دختر سایزپلاسی که ۴۵ هزار دنبالکننده دارد
من عاشق رنگ و لباسهای رنگی هستم و هرجا برای خرید میرفتم، اولین چیزی که فروشنده جلوی من میگذاشت جدای از مدلهایی که برای سن بالا هستند، لباس مشکی و تیره بود. خب من آنها را دوست نداشتم. دوست دارم سرخابی، زرد، آبی و... بپوشم. به من میگفتند این رنگها شما را لاغرتر نشان میدهد. خب من نمیخواهم لاغرتر به نظر برسم. بنابراین چنین هشتگی ایجاد شد و خدا را شکر بچههای پیجم دوستش دارند.
کد خبر :
۶۹۲۳۳
بازدید :
۲۲۵۷۲
شهرزاد همتی | همه ما کم یا زیاد با چاقی درگیریم. یا چاق هستیم، یا از ترس چاقشدن زندگی را به خودمان زهر میکنیم. آدمهای زیادی هستند که بیخ تا بیخ در مطب پزشکان زیبایی مینشینند تا از طریق پیکرتراشی و ساکشن و لیپولیز و بای پس کمی از وزنشان را پایین بیاورند و حالشان با خودشان بهتر شود.
چاقی یکی از معضلات جامعه امروز است و مواجهه با آن گاهی اوقات شبیه مواجهه با افراد معلول است. در شرایطی که جامعه امروزی چاقها را به سمت انزوا میبرد، دختر جوانی که از چاقبودن نمیترسد، در صفحه اینستاگرامش که حالا حدود ۴۵ هزار فالوئر دارد درباره چاقی مینویسد و به چاقها میگوید نوع بدن شما شما را محکوم به انزوا نمیکند.
سمانه الیادرانی که خودش یک پلاسسایز است، درباره زندگی خودش و چاقی صحبت کرد. این گفتگو درباره زندگی به شیوه یک زن مثبتاندیش و هشتگ بامزهای است که او خلق کرده؛ پلاسها_مشکی_نمیپوشند....
کمی درباره خودت بگو، میخواهم ارتباطت را با اینفلوئنسرشدن کشف کنم....
کمی درباره خودت بگو، میخواهم ارتباطت را با اینفلوئنسرشدن کشف کنم....
متولد اردیبهشت ۶۷ لیسانس نرمافزار دارم، دورهای MBA خواندم، دورادور روانشناسی کودک خواندم و مدت زیادی کارم مارکتینگ و بازاریابی بوده.
از چه وقتی چاق بودی؟ یعنی این چاقی ارثی است یا بر اثر خورد و خوراک نامناسب ایجاد شده؟
زمانی که به دنیا آمدم، چهار کیلو بودم و به نسبت چاق بودم که برای اطرافیان لذتبخش بود که یک بچه تپل را بغل کنند. چندیقبل به مادرم میگفتم عدهای در کودکی لاغر بوده و بعد چاق شدهاند و حداقل در بچگی تجربه لاغربودن داشتهاند. من هیچوقت تجربه استخوانی و لاغر بودن را نداشتم. اطرافم دوستانی هستند که خیلی از من چاقتر هستند، اما در عکسهای دوران کودکیشان استخوانی و لاغر هستند. اما یادم هست من در کودکی با مادرم هرجا میرفتم که لباس بخرم، هیچ جا به سایز من لباس بچگانه پیدا نمیشد، با اینکه تنها پنج، شش ساله بودم. از کودکی این معضل با من بود تا زمانی که بزرگتر شدم و فشار پدرم روی من زیاد شد....
چه فشاری؟
میگفت: باید لاغر شوم، بنا بر دلایلی که در ذهن خودش داشت. باز بزرگتر که شدم، احساس کردم یک جای کار اشتباه است و باید لاغر شوم. شروع کردم کارها و رژیمهای مختلف را امتحان کردم. هیچوقت عمل جراحی برای لاغری انجام ندادم. کارهایی کردم برای اینکه لاغر شوم، اما جراحی هرگز انتخابم نبود. مثلا پیش پزشکی رفتم تا اینکه با امواج روی بدن چربیها را بشکنند.
