فیلم معاون؛ روایتی از زندگی دیک چنی
مک کی برای ساخت فیلم «معاون» تحقیقات زیادی کرد، تمام مدارک و مستندات مربوط به چنی را مطالعه کرد و با کسانی که در زادگاه چنی، شهر کاسپر در وایومینگ او را می شناختند گفت وگو کرد. «در کاسپر هنوز هم، همه متفق القول معتقدند هر کسی با لین ازدواج می کرد به جایگاهی کمتر از معاونت رئیس جمهور نمی رسید و اگر لین نبود کسی نام دیک چنی را نمی شنید.»
کد خبر :
۶۹۵۲۰
بازدید :
۶۶۹۹
لیدا صدرالعلمایی | «معاون» به نویسندگی و کارگردانی آدام مک کی، روایتی کمدی-جدی از زندگی قدرتمندترین معاون رئیس جمهور در تاریخ آمریکا، دیک چنی یک تفاوت بزرگ با فیلمهای بیوگرافی معمول سینما دارد. اینجا نویسنده و کارگردان آشکارا ارادتی نسبت به شخصیتی که تصویر میکند، ندارد و برخلاف روال معمول بیوگرافیهایی که دربارهی شخصیتهای بزرگ و تاثیرگذار تاریخ ساخته میشوند، قهرمان فیلم مک کی درواقع ضدقهرمانی است ماکیاولیستی، تشنهی قدرت، با انگیزههایی شخصی و مبهم که در نهایت از او یک جنایتکار جنگی و یکی از شنیعترین چهرههای حزب جمهوری خواه آمریکا میسازد.
آدام مک کی، از نویسندگان سابق شوی تلویزیونی «ستردی نایت لایو» و همکار قدیمی ویل فرل کمدین، پیش از معاون با فیلم «رکورد بزرگ» اقتباسی موفق از کتاب مایکل لوئیس دربارهی اتفاقاتی که منجر به بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ شد، اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی را از آن خود کرد و سبک فیلمسازی متمایزش را بنیان گذاشت. مک کی در «معاون» هم مثل «رکود بزرگ» با لحنی هجوآمیز، با سبکی خلاقانه در تدوین و شکستن دیوار چهارم و استفادهی گسترده از صدای خارج از قاب، سراغ موضوعی جدی و پیچیده رفته است.
مک کی روایتش از زندگی دیک چنی را از دوران جوانی او در سال ۱۹۶۳در وایومینگ آغاز میکند و در همان چند دقیقهی ابتدایی به واسطهی صدای خارج از قاب، اطلاعاتی دربارهی زندگی شخصی چنی و مهمترین شخصیت زندگی او یعنی همسرش، لین (با بازی ایمی آدامز) ارائه میکند. در روایت مک کی، کسی که چنی را در مسیری قرار میدهد که درنهایت از او مخربترین و قدرتمندترین و بدنامترین معاون رئیس جمهور آمریکا را میسازد، کسی نیست جز همسرش. چنی پس از آنکه دانشگاه ییل را ترک میکند و به وایومینگ برمی گردد، جوانی است بی هدف و خوشگذران که در یک شرکت خدماتی مشغول به کار است.
لین وینسنت که در آن زمان نامزد چنی است، با تهدید به پایان دادن به رابطه شان چنی را وادار میکند زندگی بی هدفش را تغییر دهد. این شورش عاطفی لین عواقب هولناکی در تاریخ بجا گذاشت. در آن لحظهی حساس، دیک به چشمان لین خیره میشود و قول میدهد که دیگر هرگز در زندگیش او را ناامید نکند. قولی که دیک به آن وفادار میماند و هزینه اش را هزاران سرباز آمریکایی، صدها هزار نفر عراقی و تقریبا تمام مردم جهان میپردازند.
