فیلم هرگز روبرنگردان؛ ارکستر بدون نظم

فیلم هرگز روبرنگردان؛ ارکستر بدون نظم

هرگز رو برنگردان ساخته فلوریان هنکل فون دونرسمارک درباره یک هنرمند در دوران قدرت نازی‌هاست

کد خبر : ۶۹۱۳۳
بازدید : ۲۱۵۴
فیلم هرگز روبرنگردان؛ ارکستر بدون نظم
حسین عیدی زاده | (Never Look Away) ساخته فلوریان هنکل فون دونرسمارک فرصتی دست داد و دو فیلم کوتاه از او دیدم به نام‌های «جنگجوی صلیبی» و «دوبرمن»، دو فیلم بسیار آماتوری که چیزی برای به یادگار گذاشتن نداشتند، اما موضوعی که حسابی شوکه‌ام کرد رویکرد هالیوودی هر دو فیلم بود، مخصوصا «جنگجوی صلیبی».
درواقع این فیلمساز آلمانی برای ما با فیلم بلند اولش شناخته می‌شود یعنی «زندگی دیگران»، یک درام درخشان درباره دنیای سیاه روز‌های اوج قدرت اشتازی، درباره تقابل وظیفه و وجدان، درباره روزگار سیاه هنرمندان و دوران پس از جنگ دوم جهانی و روز‌های جنگ سرد در آلمان شرقی، درباره فداکاری و ایثار برای کسی که دوستش داری. فیلمی بود با ریتم مناسب، بازی‌های درخشان و کارگردانی حساب‌شده، فیلمی که هنوز هم خاطره شیرینی از آن در ذهن مخاطبش هست.
هنکل فون دونرسمارک بعد از این فیلم و بردن جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی‌زبان، چند سالی طول کشید تا با «توریست» بازگشت، فیلمی هالیوودی با بازی جانی دپ و آنجلینا جولی، یک شکست تمام‌عیار، یک فیلم هالیوودی احمقانه، یک ماجرای جاسوسی مضحک و تریلری که برای یک لحظه هم هیجان‌انگیز نبود.

خیال می‌کردیم دوباره سیستم هالیوودی یک فیلمساز را در منگنه گذاشته، اما راستش حالا با دیدن رویکرد کارگردان در آن دو فیلم کوتاه و تماشای «هرگز رو برنگردان» بیشتر احساس می‌کنم این فیلمساز از همان ابتدا هم فیلمسازی بوده بدون هویت هنری، تکنسینی بوده که دوست داشته در هالیوود کار کند و یا مثل آن‌ها پروژه‌های بزرگ هوا کند و «زندگی دیگران» استثنائی در کارنامه اوست که بیش از کارگردانی، فیلمنامه و بازی‌ها (مخصوصا بازی‌های اولریخ موئه در نقش مسئول شنود و مارتینا گدک در نقش همسر نمایشنامه‌نویس) آن را نجات داده.

«هرگز رو برنگردان» ماجرای زندگی پسری است از روزگار بچگی تا به شهرت رسیدنش به عنوان یک هنرمند. هنرمندی به نام کورت بورنت که شروع زندگی‌اش با روز‌های قدرت گرفتن نازی‌ها در آلمان گره خورده، نوجوانی‌اش با جنگ جهانی دوم و جوانی‌اش با جنگ سرد و گرفتاری در آلمان شرقی. افت و خیز‌هایی که با زندگی کورت همراه بوده جان می‌دهد برای ساخت فیلمی در ابعاد «بربادرفته» و انگار کارگردان هم چنین فکری در سر داشته: ساختن یک فیلم حماسی برای نمایش قدرت سینمای آلمان در تولید یک فیلم پرخرج و حماسی که آه از نهاد مخاطبش بربیاورد.
اما هر چه فیلم پیشتر می‌رود از نفس و انرژی‌اش گرفته می‌شود، هرچه کودکی کورت به دلیل حضور عمه دیوانه‌اش جذابیت دارد و اصلا نگاه کردن را این عمه به او یاد می‌دهد، اما او نوجوانی و جوانی بسیار خنثایی دارد؛ او ناظر منفعل همه اتفاقات پیرامونش است، هیچ اراده‌ای از خودش ندارد و حتا هنری که در نهایت خلق می‌کند هم بر حسب اتفاق و حرکت ابر و باد و مه و خورشید شکل می‌گیرد.
فیلم هرگز روبرنگردان؛ ارکستر بدون نظم