با این کار وزنم خیلی پایینتر آمد، اما همیشه در لاغرترین وزنم باز هم تپل بودم. کمترین وزنی که داشتم ۷۵ کیلو بوده که چاق نبودم، اما لاغر هم نبودم. یک فرد توپر درشت بودم.
خانوادهتان هم چاق هستند؟
اصلا. قدم به خانواده مادریام رفته، خانواده پدریام تا حدی مستعد چاقی هستند، حتی پدرم هم چاق نیست.
هیچوقت با بچههای فامیل مقایسه میشدی؟ اصلا هیچوقت چاقی اذیتت کرده؟
بله اذیت میشدم. یک دختربچه سه، چهار ساله خیلی درگیر تفاوت ظاهرش با بچههای دیگر نیست، چون در لحظه زندگی میکند، با دوستانش بازی میکند، خیلی به این چیزها اهمیت نمیدهد، اما به خاطر نظراتی که از دیگران میگیرد، همیشه این تفکر برایش به وجود میآید که یک چیز کامل نیست. یک چیز در وجود من هست که کامل نیست و نباید اینطور باشد. چیزی دارم که نباید آن را داشته باشم.
خیلی از ما تجربه پیدانکردن لباس مدنظر را داریم که برای دختران و پسران جوان در سن رشد بسیار آزاردهنده است؟ برای تو چطور؟ دردناک نبود؟ از سمت خانواده چطور؟ تحت فشار نبودی؟
خیلی. اگر بخواهم بگویم، قطعا پدرم به خاطر عشقی که به من داشته و نگرانی از سلامتی یا حتی آینده من، خیلی فشارها را در آن شرایط تحمل کرد، اما من متوجه نمیشدم و شاید مدل برخورد آن زمان خیلی مناسب نبود و باعث شد تأثیر خوبی در روحیه و وجود من نداشته باشد. هیچ خردهای به پدرم نمیگیرم؛ در آن حد که میتوانست، به من کمک کرد، اما آنچه اهمیت دارد و میخواهم درباره آن صحبت کنم و بهزودی در صفحهام این کار را خواهم کرد، درباره نحوه برخورد والدینی است که کودکان چاقی دارند.
حتی مادران به من پیام میدهند که چیزهایی که از تو و کودکیات میخوانیم، خیلی روی ما تأثیر میگذارد؛ مثلا من پسری دارم که ۱۰ ساله و چاق است و مدام یادآوری میکنم تو چاقی و نباید بخوری، یا دختری دارم که ۱۵ ساله است و مدام گوشزد میکنم تو چاقی و باید لاغر شوی. از یک طرف پدر و مادرها اذیت میشوند، از طرف دیگر خیلی پیام از دخترهای ۱۵ تا ۲۰ ساله میگیرم که چقدر به دلیل این قضیه حالشان بد است و از خودشان نفرت و از اطرافیانشان ترس دارند و احساس تنهایی میکنند و چقدر تمسخر میشوند.
مسئله این است که شاید بهظاهر خیلی ساده باشد، اما روح و روان آدمی است که به هر علتی چاق است و مورد بازی و تنهایی قرار میگیرد. یک آدم در این سن چه چیزی اذیتش میکند؟ اینکه دیگران دوستش نداشته باشند و قطعا حس دوستنداشتنیبودن در او به وجود میآید و خیلی پروسه سختی نیاز است تا به آدمی که در کودکی این باور را پیدا کرده که تو خوب نیستی، تو دوستداشتنی نیستی، در بزرگسالی فهماند که اینها اشتباه بوده و دوستداشتنی بوده است. پس چه بهتر از جایی که پدر و مادرها میتوانند، جلوی این قضیه را بگیرند تا آن بچه به این باور نرسد که دوستداشتنی نیست و بعد برای جسمش تلاش کنند که لاغر شود.