دومین نقطه عطف زندگی چنی ملاقاتش با دونالد رامسفلد است. چنی وقتی به واشنگتن میآید هنوز نمیداند میخواهد برای یک دموکرات کار کند یا یک جمهوری خواه. در شروع با نماینده ویسکانسین در کنگره، ویلیام استایگر کارش را آغاز میکند که یک جمهوری خواه میانه رو است. به گفتهی مک کی در مصاحبه با نیویورکر «چنی در جلسهای با رامسفلد ملاقات میکند، اما این جلسه موفقیت آمیز نیست و درنهایت او در دفتر استایگر مشغول به کار میشود.»، اما همان ملاقات تاثیر زیادی بر چنی گذاشت و مهمترین ویژگی شخصیتی او از نگاه مک کی در این مقطع آشکار میشود.
«چنی در واقع نگاهی ایدئولوژیک نداشت و بیش از هر چیز تشنه قدرت و کاریزما بود» و مک کی بر این جنبه از شخصیت او تاکید میکند و در نگاه او چنی یک ظرف ایدئولوژیک خالی است که به سادگی پس از ملاقات با رامسفلد و تاثیر کاریزمای شخصیت اوست که تصمیم میگیرد جمهوری خواه شود. مک کی در مصاحبه با نیویورکر به این نکته اشاره میکند که دربارهی انگیزههای دیک چنی و مسیری که در زندگی سیاسی اش طی کرده، تئوریهای مختلفی وجود دارد، «عدهای میگویند که تا پیش از ۱۱ سپتامبر او شخصیت میانه رویی بود و عدهای دیگر معتقدند سکته قلبی بود که رویهی او را تغییر داد. ایدههای زیادی هست، اما به نظر من مهمترین ویژگی شخصیت چنی، نداشتن یک ایدئولوژی است که البته خیلیها با این ایده مخالف اند.»
مک کی در طول فیلم در دیالوگ ها، در میان نویسها و با صدای خارج از قاب به بسیاری از اقدامات مهم و شنیع دیک چنی در دوران معاونت دولت جورج بوش اشاره میکند، دورانی که آنقدر قدرت را در دست داشت که در واقع در حکم رئیس جمهور امریکا عمل میکرد. او کسی بود که جنگ عراق را به راه انداخت و به گفتهی مک کی ۴۵۵۰ امریکایی و بیش از ۶۰۰ هزار شهروند عراقی را قربانی کرد. مک کی به موضع چنی دربارهی شکنجه هم اشاره میکند و نشان میدهد که دیک و لین به خاطر مقاصد و منافع سیاسی خود حتی حاضرند دخترشان را هم فدا کنند.
همهی اینها در کنار هم کارنامهی هولناکی برای یک شخصیت سیاسی است بااینحال مک کی آنقدر که انتظار میرود آن را هولناک جلوه نمیدهد و درنهایت بعد از تماشای ۲ ساعت و ۱۲ دقیقهی فیلم معاون درنهایت به اینجا میرسیم که سوالات زیادی دربارهی چنی همچنان باقی مانده است و فیلم مک کی در پاسخ دادن به آنها ناتوان است. مهمترین سوال همچنان این است که دیک چنی کیست؟ چطور به چنین شخصیت تندرو و ترسناکی بدل شد؟ در ظاهر دیک چنی که در فیلم مک کی میبینیم شباهت زیادی به کاراکتر واقعی او دارد.
به واسطهی بازی خوب کریستین بیل، راه رفتن و لحن حرف زدن چنی در فیلم آشناست، اما مخاطبی که به تماشای فیلم مک کی مینشیند و میخواهد چیزهای فراتر از اینها و از درونیات این شخصیت سیاسی تاثیرگذار و مخوف بداند، درنهایت به مفاهیمی انتزاعی میرسد، طمع، قدرت طلبی و نگاه تحقیرآمیز به دموکراسی. یعنی همان اتهامات آشنایی که دموکراتهای چپ آمریکا به جمهوری خواهان وارد میکنند. آنچه مغفول میماند، بررسی روانشناختی شخصیت چنی و این مسئلهی مهم است که وطن پرستی جمهوری خواهان آمریکایی چطور در قالب چهرههای مهم این حزب به چنین رویهی ترسناک، ضدانسانی و فاسدی رسید.
