پارانویای ناتمام
آشغالهای دوستداشتنی در زمانِ خودش اگر اکران شده بود بیشتر میتوانست در ذهنها بماند یا حداقلِ توان گفتگو ایجاد کند. آنهایی که ۶ سال این فیلم را توقیف کردند میدانستند که کدام زمان برای اکران بهتر است.
کد خبر :
۶۸۶۲۸
بازدید :
۱۰۸۷
در نقد و بررسی «آشغالهای دوستداشتنی» نمیتوان مولف را از اثر جدا کرد؛ حتی توان سیاسیای که در همه این سالهای توقیف خودِ محسن امیریوسفی ایجاد کرد خیلی بیشتر از فیلم او به عنوان اثری که میخواسته سیاسی باشد، است.
باید به امیریوسفی برای این سماجت درگرفتن حقش تبریک گفت. حضور او در هر جایی که میشد از این توقیف صحبت کرد، بهسان پرفورمنسی درآمده بود که از حقِ آزادی بیان سخن میگوید. از این بابت باید به او تبریک گفت و حتی به عنوان الگویی مثالش زد؛ اما فیلم او را باید فارغ از اینها بررسی کرد و دید که به عنوان یک اثر هنری و دغدغهمند چه توانایی دارد؟
قبل از آن باید به این نکته توجه کرد که آشغالهای دوستداشتنی در چه مختصات زمانیای ساخته شده است؟ کدام بحرانها برای چه گروههایی اولویت داشته است؟ این سخن در آن وضع و حال چه توانی برای کدام نیرو ایجاد میکند؟ میدانیم که این فیلم به فاصلهای کوتاه از حوادث پس از انتخابات ۸۸ ساخته شده است. وضعیت پساانتخابات صفبندی دوگانهای در کشور ایجاد کرده بود که هم بیرون بودن از آن صفبندیها سخت و دشوار بود و هم اینکه این احساس وظیفه را به دوش نخبگانِ هر دو سوی صفبندی تحمیل میکرد که در حمایت از جناح خودشان کاری کنند.
قبل از آن باید به این نکته توجه کرد که آشغالهای دوستداشتنی در چه مختصات زمانیای ساخته شده است؟ کدام بحرانها برای چه گروههایی اولویت داشته است؟ این سخن در آن وضع و حال چه توانی برای کدام نیرو ایجاد میکند؟ میدانیم که این فیلم به فاصلهای کوتاه از حوادث پس از انتخابات ۸۸ ساخته شده است. وضعیت پساانتخابات صفبندی دوگانهای در کشور ایجاد کرده بود که هم بیرون بودن از آن صفبندیها سخت و دشوار بود و هم اینکه این احساس وظیفه را به دوش نخبگانِ هر دو سوی صفبندی تحمیل میکرد که در حمایت از جناح خودشان کاری کنند.
بارزترین نمونه این اتفاق فیلمهای قلادههای طلا و بعدتر هم اخراجیهای۳ بودند، دو فیلمی که به لحاظ سینمایی ارزشی نداشتند، اما تقریبا به نحوی اکران شد و بعد هم در شبکههای سیما به نمایش گذاشته شد که همه مردم ایران آن را دیده باشند.
محسن امیریوسفی هم در این وضعیت میخواهد که خوانش خودش را از این اتفاقات داشته باشد، اتفاقات و جناحبندیهایی که از نظر او پیشتر از اینها هم عمیقا وجود داشته و حالا به شکل دیگری برآمده است. پرواضح است که اثر امیریوسفی نه با دو فیلمی که نام برده شد بلکه با سینمای خودش باید مقایسه شود و از این منظر میتوان گفت که انگار امیریوسفی از زمان و وضعیتش نتوانسته فاصله بگیرد تا فیلمی غیرزمانمند بسازد.
محسن امیریوسفی هم در این وضعیت میخواهد که خوانش خودش را از این اتفاقات داشته باشد، اتفاقات و جناحبندیهایی که از نظر او پیشتر از اینها هم عمیقا وجود داشته و حالا به شکل دیگری برآمده است. پرواضح است که اثر امیریوسفی نه با دو فیلمی که نام برده شد بلکه با سینمای خودش باید مقایسه شود و از این منظر میتوان گفت که انگار امیریوسفی از زمان و وضعیتش نتوانسته فاصله بگیرد تا فیلمی غیرزمانمند بسازد.
چهار شخصیتی آشغالهای دوستداشتنی که قرار است جریانهای سیاسی تاریخ انقلاب و پساانقلاب ایران را نمایندگی کنند، از سطح فراتر نمیروند و دیالوگهایشان که به مانیفستهای سیاسی شبیه است هیچ ابهامزدایی از نیروهای سیاسی نمیکند و مهمتر از آن سوالی هم ایجاد نمیکند؛ همین هم باعث میشود که فیلم به لحاظ محتوایی کاملا نقض غرض خود باشد و مازادی برای بیننده به وجود نیاورد.
بیش از همه در این چهار شخصیت، شخصیت اکبر عبدی است که بیرون میزند. او قرار است نقش یک ملیگرای مصدقدوست را نمایندگی کند، اما جز در سکانسی که در خاطر همسرش است و ماموران امنیتی رژیم پیشین به جرم مصدقی بودن دنبال او میآیند، هیچ اِلِمانی در شخصیت پدر (اکبر عبدی) وجود ندارد که ملیگرایی او را نشان دهد، در واقع او بیشتر به یک فرد بازاری میخوارهای میماند که حال توبه کرده است و حاجی بازاری شده است (البته از بازی بسیار بد اکبر عبدی هم در پیشامد این اتفاق نباید غافل شد).