رفتاری که با افراد چاق میشود، بیشباهت به افراد معلول نیست؛ با حرفم موافقید؟
به نظر من بدتر است. درباره کسی که معلول است، این ذهنیت وجود دارد که این فرد نمیتواند کاری را که در توانش نیست، انجام دهد؛ ولی درباره افراد چاق میگویند خودش اراده نمیکند و نمیخواهد لاغر شود. خودش کمکاری میکند و تنبل است. کسی که معلول است، میگویند توانایی ندارد، اما درباره فرد چاق میگویند خودش نمیخواهد که حس بدتری به وجود میآورد.
چطور این احساسات تلخ را شکست دادی؟
پروسه طولانیای بود؛ به اندازه کل عمرم و حتی همین الان هم من که شاید به نوعی نمیخواهم بگویم اولین نفر در ایران هستم، قطعا قبل از من خیلیها خواستهاند در این زمینه کار کنند، اما شاید رسانهای مثل اینستاگرام نبوده که بتوانند نظراتشان را مطرح کنند.
من هم که الان این مسیر را میروم، گاهی در ناخودآگاهم به اینجا میرسم که اگر لاغر بودم، این شرایط بهتر پیش میرفت؛ یعنی من هم هنوز به نقطه صددرصد نرسیدهام، اما جایی به این نتیجه رسیدم که دیگر بس است؛ چقدر قرار است مورد ظلم واقع شوم؟ اول از همه از طرف خودم. چقدر قرار است خودم را بکوبم؟
چقدر قرار است خودم را اذیت کنم؟ الان شرایط همین است. خیلیها اوایل در قبال من و پیجم گارد داشتند که تو چاقی را ترویج میکنی و میگویی خوب است که چاق باشیم. حرف من این است که مگر قرار نیست در لحظه زندگی کنیم؟
همه ادیان و فلسفهها میگویند در لحظه زندگی کن. من که در این لحظه زندگی میکنم، شرایط جسمی و بدنیام این است، آیا حق زندگیکردن ندارم؟ حق ندارم خوشحال باشم؟ حق ندارم بخندم، برقصم، لباسهای رنگی و زیبا بپوشم؟ دوستان خوب داشته باشم و مثل یک فرد معمولی زندگی کنم؟
همیشه باید پسِ ذهنم دغدغهای از کمبود داشته باشم؟ شروع به مطالعه کردم که چرا جامعه به این سمت میرود و چه اتفاقی افتاده؟ متوجه شدم خیلی از مشکلات در ذهن ماست و چیزی نیست که واقعا تصور میکنیم. ما تصور میکنیم اینطور است، اما واقعا اینطور نیست.
حالا چطور؟ متلکها در خیابان اذیتت نمیکند؟
از وقتی دیدگاهم نسبت به خودم تغییر کرده، رفتار اطرافیان هم با من تغییر کرده. شاید حتی کسانی باشند که در خیابان به من بگویند «تفنگ فیلکش منو بیار»، تپل یا بشکه، اما باور کنید من نمیشنوم. یادم نمیآید آخرین باری که این حرف را شنیده باشم تازگیها بوده باشد. حتی اطرافیانم زمانی که من هستم، دیگر در مورد رژیم و چاقیشان صحبت نمیکنند.
وقتی دور هم هستیم حرفی برای زدن نداریم و مدام در این مورد حرف میزنیم که دو کیلو چاق شدم یا چهار کیلو لاغر شدم، خوش به حالت چقدر لاغر شدی، در وهله اول در مورد ظاهر هم صحبت میکنیم؛ الان نمیدانم به چه علت، اما اطرافیانم حداقل در کنار من خیلی کمتر در مورد این موضوع صحبت میکنند. نه اینکه صحبت نکنند، اما انگار این فضا در اطرافم کمتر شده.