در قالب یک فیلم بیوگرافی، اثر مک کی قابل قبول است، اما از منظر تاریخی تقلیل دادن انگیزههای یکی از بدنامترین چهرههای سیاسی معاصر آمریکا به بلندپروازی و قدرت طلبی صرف، کمکی به ساختهشدن تصویری واقعی از مسیری که جمهوری خواهان به واسطهی چهرهی مهمی، چون دیک چنی طی کرده و به مقطع کنونی رسیده اند، نمیکند.
روایت آدام مکی، از نوشتن فیلمنامه و ساختهشدن معاون
همدردی با هیولا
در سال ۲۰۰۸ آدام مک کی، در بحث با یکی از دوستانش به مسئلهای اشاره کرد که آن روزها ذهنش را درگیر کرده بود: ظرفیتی که برای همدردی با دیگران دارد. ایدهی او این بود که تلاش کند راهی برای همدردی با شخصیتهای منفیای پیدا کند که کودکی سختی داشته اند. کسی که به عراق حمله کرد، جورج بوش بود، اما او در اثر فشار و اجبار پدر سختگیرش وادار شده بود شغلی را قبول کند که کوچکترین علاقهای به آن نداشت. پدر دونالد ترامپ هم شخصیت هیولاواری داشت. حتی چارلز منسون هم در کودکی آزار دیده بود. تنها کسی که مک کی نمیتوانست برای شرارتش توجیهی پیدا کند، دیک چنی معاون رئیس جمهور آن زمان بود.
پس از این بحث، دوست مک کی او را مجاب کرد که فیلمی دربارهی دیک چنی بسازد. ایدهی ساخت فیلم تا جشن سال نوی ۲۰۱۶ پس ذهن مک کی باقی ماند. آن روزها اولین فیلم بلندش «رکود بزرگ» تازه اکران شده بود و پس از ماراتن طولانی نشستهای خبری و مطبوعاتی این فیلم، ناچار شد چند روزی به خاطر سرماخوردگی در خانه استراحت کند و این فرصتی شد که کتاب «دیک چنی و ربودن ریاست جمهوری آمریکایی» نوشته لو دوبوس و جیک برنستاین را بخواند. با خواندن کتاب، مک کی از میزان تاثیرگذاری و سلطهای که همسر چنی لین بر زندگی او داشت، متعجب شد. پس از آن کتاب «معاونت چنی» نوشته بارتون گلمن را خواند و بعد هم «دکترین یک درصد»، «دنیای بوش» و چندین عنوان کتاب دیگر دربارهی شخصیتی که ۴۰ سال در دنیای سیاست آمریکا قدرتی پشت پرده بود.
مک کی در گفت وگویی با ونتی فر میگوید: «بعد از مطالعه دربارهی چنی، فهمیدم که او جایگاه خاصی در تاریخ سیاسی آمریکا دارد، از حضورش در دولت نیکسون گرفته تا جلسهی راه اندازی فاکس نیوز و همینطور دولت فورد و در نهایت دورانی که خودش فرمان قدرت را در دست گرفت. او در رویدادهای مهم متعددی حضور پررنگی دارد و من متوجه شدم که قصهی او به نوعی قصهی آمریکا است: خواست قلبی اش برای خوشبختی و سربلندی خانواده که همان رویای آمریکایی است و تغییر شکل آن تمایل ابتدایی به نوعی قدر ت طلبی اعتیادآور و مداوم و سرانجام سیاه و تلخ آن برای دیگران.»
مک کی برای ساخت فیلم «معاون» تحقیقات زیادی کرد، تمام مدارک و مستندات مربوط به چنی را مطالعه کرد و با کسانی که در زادگاه چنی، شهر کاسپر در وایومینگ او را میشناختند گفتگو کرد. «در کاسپر هنوز هم، همه متفق القول معتقدند هر کسی با لین ازدواج میکرد به جایگاهی کمتر از معاونت رئیس جمهور نمیرسید و اگر لین نبود کسی نام دیک چنی را نمیشنید.»