دیالوگهایی که بین این چهار نفر در جریان است و تنها همین دیالوگهاست که قرار است ما را با وضعیتها آشنا کند در خدمت هیچچیز نیست؛ تماشاچی اگر دقیقه ۱۵ فیلم سالن سینما را ترک کند و مثلا دقیقه ۵۵ برگردد، انگاری هیچ چیزی را از دست نداده و فیلم هیچ جلو نرفته است.
بیش از همه در این چهار شخصیت، شخصیت اکبر عبدی است که بیرون میزند. او قرار است نقش یک ملیگرای مصدقدوست را نمایندگی کند، اما جز در سکانسی که در خاطر همسرش است و ماموران امنیتی رژیم پیشین به جرم مصدقی بودن دنبال او میآیند، هیچ اِلِمانی در شخصیت پدر (اکبر عبدی) وجود ندارد که ملیگرایی او را نشان دهد، در واقع او بیشتر به یک فرد بازاری میخوارهای میماند که حال توبه کرده است و حاجی بازاری شده است (البته از بازی بسیار بد اکبر عبدی هم در پیشامد این اتفاق نباید غافل شد).
دیالوگهایی که بین این چهار نفر در جریان است و تنها همین دیالوگهاست که قرار است ما را با وضعیتها آشنا کند در خدمت هیچچیز نیست؛ تماشاچی اگر دقیقه ۱۵ فیلم سالن سینما را ترک کند و مثلا دقیقه ۵۵ برگردد، انگاری هیچ چیزی را از دست نداده و فیلم هیچ جلو نرفته است.
در نقدهایی، سطحی بودن این دیالوگ را از این بابت توجیه میکردند که آنها برآمده از ذهن مادری ساده است و اتفاقا باید سطحی باشد؛ حتی اگر این را هم بپذیریم باز سوال اصلیای باقی میماند که آخرالامر این دیالوگهای سطحی چه کاری میخواهند بکنند؟ در خدمت چه چیزی هستند؟
اما بهنظر نقطه قوت فیلم چه از لحاظ شخصیتپردازی و چه به لحاظ مازادی که میتواند ایجاد کند، شخصیت مادر با بازی خوب شیرین یزدانبخش است. از دو لحاظ میتوان با این شخصیت همدل شد و به محسن امیریوسفی بابت آن دستمریزاد گفت. اولین مواجهه ما با مادر میتواند یک مواجهه وجودی-فردی باشد؛ مادری که بارِ غم تاریخی را به دوش خود کشیده است، اگرچه حتی بیش از دیگران از کژتابیهای این تاریخ ضربه خورده است ولی همیشه نه در نقش اصلی بلکه، در نقش حاشیه به عنوان مادر شهید، خواهر چریک و همسر فعال سیاسی بوده است.
اما بهنظر نقطه قوت فیلم چه از لحاظ شخصیتپردازی و چه به لحاظ مازادی که میتواند ایجاد کند، شخصیت مادر با بازی خوب شیرین یزدانبخش است. از دو لحاظ میتوان با این شخصیت همدل شد و به محسن امیریوسفی بابت آن دستمریزاد گفت. اولین مواجهه ما با مادر میتواند یک مواجهه وجودی-فردی باشد؛ مادری که بارِ غم تاریخی را به دوش خود کشیده است، اگرچه حتی بیش از دیگران از کژتابیهای این تاریخ ضربه خورده است ولی همیشه نه در نقش اصلی بلکه، در نقش حاشیه به عنوان مادر شهید، خواهر چریک و همسر فعال سیاسی بوده است.
اینک و در اکنونِ تاریخ، اوست که در تنهایی بیکرانش باید بار همه مردهریگهای مردان زندگیاش را به دوش بکشد. هوشمندی دیگر مولف در خلق شخصیت مادر آنجایی نمایان میشود که اختلالات روانی را پدیدهای جدا و فارغ از ساختارهای اجتماعی نمیبیند. امیریوسفی اینبار بیآنکه در دام زیادهگویی بیفتد، نشان میدهد که یک وضعیت سیاسی-اجتماعی چگونه منجر به اختلال پارانویا میشود و کل فیلم را هم براساس همین شالوده درست بنا میکند، شالودهای که اسکلت و ساختمانبندی آن خوب سرهم نمیشوند.
شاید اگر همین اختلال و سوءظن برآمده از یک وضعیت هیستریک اجتماعی (که بیشتر به عنوان یک اختلال فردی روانشناختی در خلأ شناخته میشود) را امیریوسفی به عنوان دال مرکزی فیلم انتخاب کرده بود، بهتر میتوانست جریانهای سیاسی و وضعیتهای تاریخی و نسبت سوءظن گونهای که همیشه این جریانها به یکدیگر داشتهاند را تبیین کند، اما او صلاح دیده که از این پدیده تنها بهعنوان نقطه عزیمت و پایانبندی استفاده کند و نه مبنای تحلیل سیاسیاش.
به هر روی، آشغالهای دوستداشتنی در زمانِ خودش اگر اکران شده بود بیشتر میتوانست در ذهنها بماند یا حداقلِ توان گفتگو ایجاد کند. آنهایی که ۶ سال این فیلم را توقیف کردند میدانستند که کدام زمان برای اکران بهتر است.
منبع: روزنامه اعتماد
۰