برسیم به هشتگ هیجانانگیزی که اختراع کردی؛ پلاسها مشکی نمیپوشند از کجا آمد؟
از کودکی در ذهن ما رفته بود که مشکی تو را لاغرتر نشان میدهد، این مدل لباس تو را کشیدهتر و لاغرتر نشان میدهد. یک جا گفتم بیخیال، چرا باید اینطور باشد؟ چه کسی این را گفته؟ من مثلا ۱۲۰ کیلو هستم و حقیقت است؛ نمیتوانم با پوشیدن لباس مشکی ۶۰ کیلو دیده شوم، پس چرا باید لذت پوشیدن یک لباس رنگی را از خودم بگیرم؟
چرا در ذهن همه این است که اگر میخواهی لاغرتر به نظر بیایی رنگ تیره را استفاده کن. گاهی واقعا رنگ مشکی و سرمهای مورد علاقه یک نفر است. مثلا مادر من رنگ تیره را واقعا دوست دارد نه برای اینکه لاغرتر نشانش دهد یا غمگین و افسرده است.
این فرق میکند تا اینکه آدمها به خاطر لاغرتر بهنظررسیدن خودشان را از پوشیدن لباسهای رنگی محروم میکنند؛ به نظرم بزرگترین ظلمی است که در حق خودشان میکنند. دنیا واقعا زیباست. کائنات پر از رنگ است. هر رنگی جذابیت خودش را دارد، اینکه من خودم را در رنگ تیره حبس کنم که سایز ۴۸، سایز ۴۶ به نظر برسد؟
خب نمیخواهم اینطور باشد.
به این فکر افتادم هشتگی درست کنم که به بقیه هم این موضوع را بگویم که احتیاجی نیست تو حتما رنگ تیره بپوشی. میتوانی حتی با پوشیدن رنگهای شاد و روشنتر لاغرتر به نظر بیایی. کلی سرچ کردم و دیدم چنین هشتگی نداریم، به ذهنم رسید خودم یک هشتگ درست کنم. متأسفانه در فرهنگ ما چاق کلمهای است که بار منفی دارد؛ در حالی که اینطور نیست. چاق یک صفت وجودی است. مثبت و منفی نیست.
دیدم استفاده از کلمه چاقها مشکی نمیپوشند، متأسفانه بار مثبتی ندارد یعنی برای کسی که سالهاست با خودش و بدنش قهر است، اگر از چنین هشتگی استفاده کنم، برایش جالب نیست. اما کلمه پلاس سایز که به معنی همان چاق و سایز درشت است بار منفی ندارد.
در فرهنگ ما اگر کسی بگوید پلاسسایز هستی، ناراحت نمیشوید، اما اگر بگویند چاق هستی ناراحتکننده است. بنابراین تصمیم گرفتم از کلمه پلاس استفاده کنم و هشتگ پلاسها مشکی نمیپوشند را ایجاد کردم. من عاشق رنگ و لباسهای رنگی هستم و هرجا برای خرید میرفتم، اولین چیزی که فروشنده جلوی من میگذاشت جدای از مدلهایی که برای سن بالا هستند، لباس مشکی و تیره بود. خب من آنها را دوست نداشتم. دوست دارم سرخابی، زرد، آبی و... بپوشم. به من میگفتند این رنگها شما را لاغرتر نشان میدهد. خب من نمیخواهم لاغرتر به نظر برسم. بنابراین چنین هشتگی ایجاد شد و خدا را شکر بچههای پیجم دوستش دارند.
پلاسسایز دقیقا یعنی چه کسی؟
کسی که سایزش از میانگین جامعهاش بیشتر باشد. مثلا من در جامعه ایرانی سایزم ۴۸ است ولی در سایز ترک ۴۴ است، در آمریکا من مدیوم هستم. هرکس بسته به همان جامعهاش سنجیده میشود. نباید یک نفر ۲۰۰ کیلو باشد تا چاق باشد. یا شکم و بازوی بزرگی داشته باشد.