مک کی که در اولین فیلمش تلاش کرد با شکستن دیوار چهارم، افزودن تصاویر آرشیوی و زیر پا گذاشتن قواعد ساختار روایی موضوعی پیچیده و کسل کننده را به شکلی سرگرم کننده و قابل درک ترسیم کند، برای فیلم چنی هم همان روش را در پیش گرفت. «وقتی با زندگی چنی درگیر شدم با خودم گفتم این سوژه عالی است. چنی در ظاهر واقعا شخصیت حوصله سربری است. یک نابغه بوروکراتیک. بخش عمدهای از تاثیرگذاری و قدرت او از دید ما پنهان بوده و توجهی به آن نکرده ایم. استفاده از همان سبک فیلم رکود بزرگ میتواند برای من فضایی را ایجاد کند که بتوانم پنج تا شش دهه از تاریخ آمریکا را به اشکال متفاوتی در یک فیلم ترسیم کنم.»
با اینکه مک کی در ساختار روایت قید و بندی برای خود نساخته و آزادانه عمل کرده است، اما به واقعیت تاریخی تا جایی که امکان داشته وفادار مانده است. دیالوگها ساختگی هستند، اما هیچ سناریوی بزرگی که ریشه در واقعیت نداشته به قصه اضافه نکرده است. مک کی که پیش از اکران عمومی فیلم با ونتی فر گفتگو کرده، اشاره میکند که در اکرانهای خصوصی فیلم هم جمهوری خواهان و هم دموکراتها از فیلم راضی هستند، اما انتظار دارد انتقاداتی از جناح راست بشنود.
مک کی میگوید: «فکر میکنم آن جمهوری خواهانی که حرفهای و منصف باشند از فیلم بدشان نخواهد آمد چرا که پیروزی تحول بزرگ جمهوری خواهان در آن تصویر شده است. فکر نمیکنم دیک چنی هم از فیلم بدش بیاید. اگر کسی قرار باشد از فیلم متنفر شود، لین است. فکر میکنم لین و دخترش لیز چنی (نماینده وایومینگ در کنگره) قطعا از دیدن فیلم خشمگین خواهند شد.»
پس از ساخته شدن فیلم، دوباره مک کی با این سوال روبه رو میشود که آیا با همهی چیزهایی که از شخصیت چنی دستگیرش شده و بررسی کارنامهی سیاسی طول و دراز او، میتواند او را درک کند و چیزی برای توجیه جنایتهای او پیدا کرده است؟ «الان میتوانم بگویم صرفا درک ام از اینکه یک نفر چطور میتواند تصمیماتی به این اندازه شنیع بگیرد، بیشتر شده است. به نظرم غم انگیز است. هم برای خودش، هم خانواده اش هم ملت آمریکا، هم آنهایی که کشته و شکنجه شدند… آیا این درک به معنای همدردی است؟ نمیدانم. فقط این را میدانم که اگر کسی مراقب نباشد، قدرت میتواند روحش را تسخیر کند و دیک چنی قطعا مراقب نبوده.»
آدام مک کی، از نویسندگان سابق شوی تلویزیونی «ستردی نایت لایو» و همکار قدیمی ویل فرل کمدین، پیش از معاون با فیلم «رکورد بزرگ» اقتباسی موفق از کتاب مایکل لوئیس دربارهی اتفاقاتی که منجر به بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ شد، اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی را از آن خود کرد و سبک فیلمسازی متمایزش را بنیان گذاشت. مک کی در «معاون» هم مثل «رکود بزرگ» با لحنی هجوآمیز، با سبکی خلاقانه در تدوین و شکستن دیوار چهارم و استفادهی گسترده از صدای خارج از قاب، سراغ موضوعی جدی و پیچیده رفته است.
مک کی روایتش از زندگی دیک چنی را از دوران جوانی او در سال ۱۹۶۳در وایومینگ آغاز میکند و در همان چند دقیقهی ابتدایی به واسطهی صدای خارج از قاب، اطلاعاتی دربارهی زندگی شخصی چنی و مهمترین شخصیت زندگی او یعنی همسرش، لین (با بازی ایمی آدامز) ارائه میکند. در روایت مک کی، کسی که چنی را در مسیری قرار میدهد که درنهایت از او مخربترین و قدرتمندترین و بدنامترین معاون رئیس جمهور آمریکا را میسازد، کسی نیست جز همسرش. چنی پس از آنکه دانشگاه ییل را ترک میکند و به وایومینگ برمی گردد، جوانی است بی هدف و خوشگذران که در یک شرکت خدماتی مشغول به کار است.
