقی و معنوی، بر اساس تصور دوگانگی بین تن و ذهن تحمیل شود.
قبول این تناقض و دوگانگی میتواند منشأ نوعی رفتار اسکیزوفرنیک باشد، یعنی آن مهارتهایی که به طور اتوماتیک و ناخودآگاه در منش و رفتار هنگام آموزش نشانده شده، دچار اختلال شود. زیرا آگاهشدن غیرلازم به آنچه باید اتوماتیک و خودکار باشد، خود میتواند به اجرای مهارتهای آموختهشده آسیب بزند. این نوع اختلال در اجرای مهارتها، اغلب در فوتبالیستهای همه سطوح هنگام یورش احساسات منفی و خشم در مقابل خطر باخت دیده میشود.
۰