من اضافهوزن دارم و کم هم نیست، اما چون از کودکی ورزش میکردم، فرم اندامم طوری است که چاقیام در بدنم پخش است، اما من هم در پیداکردن لباس مشکل دارم، چون سایزم ۴۸ است و هرجایی نمیتوانم لباس پیدا کنم.
دورهای متوجه شدم در بحث پلاسسایزها برای تهیه لباس معضل داریم و خواستم خودم در این زمینه کاری انجام دهم، اما نتوانستم سرمایهگذار پیدا کنم و خودم هم سرمایهای نداشتم. بنابراین تنها راه این بود که یکسری مدل تولید کنم و سفارش را از مشتری بگیرم و برای دوخت به کسی بدهم. اما متأسفانه به دلیل گرانی قیمت یک مانتو خیلی بالا خواهد بود و خب همه مردم توانش را ندارند.
اگر کارها سریدوزی شود معلوم است که ارزانتر خواهد بود. الان هزینهها برای مردم خیلی سنگین است و برای یک جوان که دو میلیون تومان درآمد ماهانه دارد، سخت است که بخواهد ۷۰۰ هزار تومان پول مانتو بدهد. نمیتوانم بگویم مشتری زیاد دارم، اما نسبت به زمانی که شروع به کار کردهام شرایط بد نبوده.
یک سؤال خیلی شخصی از تو میپرسم. وزنت ارتباط عاطفیات با مردان را تحتالشعاع قرار نداده؟
تا قبل از اینکه اعتمادبهنفسم برگردد، اکثر مواقع در این زمینه مشکل داشتم و مدام حس میکردم من خیلی زشت هستم، برای هیچ پسری جذاب نیستم، هیچوقت نمیتوانم با کسی که دلم بخواهد ازدواج کنم و این خیلی اذیتکننده بود و قطعا روابطم را تحت تأثیر قرار میداد. چون خودم با خودم راحت نبودم نمیتوانستم با فرد دیگری هم راحت باشم. ولی از دورهای به بعد که خودم عوض شدم، رابطهام هم عوض شد. الان این تفکرات را ندارم.
حالا چطور؟ یعنی کلا بیخیال رژیمگرفتن شدی؟
جایی به این نتیجه رسیدم که مسئله سبک زندگی است نه رژیم. اولین چیزی که در یک انسان حرف اول را میزند، ژنتیکش است. نمیخواهم بگویم چاقی ژنتیکی است، اما فرم بدنی آدمها از روی ژنتیکشان میآید. آدمهایی که متابولیسم بالا و فرم بدنی ظریف و استخوانبندی درشتی دارند به کنار؛ متوجه شدم خیلی از این رژیمها که جامعه و فرهنگ در دنیا به خورد ما میدهد، همه بیزینس است.
اگر مردم یک روز به این نتیجه برسند که همانی که هستند خیلی زیباست، ۹۰ درصد بیزینسهای دنیا باید تعطیل شوند؛ لوازم آرایش، لاغری و چاقی، پوست و مو. این بیزینس زمانی میتواند موفق باشد که به شما بگوید خوب نیستی، چون چاق هستی، وقتی از قرصهای ما استفاده کنی و وزن کم کنی، خوب میشوی.
ورزشکردن خیلی خوب و کمککننده است؛ ولی کسی خیلی در این زمینه تمرکز نمیکند که سبک زندگیات را عوض کن، اول از همه به خودت عشق بده، عاشق خودت باش، در این صورت بدنت به تو مسیر را نشان میدهد، بدنت میگوید الان ولع خوردن شکلات و نوشابه و غذا داری، خیلی از چیزهایی که میخواهیم بخوریم به خاطر گرسنگی نیست، به خاطر حال بدی است که به هر دلیل تجربه میکنیم، به هیچ چیز دسترسی نداریم و فقط میخواهیم چیزی بخوریم. درحالیکه وقتی با خودمان به آرامش برسیم، بدنمان با ما حرف میزند.
چه شد که تصمیم گرفتی در اینستاگرام حرف بزنی؟
از کودکی علاقه زیادی به نوشتن داشتم. زمانی که دبستانی و راهنمایی بودم، داستان و مقاله مینوشتم و تم نویسندگی را دوست داشتم. از سوم راهنمایی هم کلا خیلی در فضای اینترنت بودم؛ در همه شبکههای اجتماعی عضو بودم. قبل از آن هم در اینستاگرام پیج شخصی خودم را داشتم. سه بار موضوع عوض کردم تا به پیج کنونیام برسم. کلا فضای نوشتن و عکاسی در اینستاگرام را دوست داشتم.
تو در این رسانه میتوانی حرفی را بزنی که مخاطب بخواند. این مورد برایم جالب بود، اما موضوعیت خاصی برای پیجم نداشتم و سه بار موضوع این صفحه عوض شد. دیدم هیچکس دراینباره حرف نمیزند. دخترهای ایرانی در اینستاگرام کارهایی میکنند که خوب است، اما انگار زندگی آدمهای شهری که من هستم یا اطرافیانم، نیست. انگار مصنوعی است. خیلی سخت بود تا پیجم طرفدار پیدا کند.
برای دیدهشدن صفحهات تبلیغ کردی؟
تبلیغی که هزینه پرداخت کنم خیلی نبود؛ بیشتر سعی کردم به صورت تعامل با کسانی باشد که بلاگر هستند و حرفی برای گفتن دارند. با آنها صحبت کردم و خواستم اگر از نظرشان پیجم مفید است، آن را به دیگران هم معرفی کنند. بیشتر سعی کردم در این فضا وارد شوم. بعضیها خیلی حمایتم کردند و معرفی میکردند و دوستان خوبم شدند، اما عده زیادی حمایت نکردند. نمیدانم چرا، شاید به نظرشان من چاقی را ترویج میدادم یا آدمها را به بیخیالی سوق میدادم که چاق شوید و مرض قند بگیرید.
برای من خیلی جذاب است وقتی به من دایرکت میزنند که تا وقتی با پیج تو آشنا شویم شرایط روحی بدی داشتیم و الان کمکم یاد میگیریم لباس رنگی بپوشیم و اعتمادبهنفس داشته باشیم، ورزش میکنیم نه برای اینکه لاغر شویم. وقتی به من میگویند سالها میخواستم برقصم و اعتمادبهنفس نداشتم و الان در کلاس رقص ثبتنام کردهام، برای من واقعا یک دنیا ارزش دارد؛ چون خودم درد کشیدهام. واقعا وقتی کسی این حرفها را میگوید، عشق میکنم.
حالا حالت چطور است؟
خوب خوب. مهمترین مسئله این است که یاد بگیریم اول از همه با خودمان آشتی کنیم. به نظرم صلح زیباترین کلمه دنیاست. قرار نیست صلح بین کشورها و قارهها باشد؛ مهمترین صلح، صلح درونی یک آدم با خودش است. دنیا زمانی میتواند در صلح باشد که هر آدمی با خودش در صلح باشد این اتفاق زمانی میافتد که به درک و پذیرش خودمان برسیم.
من دوستداشتنی و کامل هستم؛ هرآنچه که هستم، برای بهترشدن اوضاع تلاش میکنم، اما اگر نیستم، خودم را نمیکوبم. خودم را تحقیر و مقایسه نمیکنم. چیزی که هستم را میپذیرم. درحالحاضر هرچه هستم عالی است، برای بهترشدن چه مسیری میتوانم در پیش بگیرم که با خودم در صلح باشم و به دیگران آسیب نزنم؟
۰