لین وینسنت که در آن زمان نامزد چنی است، با تهدید به پایان دادن به رابطه شان چنی را وادار میکند زندگی بی هدفش را تغییر دهد. این شورش عاطفی لین عواقب هولناکی در تاریخ بجا گذاشت. در آن لحظهی حساس، دیک به چشمان لین خیره میشود و قول میدهد که دیگر هرگز در زندگیش او را ناامید نکند. قولی که دیک به آن وفادار میماند و هزینه اش را هزاران سرباز آمریکایی، صدها هزار نفر عراقی و تقریبا تمام مردم جهان میپردازند.
دومین نقطه عطف زندگی چنی ملاقاتش با دونالد رامسفلد است. چنی وقتی به واشنگتن میآید هنوز نمیداند میخواهد برای یک دموکرات کار کند یا یک جمهوری خواه. در شروع با نماینده ویسکانسین در کنگره، ویلیام استایگر کارش را آغاز میکند که یک جمهوری خواه میانه رو است. به گفتهی مک کی در مصاحبه با نیویورکر «چنی در جلسهای با رامسفلد ملاقات میکند، اما این جلسه موفقیت آمیز نیست و درنهایت او در دفتر استایگر مشغول به کار میشود.»، اما همان ملاقات تاثیر زیادی بر چنی گذاشت و مهمترین ویژگی شخصیتی او از نگاه مک کی در این مقطع آشکار میشود.
«چنی در واقع نگاهی ایدئولوژیک نداشت و بیش از هر چیز تشنه قدرت و کاریزما بود» و مک کی بر این جنبه از شخصیت او تاکید میکند و در نگاه او چنی یک ظرف ایدئولوژیک خالی است که به سادگی پس از ملاقات با رامسفلد و تاثیر کاریزمای شخصیت اوست که تصمیم میگیرد جمهوری خواه شود. مک کی در مصاحبه با نیویورکر به این نکته اشاره میکند که دربارهی انگیزههای دیک چنی و مسیری که در زندگی سیاسی اش طی کرده، تئوریهای مختلفی وجود دارد، «عدهای میگویند که تا پیش از ۱۱ سپتامبر او شخصیت میانه رویی بود و عدهای دیگر معتقدند سکته قلبی بود که رویهی او را تغییر داد. ایدههای زیادی هست، اما به نظر من مهمترین ویژگی شخصیت چنی، نداشتن یک ایدئولوژی است که البته خیلیها با این ایده مخالف اند.»
مک کی در طول فیلم در دیالوگ ها، در میان نویسها و با صدای خارج از قاب به بسیاری از اقدامات مهم و شنیع دیک چنی در دوران معاونت دولت جورج بوش اشاره میکند، دورانی که آنقدر قدرت را در دست داشت که در واقع در حکم رئیس جمهور امریکا عمل میکرد. او کسی بود که جنگ عراق را به راه انداخت و به گفتهی مک کی ۴۵۵۰ امریکایی و بیش از ۶۰۰ هزار شهروند عراقی را قربانی کرد. مک کی به موضع چنی دربارهی شکنجه هم اشاره میکند و نشان میدهد که دیک و لین به خاطر مقاصد و منافع سیاسی خود حتی حاضرند دخترشان را هم فدا کنند.
همهی اینها در کنار هم کارنامهی هولناکی برای یک شخصیت سیاسی است بااینحال مک کی آنقدر که انتظار میرود آن را هولناک جلوه نمیدهد و درنهایت بعد از تماشای ۲ ساعت و ۱۲ دقیقهی فیلم معاون درنهایت به اینجا میرسیم که سوالات زیادی دربارهی چنی همچنان باقی مانده است و فیلم مک کی در پاسخ دادن به آنها ناتوان است. مهمترین سوال همچنان این است که دیک چنی کیست؟ چطور به چنین شخصیت تندرو و ترسناکی بدل شد؟ در ظاهر دیک چنی که در فیلم مک کی میبینیم شباهت زیادی به کاراکتر واقعی او دارد.
به واسطهی بازی خوب کریستین بیل، راه رفتن و لحن حرف زدن چنی در فیلم آشناست، اما مخاطبی که به تماشای فیلم مک کی مینشیند و میخواهد چیزهای فراتر از اینها و از درونیات این شخصیت سیاسی تاثیرگذار و مخوف بداند، درنهایت به مفاهیمی انتزاعی میرسد، طمع، قدرت طلبی و نگاه تحقیرآمیز به دموکراسی. یعنی همان اتهامات آشنایی که دموکراتهای چپ آمریکا به جمهوری خواهان وارد میکنند. آنچه مغفول میماند، بررسی روانشناختی شخصیت چنی و این مسئلهی مهم است که وطن پرستی جمهوری خواهان آمریکایی چطور در قالب چهرههای مهم این حزب به چنین رویهی ترسناک، ضدانسانی و فاسدی رسید.
در قالب یک فیلم بیوگرافی، اثر مک کی قابل قبول است، اما از منظر تاریخی تقلیل دادن انگیزههای یکی از بدنامترین چهرههای سیاسی معاصر آمریکا به بلندپروازی و قدرت طلبی صرف، کمکی به ساختهشدن تصویری واقعی از مسیری که جمهوری خواهان به واسطهی چهرهی مهمی، چون دیک چنی طی کرده و به مقطع کنونی رسیده اند، نمیکند.
روایت آدام مکی، از نوشتن فیلمنامه و ساختهشدن معاون
همدردی با هیولا
در سال ۲۰۰۸ آدام مک کی، در بحث با یکی از دوستانش به مسئلهای اشاره کرد که آن روزها ذهنش را درگیر کرده بود: ظرفیتی که برای همدردی با دیگران دارد. ایدهی او این بود که تلاش کند راهی برای همدردی با شخصیتهای منفیای پیدا کند که کودکی سختی داشته اند. کسی که به عراق حمله کرد، جورج بوش بود، اما او در اثر فشار و اجبار پدر سختگیرش وادار شده بود شغلی را قبول کند که کوچکترین علاقهای به آن نداشت. پدر دونالد ترامپ هم شخصیت هیولاواری داشت. حتی چارلز منسون هم در کودکی آزار دیده بود. تنها کسی که مک کی نمیتوانست برای شرارتش توجیهی پیدا کند، دیک چنی معاون رئیس جمهور آن زمان بود.
پس از این بحث، دوست مک کی او را مجاب کرد که فیلمی دربارهی دیک چنی بسازد. ایدهی ساخت فیلم تا جشن سال نوی ۲۰۱۶ پس ذهن مک کی باقی ماند. آن روزها اولین فیلم بلندش «رکود بزرگ» تازه اکران شده بود و پس از ماراتن طولانی نشستهای خبری و مطبوعاتی این فیلم، ناچار شد چند روزی به خاطر سرماخوردگی در خانه استراحت کند و این فرصتی شد که کتاب «دیک چنی و ربودن ریاست جمهوری آمریکایی» نوشته لو دوبوس و جیک برنستاین را بخواند. با خواندن کتاب، مک کی از میزان تاثیرگذاری و سلطهای که همسر چنی لین بر زندگی او داشت، متعجب شد. پس از آن کتاب «معاونت چنی» نوشته بارتون گلمن را خواند و بعد هم «دکترین یک درصد»، «دنیای بوش» و چندین عنوان کتاب دیگر دربارهی شخصیتی که ۴۰ سال در دنیای سیاست آمریکا قدرتی پشت پرده بود.
مک کی در گفت وگویی با ونتی فر میگوید: «بعد از مطالعه دربارهی چنی، فهمیدم که او جایگاه خاصی در تاریخ سیاسی آمریکا دارد، از حضورش در دولت نیکسون گرفته تا جلسهی راه اندازی فاکس نیوز و همینطور دولت فورد و در نهایت دورانی که خودش فرمان قدرت را در دست گرفت. او در رویدادهای مهم متعددی حضور پررنگی دارد و من متوجه شدم که قصهی او به نوعی قصهی آمریکا است: خواست قلبی اش برای خوشبختی و سربلندی خانواده که همان رویای آمریکایی است و تغییر شکل آن تمایل ابتدایی به نوعی قدر ت طلبی اعتیادآور و مداوم و سرانجام سیاه و تلخ آن برای دیگران.»
مک کی برای ساخت فیلم «معاون» تحقیقات زیادی کرد، تمام مدارک و مستندات مربوط به چنی را مطالعه کرد و با کسانی که در زادگاه چنی، شهر کاسپر در وایومینگ او را میشناختند گفتگو کرد. «در کاسپر هنوز هم، همه متفق القول معتقدند هر کسی با لین ازدواج میکرد به جایگاهی کمتر از معاونت رئیس جمهور نمیرسید و اگر لین نبود کسی نام دیک چنی را نمیشنید.»
مک کی که در اولین فیلمش تلاش کرد با شکستن دیوار چهارم، افزودن تصاویر آرشیوی و زیر پا گذاشتن قواعد ساختار روایی موضوعی پیچیده و کسل کننده را به شکلی سرگرم کننده و قابل درک ترسیم کند، برای فیلم چنی هم همان روش را در پیش گرفت. «وقتی با زندگی چنی درگیر شدم با خودم گفتم این سوژه عالی است. چنی در ظاهر واقعا شخصیت حوصله سربری است. یک نابغه بوروکراتیک. بخش عمدهای از تاثیرگذاری و قدرت او از دید ما پنهان بوده و توجهی به آن نکرده ایم. استفاده از همان سبک فیلم رکود بزرگ میتواند برای من فضایی را ایجاد کند که بتوانم پنج تا شش دهه از تاریخ آمریکا را به اشکال متفاوتی در یک فیلم ترسیم کنم.»
با اینکه مک کی در ساختار روایت قید و بندی برای خود نساخته و آزادانه عمل کرده است، اما به واقعیت تاریخی تا جایی که امکان داشته وفادار مانده است. دیالوگها ساختگی هستند، اما هیچ سناریوی بزرگی که ریشه در واقعیت نداشته به قصه اضافه نکرده است. مک کی که پیش از اکران عمومی فیلم با ونتی فر گفتگو کرده، اشاره میکند که در اکرانهای خصوصی فیلم هم جمهوری خواهان و هم دموکراتها از فیلم راضی هستند، اما انتظار دارد انتقاداتی از جناح راست بشنود.
مک کی میگوید: «فکر میکنم آن جمهوری خواهانی که حرفهای و منصف باشند از فیلم بدشان نخواهد آمد چرا که پیروزی تحول بزرگ جمهوری خواهان در آن تصویر شده است. فکر نمیکنم دیک چنی هم از فیلم بدش بیاید. اگر کسی قرار باشد از فیلم متنفر شود، لین است. فکر میکنم لین و دخترش لیز چنی (نماینده وایومینگ در کنگره) قطعا از دیدن فیلم خشمگین خواهند شد.»
پس از ساخته شدن فیلم، دوباره مک کی با این سوال روبه رو میشود که آیا با همهی چیزهایی که از شخصیت چنی دستگیرش شده و بررسی کارنامهی سیاسی طول و دراز او، میتواند او را درک کند و چیزی برای توجیه جنایتهای او پیدا کرده است؟ «الان میتوانم بگویم صرفا درک ام از اینکه یک نفر چطور میتواند تصمیماتی به این اندازه شنیع بگیرد، بیشتر شده است. به نظرم غم انگیز است. هم برای خودش، هم خانواده اش هم ملت آمریکا، هم آنهایی که کشته و شکنجه شدند… آیا این درک به معنای همدردی است؟ نمیدانم. فقط این را میدانم که اگر کسی مراقب نباشد، قدرت میتواند روحش را تسخیر کند و دیک چنی قطعا مراقب نبوده.»
منبع: سازندگی
۰