فیلم یک بشکه باروت خیس‌خورده است که تمام تلاش‌ها برای منفجر کردنش به نتیجه نرسیده و فیلمنامه آنقدر متکی بر حوادث است که حرص مخاطب درمی‌آید: کورت عاشق دختر همان دکتر نازی می‌شود که عمه‌اش را در آسایشگاه معاینه کرده، از قضا متوجه می‌شود جناب دکتر به زنش خیانت می‌کند و در نهایت هم نه اینکه دکتر عمه را به اتاق گاز فرستاده اهمیت دارد و نه اینکه دکتر خیانتکار بوده و نه اصلا برای شخصیت کورت اهمیت دارد دوروبرش چه رخ می‌دهد.
همه چیز در این فیلم همینطور است اجبار و خواست فیلمساز شخصیت‌ها را به پیش می‌راند و نه اراده و تصمیم آنها، ارکستری است بدون نظم که هر سازی نُت خودش را می‌زند، حرکات تغزلی دوربین را تدوین خامدستانه بر هم می‌زند، موسیقی تمام زورش را می‌زند حسی حماسی منتقل کند، اما نه فیلمنامه توان حماسه‌سرایی دارد و نه شخصیت‌ها بویی از آرمان‌خواهی و جنب و جوش حماسی برده‌اند.

بدترین بخش فیلم که نگاه سطحی/هالیوودی فیلمساز را آشکار می‌کند، سکانس معرفی دانشکده هنر در آلمان غربی به کورت است، درک فیلمساز از هنر مدرن متاسفانه در نمایش توریستی و گذری آدم‌هایی است که مثلا میخ بر میز می‌کوبند! این درک سطحی باعث شده فیلمساز نتواند به منبع الهامی که کورت را به خلق آثارش وامی‌دارد برسد و برای همین اعلام کرده فیلمش برداشتی آزاد از زندگی گرهارد ریختر است.
ریختر در همان بازه زندگی کورت زندگی کرده، اما آدم منفعلی نبوده و خلق آثارش از نقاشی‌هایی که گویی کپی عکس هستند گرفته تا نقاشی‌های آبستره همگی انرژی دارند که حاصل سال‌ها تجربه‌ورزی و تفکر است، کار‌های او درخواستی است از مخاطبش برای دوباره دیدن واقعیت و کشف حقیقت و مثل کورت نبوده که بدون اندکی فهم و دانش فقط جمله‌ای بانمک بپراند تا روزنامه‌نگاران را شاد کند.
البته ریختر در مصاحبه‌ای حسابی خدمت فیلم رسیده، اما حتا اگر چنین هم نبود، فیلم را فقط کافی است با «جنگ سرد» پاول پاولیکفسکی مقایسه کنی، «جنگ سرد» هم مثل «هرگز رو برنگردان» بسیار احساسی است، اما در آنجا ریتم و تصویر هماهنگی درستی با قصه بیچارگی دوران قدرت گرفتن نازی‌ها و عواقبش دارد و نقش هنر در روایت فقط بهانه نبوده مثل فیلم هنکل فون دونرسمارک. فیلمسازی که دیگر سخت بشود منتظر فیلم بعدی‌اش بود و تک لحظات خوب «هرگز رو برنگردان» (همان بخش‌های رابطه کورت و عمه‌اش) و لذت یادآوری «زندگی دیگران» برای این انتظار کافی نیست.
منبع: سازندگی
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید