رمان "شکار کبک"؛ روایت زوال

رمان "شکار کبک"؛ روایت زوال

نویسنده اعمال قهرمان را نه بر پایه‏ تصادفات که برمبنای علیت بنا کرده. تحقیر میان جامعه کوچک آبادی اولین عامل شکاف قهرمان و جامعه است که با مرگ مادر و اتفاقات تلخ دیگری همراه می‏شود؛ شکافی که نویسنده با روایت خواسته‌های شخصیت و آنچه درنهایت برایش امکان‏پذیر است نمایش می‌دهد.

کد خبر : ۶۷۹۸۱
بازدید : ۴۰۴۲
رمان
وجوه اشتراک فراوان میان قاتلین سریالی، حتی با مروری اجمالی بر سرگذشت هر یک از ایشان اولین نکته‏ای است که توجه خواننده را جلب می‌کند. یک قاتل سریالی برخلاف بسیاری از تصاویری که پس از دستگیری از او منتشر می‏شود ظاهری عادی دارد، میان مردمان سرزمینی زیست می‌کند، خواب و خوراک دارد و در مواردی حتی خانواده و شغل و تخصصی. تفاوت، اما در گذشته است؛ گذشته‏ای که گویی قاتل توان رهایی از آن را ندارد.
اختلالات روحی و روانی، مشکلات دوران کودکی، قربانی تعرض‏های جنسی قرار گرفتن و... از جمله مواردی است که در سرگذشت یک قاتل سریالی به چشم می‏خورد. قاتلین سریالی به محض ظهور خبرساز می‏شوند، پس از دستگیری واکاوی روانی می‏شوند و درنهایت اعدام و فراموش می‏شوند.

رمان «شکار کبک» اثر آقای رضا زنگی‏آبادی از نایاب‏ترین نمونه‌های پرداخت به معضل قتل‏های سریالی است. نویسنده به قصد درگیری کردن خواننده، رمان را با شروعی کوبنده و جذاب آغاز می‌کند. «قدرت» قهرمان اصلی رمان به بیماری‏اش وقعی نمی‌گذارد و ناتوان در برابر میلی آتشین به قتل که در وجودش رخنه کرده از بستر بلند می‏شود و دنبال شکار می‏رود.

نویسنده پس از صفحات ابتدایی رمان با بازگشت به گذشته مسیر رمانش را از یک رمان جنایی جدا می‌کند، بازگشتی هوشمندانه با این نیت که روایتی از مسیری داشته باشد که از انسانی قاتل می‏سازد. قدرت، قربانی تازه‏اش را رها می‌کند و به بستر می‏رود، برای تسکین بیماری سراغ گل‏های ختمی می‏رود، دمنوش بنفش‏رنگی که همیشه در خانه دارد و فارغ از خواص درمانی یادآور مادرش است و تونل بازگشت نویسنده به دنیای داستان؛ دنیایی که نقطه‏ ضعف و نیاز قهرمان، خاطرات تلخ گذشته، آرزو و خواسته‌هایش آنجاست. چیدمان حوادث رمان معماری دقیقی دارد و رفت و برگشت‏ها بی‏مفهوم نیست.
هر قدم قهرمان که هیولای درون وجودش را بیدار می‌کند برمبنای ضایع شدن یک ارزش بنا شده. ارزش‌هایی که دایم در نوسان است؛ مانند قوت و ضعف، مرگ و زندگی و وفاداری و خیانت؛ نقاط عطفی در زندگی هر انسانی که بهترین لحظات برای نمایش خوی اصلی شخصیت و عمیق‏ترین ابعاد انسانی یا غیرانسانی او است.
«گمان می‌کرد از آبادی که بیرون بزند همه‏چیز درست می‏شود، اما همه‏ آن آدم‏ها همراهش آمده بودند. مراد، خاور، فالی، پدرش، می‏آمدند و زیر درخت گیلاس می‏نشستند. شب، روز، غروب، صبح زود، بعد به طرف اتاقش هجوم می‏آوردند و میان کابوس‏هایش می‏دویدند؛ مراد به طرفش می‏آمد، قدرت بچه بود، می‏ترسید، نمی‏توانست فرار کند. گاهی پیرزن هم میان آدم‏های آبادی بود. همه زیر درخت گیلاس جمع می‏شدند.»

نویسنده اعمال قهرمان را نه بر پایه‏ تصادفات که برمبنای علیت بنا کرده. تحقیر میان جامعه کوچک آبادی اولین عامل شکاف قهرمان و جامعه است که با مرگ مادر و اتفاقات تلخ دیگری همراه می‏شود؛ شکافی که نویسنده با روایت خواسته‌های شخصیت و آنچه درنهایت برایش امکان‏پذیر است نمایش می‌دهد.
اتفاقاتی که قهرمان را، کنش‏های جبران‏ناپذیرش را و عاقبت تاسف‏بارش را برای خواننده قابل درک می‌کند. پویایی شخصیت همچنین براساس کنش‏های جامعه و خانواده نسبت به او شکل می‌گیرد. جلب همدلی خواننده با قهرمان رمان شاید دشوارترین چالش نویسنده در نگارش این رمان بوده است که با تکنیک‏های گفته شده امکان‏پذیر شده است و با نمایش تمام کنش‏های قهرمان برای فرار از سرنوشتی که حتی خود نیز دوست ندارد.
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید