فوکو و مسئله روشنگری

فوکو و مسئله روشنگری

از نظر فوکو، پس از کانت گسستی در فلسفه غرب ایجاد می‌شود که بیش از آنکه نتیجه «نقد» به معنای خاص آن باشد، ثمره پرسش از اکنونیت است.

کد خبر : ۷۱۴۹۹
بازدید : ۱۰۶۵
فوکو و مسئله روشنگری
فرید درفشی | فوکو در هر دو سخنرانی «نقد چیست»، که در سال ۱۹۷۸ در انجمن فرانسوی فلسفه ایراد شد، و «پرورش خود»، که در سال ۱۹۸۳ در دانشگاه کالیفرنیا انجام شد، به متن «روشنگری چیست» کانت ارجاع می‌دهد و در فاصله میان این دو سخنرانی به‌کرات رویکرد انتقادی کانت را در این متن به بحث می‌گذارد.
او در درسگفتار‌های سال‌های ۱۹۸۲-۱۹۸۳ با عنوان «حکومت بر خود و بر دیگران» دلیل توجه ویژه‌اش به متن کانت را چنین عنوان می‌کند: در این متن نوع جدیدی از تأمل فلسفی به وجود آمد... و این متن برخلاف متون پیشین کانت، هیچ کدام از پرسش‌های خاستگاه، تکامل تاریخی و غایت‌مندی آن را مطرح نمی‌کند. در عوض پرسشی که در نوشته کانت محل بحث است «پرسش از اکنونیت» است، یعنی این پرسش که «اکنون چه رخ می‌دهد؟» یا اینکه «[خودِ]این اکنون چیست؟»
مسئله کانت برخلاف دکارت این نیست که چه چیزی در وضعیت کنونی وجود دارد که «تصمیم فلسفی» را معین می‌کند، بلکه «پرسش از ماهیت و معنا و دلالت تاریخی و فلسفی لحظه خاصی است که فیلسوف در آن می‌نویسد و خود بخشی از آن است».
فوکو این پرسش را خاص فلسفه مدرن می‌داند و به عبارتی طرح این پرسش را لحظه شکل‌گیری شکل جدیدی از پرسش مدرنیته می‌داند که به مسئله اقتدار (اوتوریته) و نیز پرسش ارزیابی ارزش‌های کهن و مدرن یا مقایسه آن‌ها با هم پیوند می‌خورد.
امروزه کانت را عمدتا با سنت فلسفی‌ای پیوند می‌زنند که فوکو آن را «هستی‌شناسی صوری حقیقت» یا سنت «تحلیل انتقادی شناخت» می‌نامد؛ یعنی این پرسش که حقیقت چیست و شناخت آن چگونه ممکن است. آنچه نقد خوانده می‌شود با این نوع برداشت از پروژه معرفت‌شناختی کانت ارتباط می‌یابد.
با این‌حال فوکو قطب دیگری از رویکرد انتقادی را در کانت مشخص می‌کند که به نقد معرفت‌شناختی تقلیل‌ناپذیر است. از نظر فوکو، پس از کانت گسستی در فلسفه غرب ایجاد می‌شود که بیش از آنکه نتیجه «نقد» به معنای خاص آن باشد، ثمره پرسش از اکنونیت است.

کانت در «روشنگری چیست» لحظه شکل‌گیری روشنگری را نه بر مبنای ظهور یا کامل شدن یک عصر یا گذاری از حالتی به حالتی دیگر، بلکه به منزله نوعی «خروج» و خلاصی از یک وضعیت تعریف می‌کند: خروج یا خلاصی از قیمومیت.
این قیمومیت نه مربوط می‌شود به ضعف قوای جسمی آدمی و نه نوعی «مفهوم حقوقی» است. انسان ناتوان از هدایت خود به دیگری متوسل می‌شود، مانند بیماری که برای معالجه خود به دکتر مراجعه می‌کند. قیمومیتی که روشنگری در پی رهاکردن ما از آن است، به واسطه رابطه‌ای تعریف می‌شود «میان استفاده‌ای که ما از عقل خود می‌کنیم یا می‌توانیم بکنیم، و هدایت توسط دیگران»؛ رابطه‌ای میان حکومت بر خود و بر دیگران. روشنگری «بازتوزیع‌کننده» این رابطه است. از نظر کانت، افراد به خودی خود توانایی رهاشدن از این قیمومیت را ندارند، زیرا شجاعت آن را ندارند یا «کاهل»‌اند.
از همین‌رو، کسانی نقش رهایی بخش را بازی می‌کنند و از خودآیینی خود برای ساختن نوعی اقتدار و به‌عهده گرفتن قیمومیت دیگران استفاده می‌کنند. به عبارتی، قانون هر جنبشی این است: آن‌هایی که می‌خواهند آزادی به ارمغان آورند، به ناچار دیگران را تحت یوغ خود در می‌آورند. برای اینکه دریابیم فرایند رهایی از این قیمومیت چگونه ممکن می‌شود باید نخست «شرط» کارکرد قیمومیت را بسنجیم.
به بیان فوکو، این شرط با ایجاد دو جفت ناعادلانه و نامشروع مشخص می‌شود: ۱) جفت فرمانبری و غیاب تعقل؛ ۲) جفتی که به واسطه آمیختن دو امر با یکدیگر شکل می‌گیرد که در اصل باید از هم متمایز شوند: امر خصوصی که به کاربرد قوای ما اشاره دارد و امر عمومی که آن بُعد کلی‌ای است که در فرایند کاربرد قوایمان با آن مواجه می‌شویم.
رهایی از قیمومیت وابسته است به کاربرد درست قوایمان در مسیر رسیدن به نوعی خودآیینی و مقاومت در برابر هر شکلی از اقتدار. کانت نهایتا از رویکرد انتقادی مختص پرسش روشنگری به پرسش «نقد معرفت‌شناختی-استعلایی» تغییر مسیر می‌دهد، اما از نظر فوکو ما باید بکوشیم این مسیر را وارونه کنیم و به این رویکرد بازگردیم.

به زعم فوکو، باید نوعی «تبارشناسی پرسش مدرنیته» یعنی همان پرسش از اکنونیت شکل بگیرد که با تبارشناسی مفهوم مدرنیته متفاوت است. هر گفتاری باید به اکنونیت خود بپردازد تا بتواند:
۱) جایگاه خود را در آن بیابد؛ ۲) معنای این اکنونیت را بیان کند؛ ۳) شیوه‌های کنش‌گری و اثرگذاری‌ای را مشخص کند که به این اکنونیت فعلیت می‌بخشد. فوکو این پرسش‌ها را که همان قطب دوم رویکرد انتقادی کانت‌اند، «هستی‌شناسی تاریخی‌مان» یا «تاریخ انتقادی اندیشه» می‌نامد. او پژوهش خود را درباره جنون، پزشکی، جرم و تنبیه یا تمایلات جنسی در این چارچوب نظری جای می‌دهد.
فوکو در سخنرانی «پرورش خود» می‌گوید: «آنچه می‌خواهم تحلیل کنم معنایی است که انسان‌ها به رفتارشان می‌دهند، شیوه‌ای که رفتارشان را در استراتژی‌های کلی ادغام می‌کنند، و نوع عقلانیتی که در کردار‌ها و نهاد‌ها و الگو‌ها و رفتار‌های متفاوت‌شان بازمی‌شناسند». مسئله فوکو تحلیل رابطه با حقیقت، با قانون و با خود به واسطه تحلیل این کردار‌ها و نهاد‌ها و رفتارهاست.
اقتدار و قیمومیت که نزد کانت به مثابه موانعی بودند بر سر راه روشنگری، در چارچوب نظری فوکو به مسئله «حکومت‌مندسازی» گره می‌خورد که «منظور از آن عبارت است از سوژه‌منقادکردن افراد در واقعیت کرداری اجتماعی به کمک سازوکار‌های قدرت که به حقیقتی استناد می‌کنند». در برابر این سازوکار‌ها «نقد» به «هنر نافرمانی اختیاری» بدل می‌شود که در برابر این سوژه‌منقادسازی قد علم می‌کند و در خدمت «سیاست حقیقت» در می‌آید.

روشنگری نزد فوکو بدل می‌شود به رویکردی عملی در مقاومت در برابر قدرت حکومتی که در حوزه روابط میان سوژه و قدرت و حقیقت جای می‌گیرد و تلاشی برای زیر‌سؤال‌بردن این روابط، بی‌اثر‌کردن یا برانداختن‌شان.
از نظر فوکو طرح دوباره پرسش روشنگری و پیش‌کشیدن ارزش اخلاقی- سیاسی رویکردی هم فردی و هم جمعی است؛ یعنی اینکه دیگر نخواهیم این‌چنین مدیریت شویم.

فوکو در پرسش و پاسخ پس از سخنرانی «نقد چیست» به این نکته اشاره می‌کند که رویکرد انتقادی به لحاظ تاریخی در مبارزات دینی نیمه دوم قرون وسطا ریشه دارد؛ «دقیقا در آن لحظه‌ای که این مسئله مطرح شد: چگونه حکومت شویم و آیا بدین‌سان حکومت‌شدن را می‌پذیریم؟».
این مبارزات بودند که راه را به سوی نهضت اصلاح دینی هموار کردند. فوکو در سخنرانی سال ۱۹۸۲ با عنوان «تکنولوژی سیاسی افراد» پرسش کانتی «روشنگری چیست» را چارچوب کلی پژوهش در باب «تکنیک‌های خود» عنوان می‌کند.
او با تحلیل این تکنیک‌ها در عهد باستان می‌خواهد زمینه آنچه را که خود «تبارشناسی رویکرد انتقادی در جامعه ما» می‌نامد، فراهم کند. او به طور عمده به بحث درباره دو بافت تاریخی پرورش خود می‌پردازد و در سخنرانی «پرورش خود» این دو را به اختصار مرور می‌کند: ۱) دو قرن نخست پیش از میلاد که پرورش خود در کانون بحث‌های فلسفی جای داشت؛ ۲) قرن چهارم میلادی و بحث در باب «معنویت مسیحی و اصول رهبانی» در اواخر دوران امپراتوری روم.
او این پژوهش را در نسبت با مجموعه‌ای از کردار‌ها دنبال می‌کند که به صورت نوعی دستورالعمل ظاهر شده‌اند: «epimeleisthai sautou» که به معنای «توجه‌کردن به خود»، «دغدغه خود را داشتن» و «دل‌مشغول خود بودن» است. این دستور برای یونانیان اصلی رفتاری برای زندگی اجتماعی و شخصی‌شان محسوب می‌شد و از بنیان‌های هنر زیستن بود.
با‌این‌حال امروزه این موضوع به فراموشی سپرده شده است و قاعده دیگری به‌عنوان اصل اخلاقی فلسفه باستان جای آن را گرفته است: «gnothi seauton» یا «خودت را بشناس». سنت فلسفی غربی نیز در مسیری پیش رفته که بر این اصل صحه می‌گذارد؛ اما «باید به یاد آوریم که قاعده خویشتنت را بشناس؛ در‌واقع در پرورش باستان پیوسته با قاعده دغدغه خود ملازم بوده است و... طریقی به شمار می‌آمده برای تیمار‌کردن خویشتن».
«نخستین پردازش فلسفی» اصل دغدغه خود را می‌توان در رساله آلکبیادس افلاطون یافت. در این رساله آلکبیادس که به دنبال کسب جایگاهی ممتاز در قدرت است، با سقراط در مقام یک مربی مواجه می‌شود که می‌کوشد او را به «تیمارکردن خود» وا‌دارد.
از نظر سقراط، دغدغه خود را داشتن ارتباطی تنگاتنگ پیدا می‌کند با تیمارکردن روح و مراقبت از عنصر الهی موجود در آن. در این رساله دغدغه خود با نوعی رابطه شخصی و اروتیک (سقراط به‌عنوان عاشق آلکبیادس) پیوند می‌خورد؛ رابطه‌ای که در دوره‌های بعدی تغییر شکل می‌دهد. در دوران یونانی‌مآبی و امپراتوری دغدغه خود به درونمایه فلسفی مشترکی میان مکاتبی مانند اپیکوریان، کلبیون و برخی از رواقیون نظیر سنکا، مارکوس اورلیوس، روفوس و گالی‌ین بدل شد.
برخلاف آلکبیادس که در آن کارکرد دغدغه خود به‌عنوان نوعی آماده‌سازی برای زندگی سیاسی بود، در میان متفکران دوره امپراتوری این دستور به صورت رابطه‌ای دائمی با خود و «شکلی از زندگی» درآمد. در این زمان دغدغه خود کارکرد‌هایی جدید پیدا می‌کند: کارکرد انتقادی (به‌عنوان روشی برای وارسی وجدان و رهایی از عادات بد و آرای باطل)، کارکرد پیکاری (به‌عنوان سلاحی برای پیکار با جنبه‌های تاریک خود) و کارکرد درمانی (به‌عنوان درمانی برای بیماری‌های روح که از این نظر پیوند نزدیک‌تری با پزشکی پیدا می‌کند تا با الگویی تربیتی)؛ به‌علاوه رابطه عاشقانه و اروتیک به رابطه‌ای مبتنی بر اقتدار استاد بدل می‌شود؛ به‌طوری‌که در این الگوی تربیتی جدید «استاد بدون طرح پرسش سخن می‌گوید و شاگرد پاسخ نمی‌دهد... می‌بینیم که اهمیت فرهنگ سکوت افزایش می‌یابد».

دغدغه خود که چنین اهمیتی در دوران باستان داشت، در دوران معاصر ناپدید می‌شود. فوکو چند دلیل برای آن بر‌می‌شمرد: نفوذ مسیحیت که به دغدغه خود جنبه‌ای زاهدانه می‌دهد و آن را به‌نوعی کف نفس و «قربانی‌کردن» خود بدل می‌کند؛ ادغام آن در ساختار‌های اقتداری و انضباطی و ازدست‌رفتن خودآیینی‌اش؛ ظهور علوم انسانی و تبدیل رابطه با خود به رابطه‌ای شناختی و سر آخر این تصور که «آنچه باید انجام گیرد، برملا‌کردن، آزاد‌کردن و کندوکاوکردن واقعیت پنهان خود است»؛ در‌حالی‌که از نظر فوکو خود واقعیتی نیست که باید پنهان شود؛ بلکه باید آن را به‌مثابه «هم‌بسته تکنولوژ‌ی‌های ساخته‌شده و توسعه یافته در تاریخ‌مان» نگریست؛ خود جوهر نیست؛ بلکه مجموعه‌ای از روابط با خود است.
اینجاست که پرسش کانتی در باب روشنگری کاربردی انضمامی پیدا می‌کند: باید از خود بپرسیم «در این لحظه مشخص از تاریخ کیستیم» و اشکال بدیعی از رابطه با خود را ابداع کنیم. نباید تحلیل فوکو را از پرورش خود در دوران باستان به منزله الگو‌های اخلاقیاتی بدیلی برای دوران معاصر در نظر گرفت؛ بلکه باید آن را به‌مثابه طرح‌ریزی بنیان‌هایی برای «اخلاقی نوین و جا باز‌کردن برای تصور اخلاقی نگریست؛ بدون هیچ ارجاعی به دین و قانون و علم».
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید