اگنش هلر؛ وارث مکتب بوداپست

اگنش هلر؛ وارث مکتب بوداپست

ویژگی‌های برجسته جریانی که هلر و دوستانش درون مکتب بوداپست دنبال می‌کردند عبارتند از: زایندگی فکری استثنایی، گسست قاطع از سوسیالیسم واقعا موجود و ریشه‌یابی انتقادی در مارکسیسم.

کد خبر : ۷۱۹۴۲
بازدید : ۲۴۲۳
اگنش هلر؛ وارث مکتب بوداپست
اگنش هلر (۱۹۲۹-۲۰۱۹) از شاگردان گئورگ لوکاچ و یکی از چهره‌های اصلی حلقه فیلسوفانی بود که با او کار می‌کردند؛ حلقه‌ای از متفکران که «مکتب بوداپست» ‏را تشکیل دادند. اعضای برجسته این مکتب هلر، فرنس فهر، جورج و ماریا مارکوش و می‌های وایدا بودند و اعتبار اصلی‌اش را از لوکاچ کسب می‌کرد.
مکتب بوداپست می‌کوشید درکی جدید از مارکسیسم ارائه دهد که در برابر بلوک شرق، سوسیالیسم واقعا موجود و مارکسیسم مسلط روسی بود. خصلت اصلی این مکتب موضع انتقادی آن در برابر نظریه و کردار جوامع موسوم به سوسیالیستی، به‌ویژه اروپای شرقی بود، موضعی که بر نظامی از ارزش‌های مارکسی و بر تحلیل‌های زنده واقعیت عینی استوار بود.
در چنین پس‌زمینه‌ای، کار‌های هلر عملا تمامی پهنه علوم انسانی (فلسفه، جامعه شناسی، زیباشناسی، مردم‌شناسی، شناخت‌شناسی) را دربر می‌گیرد. ویژگی‌های برجسته جریانی که هلر و دوستانش درون مکتب بوداپست دنبال می‌کردند عبارتند از: زایندگی فکری استثنایی، گسست قاطع از سوسیالیسم واقعا موجود و ریشه‌یابی انتقادی در مارکسیسم.
هلر را به‌عنوان فیلسوف، شاگرد لوکاچ، منتقد سوسیالیسم روسی، واجد کرسی هانا آرنت در مدرسه تحقیقات اجتماعی نیویورک و از منتقدان جدی راست‌گرایان حاکم بر ‏مجارستان بعد از فروپاشی شوروی می‌شناسند.
او که در جوانی از منتقدان بلوک شرق بود، در سال ۲۰۱۰ هم بعد از اینکه ویکتور اوربان در مجارستان به قدرت رسید، به نقد حضور راست‌گرایان در عرصه سیاست پرداخت و همواره به دنبال تحقق دموکراسی رادیکال و از حامیان دموکراسی لیبرال بود. هلر برنده جوایزی نظیر مدال والنبرگ (۲۰۱۴)، مدال گوته (۲۰۱۰) و جایزه سچنی (۱۹۹۵) هم شده بود.

زندگی و آثار هلر
اگنش هلر در سال ۱۹۲۹ در بوداپست و در خانواده‌ای یهودی ‏به دنیا آمد. یک سال مانده به پایان جنگ جهانی دوم، در سال ۱۹۴۴، پدرش را به اردوگاه آشویتس می‌برند و می‌کشند. او به همراه مادرش به زحمت از چنگ نازی‌ها، از چنگ متحدان نازی‌ها در مجارستان، فرار می‌کنند و جان سالم بدر می‌برند. آن‌ها مدتی را پنهانی زندگی می‌کنند تا جنگ تمام شود.
او پس از جنگ جهانی دوم تحصیل در رشته شیمی را آغاز کرد، اما خیلی زود تغییر رشته داد و به فلسفه روی آورد‎. ‎ گویا اولین باری که پای صحبت لوکاچ می‌نشیند به فلسفه علاقه‌مند و شاگرد او می‌شود. او نزد لوکاچ دکترا می‌گیرد و سپس دستیارش می‌شود.
به سال ۱۹۵۶ می‌رسیم؛ قیام بوداپست. سرکوب شدید انقلاب مجارستان هلر را بیش از پیش نسبت به بلوک شرق مردد کرد تا جایی که او به جبهه مخالفان و انقلابیون پیوست. کار به جایی رسید که انتقادات تند او علیه نظام کمونیستی حاکم بر مجارستان او را در ردیف مرتدان قرار داد و باعث شد از دانشگاه بوداپست اخراج شود.
پس از مرگ لوکاچ در سال ۱۹۷۱ همه اعضای مکتب بوداپست تحت تعقیب قرار گرفتند و بیکار شدند. سرانجام هلر در سال ۱۹۷۶ همراه با فرنس فهر، جورج و ماریا مارکوش به تبعیدی خودخواسته رفت. او به استرالیا مهاجرت کرد و در دانشگاه لا تروب ملبورن مشغول به تدریس در حوزه‌های فلسفه تاریخ، اخلاق و نظریه‌های مدرنیته شد.
عمده آثار سیاسی هلر در زمان حضورش در این دانشگاه نوشته شده‌اند، مجموعه آثاری که از او در جهان و فضای دانشگاهی غرب یک منتقد جدی و برجسته بلوک شرق ساخت. هلر در این دوران همراه با فرنس فهر، جورج و ماریا مارکوش چندین اثر گروهی هم منتشر کردند که شاید یکی از مهم‌ترین این آثار کتاب «دیکتاتوری بر نیازها» (۱۹۸۳) بود. در این کتاب نظام نوع شوروی و ضعف‌های اندیشه مارکسیستی به صورت جامع بررسی می‌شوند.
اندیشه‌های کانونی این کتاب عبارتند از: ۱) انسان‌دوستی بنیادین، به‌عنوان گستره‌ای مهم از اندیشه مارکس، در برابر انسان‌ستیزی مطلقی که زاییده استالینیسم است؛ ۲) تأکید مجدد بر فلسفه کردار؛ ۳) همبستگی با چپ نو غربی در انتقادش از جامعه مصرفی و در جستجوی نوعی سازمان‌دهی جدی نظام نیازها؛ ۴) باریک‌اندیشی درباره امکان یک دموکراسی رادیکال که مبتنی است بر کثرت‌گرایی، اعتبار مجدد بازار، خودگردانی و اجتماعی‌کردن آزاد مناسبات تولید. این احکام را می‌توان در تمامی آثار فردی و گروهی این جریان و شخص هلر دید.

هلر در سال ۱۹۸۶، بعد از یک دهه حضور در ملبورن، به نیویورک مهاجرت می‌کند و در مدرسه تحقیقات اجتماعی نیویورک (نیو اسکول) استاد کرسی هانا آرنت می‌شود و «اخلاق کانت» و «فلسفه میشل فوکو» تدریس می‌کند. او در این سال‌ها از نقد بلوک شرق و ارائه نسخه‌ای جدید برای مارکسیسم عبور می‌کند و چرخش فلسفی روشنی در پروژه‌اش ظاهر می‌شود. اکنون بیشتر ایده‌هایی را درباره مسئولیت و جسارت فردی، جامعه مدنی قدرتمند و ایده دموکراسی رادیکال دنبال می‌کند.
هلر پس از سقوط رژیم کمونیستی مجارستان در سال ۱۹۸۹ و قرین با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به مجارستان بازگشت و تقریبا تا آخر عمر در مسیر بوداپست به نیویورک در تردد بود. در این سال‌ها در مدرسه تحقیقات اجتماعی نیویورک نظریه سیاسی تدریس می‌کرد. او در سال‌های پس از سقوط رژیم کمونیستی هم از ناظران و منتقدان روند سیاسی حاکم بر مجارستان بود.
درواقع، هلر هم از دولت متحد نازی‌ها قبل از استقرار نظام کمونیستی در مجارستان آسیب دیده بود، هم از نظام کمونیستی مجارستان، و هم از نظام راست‌گرای سرمایه‌دارانه بعد از سقوط بلوک شرق، و منتقد سرسخت همه این نظام‌ها بود. هلر تا پایان عمرش حضوری فعال در جنبش‌های جامعه مدنی داشت و از دموکراسی لیبرال به‌شدت حمایت می‌کرد و از ملت‌گرایی به‌شدت انتقاد. بسیاری او را به‌عنوان «صدایی علیه ملت‌گرایی» می‌شناسند.
او از منتقدان سرسخت ویکتور اوربان، نخست‌وزیر مجارستان، بود و تاکید داشت اوربان مشغول تضعیف دموکراسی است. قبل از انتخابات پارلمان اروپا، امانوئل مکرون از او و برخی دیگر از متفکران برجسته اروپایی دعوت کرد تا نظر آن‌ها را درباره آینده اروپا و ظهور ملت‌گرایی جویا شود. سرانجام هلر در روز جمعه نوزدهم ژوئیه ۲۰۱۹ در مجارستان و در نود سالگی، وقتی برای شنا به دریاچه بالاتون رفته بود، درگذشت.

از هلر نزدیک به ۳۰ جلد کتاب برجای مانده که برخی هنوز به انگلیسی ترجمه نشده‌اند. اولین کتابی که نام او را مطرح کرد و مخاطب گسترده یافت «زندگی روزمره» (۱۹۶۷) بود. او در این کتاب از نوعی خوانش لوکاچی دفاع می‌کند که بر توانایی افراد برای گریز از نیروی مخرب جایگاه‌های ارثی، ازجمله خود طبقه، دست می‌گذارد.
در ضمن به امکان‌های موجود برای عبور از وضعیت ازخودبیگانه و رسیدن به جامعه‌ای متشکل از افرادی می‌پردازد که فردیت‌شان به حد اعلا رسیده. از دیگر آثار هلر می‌توان به «کمدی جاوید»، «شکسپیر در مقام فیلسوف تاریخ»، «فراسوی عدالت»، «نظریه‌ای درباره ‏تاریخ»، «پاره‌های فلسفه تاریخ»، «نظریه نیاز از نگاه مارکس» و «آیا دموکراسی نجات پیدا خواهد کرد» اشاره کرد.
از او یک کتاب به فارسی موجود است: «نظریه‌ای درباره مدرنیته» با ترجمه فاطمه صادقی (انتشارات نگاه معاصر، ۱۳۹۲) به همراه تعداد زیادی مقاله، از جمله مقاله «آونگ تجدد» با ترجمه مراد فرهادپور (مجله فرهنگ، شماره پانزده، تابستان ۱۳۷۲) و نیز مقاله «نظریه و عمل از دیدگاه نیاز‌های انسانی» با ترجمه محمدجعفر پوینده در کتاب «مکتب بوداپست» (انتشارات فکر روز، ۱۳۷۷). یکی از منابع اصلی گزارش حاضر کتاب زنده‌یاد پوینده است که نقش مهمی در شناساندن متفکران این مکتب به زبان فارسی داشت.

پروژه‌های نظری هلر
هلر کار خود را از تلفیق آثار مارکس جوان با مقولات لوکاچی آغاز کرد که به قرائت خاصی از مارکسیسم انسان‌گرا می‌رسید‎. او می‌نویسد: «من تاکید می‌ورزم که مارکس اصول متعارف ارزشی عامی را مطرح می‌ساخت که تمامی ارزش‌ها و تمامی داوری‌های ارزشی می‌توانند به لحاظ ارزش‌شناختی از آن‌ها استنتاج شوند. این ارزش بنیادی مقوله نخستین هستی‌شناختی است، این ارزش توانگری است».
او و همفکرانش در مکتب بوداپست تاکید داشتند که خود انسان، از خلال فعالیتش، خویشتن را در مقام انسان، خلق می‌کند و بدین‌ترتیب تاریخ خاص خود را هم رقم می‌زند؛ بنابراین انسان و تاریخ او تابع قوانین مقدر انتزاعی و عام نیستند، قوانینی که بر فراز مبارزات واقعی میان انسان‌ها و گروه‌های انسانی قرار دارند، مبارزاتی که جهت‌گیری اجتماعی را در آخرین لحظه تعیین می‌کنند.
همچنین هلر در این دوران به خصلت خرده‌بورژوایی زندگی روزمره در کشور خود و معنای پایداری ساختار‌های سنتی خانواده (که انگلس آن را پیامد مالکیت خصوصی می‌دانست) می‌پردازد. او بر آن بود تا نشان دهد دگرگونی‌های رخ‌داده در مقامات حزب تاثیری در پایین نداشته‌اند و دگرگونی انقلابی نیاز‌های انسانی را برنینگیخته‌اند.
مارکسیسم هلر در تعارض مستقیم با مارکسیسم رسمی اتحاد جماهیر شوروی بود که همه پدیده‌های اجتماعی را از منظر گسترش نیرو‌های تولید می‌فهمید. فرد در مارکسیسم روسی چیزی بیش از یک تولید اجتماعی با نیاز‌ها و ‏ملزومات مطلق آن نظام مستقر نبود. هلر در پروژه خود به نقد این رویکرد پرداخت.
در نظر او، روشنفکران باید نقشی موثر در افشای ماهیت روابط اجتماعی داشته باشند تا گزینه‌های موجود را برای تحول رادیکال این روابط معرفی کنند. او تاکید دارد برای تحقق این امر نیازی به تشکیل یک حزب یا جایگاه برتر برای طبقات جدید تعلیم‌دهندگان هم نیست.
او در آن زمان بر این باور بود که مارکسیسم ‏به آموزه سفت‌وسخت نظام‌ها و احزاب بوروکراتیک تبدیل شده و به همین دلیل جنبش‌های اجتماعی جدید از مارکسیسم فاصله گرفته‌اند و آن را قبول ندارند. این تفکر نومیدانه هلر بسیار شبیه به کاستوریادیس بود. ازاین‌رو، او پس از انحلال مکتب بوداپست شروع کرد به بازاندیشی و بسط نقد رادیکال خود از مارکسیسم و کوشید به نقاط ضعف پروژه خود پی ببرد.

او در این سال‌ها خوانش خود را از الگو‌های جمهوری‌خواهانه تبیین کرد و بر چند مورد تاکید اکید داشت: ضرورت مشارکت جمعی در زندگی اجتماعی، تلاش پیوسته برای نیاز‌های حیاتی، و مالکیت جمعی بر ابزار‌های تولید. اتوپیاگرایی سوسیالیستی هلر با نگرشی تلفیق شد که با اشکال سیاست انقلابی، چه آموزه‌های لنینی و چه ژاکوبنی، سازگار نبود.
البته بسیاری بر این باورند که ایده سوسیالیسم اتوپیایی هلر عقلانی و واقع‌گرایانه بود. او در سال ۱۹۸۰ هم مفروضات انسان‌شناختی مارکس و هم مفروضات تولیدگرایانه مارکس را به چالش کشید. اگر در سال‌های حضور در بوداپست و ملبورن با ترویج احساسات اتوپیایی و جمهوری‌خواهانه به دنبال بسط نوعی نظریه دموکراسی رادیکال بود، در سال‌های حضور در نیویورک از این شیوه و آثار اولیه مارکس کمی فاصله گرفت و به رویکردی پساکانتی روی آورد و تاکید خود را بیشتر بر ‏خودمختاری و مسئولیت فردی و ایجاد یک جامعه مدنی قدرتمند گذاشت.
او در نیویورک به تفصیل بر روی مدرنیته کار کرد و وضعیت سیاسی پست‌مدرن او را نسبت به یک موضع رهایی‌بخش فراگیر شکاک کرد؛ چون بر این باور بود که وضعیت پست‌مدرن با رد کلان‌روایت‌ها هیچ برنامه دامنه‌داری ‏را برای تحول اجتماعی نمی‌پذیرد. ‎در این دوره اخلاق و سیاست به کانون دغدغه‌های هلر بدل می‌شود.
هرچند در برخی از آثار او مثل «فلسفه رادیکال» (۱۹۸۴) و «فراسوی عدالت» (۱۹۸۷) بخش عمده‌ای از رادیکالیسم ‏کار‌های اولیه او حفظ شدند‎. او کلی‌گرایی ترقی‌خواه را یکی از ابعاد اصلی خودآگاهی مدرن می‌داند و تأکید دارد حتی درباره تصور برابری هم آن دیدگاهی ‏که بتواند بیشتر کلی شود، پیروز مبارزه است.
تصور شما از برابری ممکن است به این زودی‌های به پیروزی نرسد و این مبارزه تا زمانی که برابری و دموکراسی رادیکال کلی نشود پیش خواهد رفت. با‌این‌حال، او که پیش‌تر نقد‌هایی بر دموکراسی لیبرال وارد کرده بود، در این سال‌ها نسبت به رویه‌های دموکراتیک لیبرالی بسیار خوش‌بین‌تر شد و این نگاه تا آخر عمر با او همراه بود.

مسئله نظریه و عمل
هلر در مقاله «نظریه و عمل از دیدگاه نیاز‌های انسانی» تبیینی از نسبت نظریه و عمل ارائه می‌دهد که می‌تواند حسن‌ختام مناسبی باشد بر مرور آرا و آثار او؛ و چه‌بسا به کار کسانی هم بیاید که در ایران دغدغه نظری و عملی دارند. او نظریه و عمل را عناصر ذاتی ساختار اجتماعی- اقتصادی می‌داند و تأکید دارد در نظام بازار آزاد حتی نظریه نیز به کالای آزاد تبدیل می‌شود و آدمیان بر حسب نیاز‌های خود آن را می‌خرند یا نمی‌خرند، به عمل درمی‌آورند یا در نمی‌آورند.
ناگفته پیداست که در جوامعی همچون جوامع کنونی، از اروپا و آمریکای شمالی تا خاورمیانه، نظریه‌های رادیکال و انقلابی نیز تحت‌تأثیر ساختار اجتماعی حاکم باید همین مسیر تجاری‌شدن را از سر بگذارنند؛ بنابراین هلر نظریه‌پرداز را چه اقتصاددان باشد چه فیلسوف و جامعه‌شناس، فردی می‌داند که طبق قواعد تقسیم کار، نظریه خود را به بازار عرضه می‌کند. در اینجا نوع نظریات فرقی ندارد: چپ و راست، محافظه‌کار و رادیکال.
هلر عمل‌های مختلف و نظریه‌های متمایل به آن‌ها را بر مبنای اهداف‌شان و نیز بر این مبنا متمایز می‌کند که در فعالیت توده‌ها تحقق می‌یابند یا نه، به سوی کنشی توده‌ای روی می‌آورند یا نه. به اعتقاد او، برای رده‌بندی واقعی الگو‌های مختلف عمل باید هدف‌ها و ماهیت حرکت‌های اجتماعی عمل مشخصی را مبنا قرار داد. او انواع عمل‌ها را مرور می‌کند:
۱) فعالیتی که هدفش دگرگونی برخی بخش‌ها، نهاد‌ها یا مناسبات در دل جامعه است که آن را «اصلاح جزئی» می‌نامند.
۲) عملی که دگرگونی مجموعه جامعه را از راه دگرگونی‌های جزئی هدف قرار می‌دهد و این عمل را «اصلاح کلی» می‌نامند.
۳) سومین نوع عمل در جنبش‌های انقلابی سیاسی تحقق می‌یابد؛ ۴) و در نهایت عمل انقلاب اجتماعی فراگیر که در‌عین‌حال انقلاب شیوه زندگی هم هست.
او می‌گوید روابط میان نظریه و عمل در یک انقلاب اجتماعی فراگیر دیگر در بازار پدیدار نمی‌شوند: «نظریه حاصل اندام‌وار عمل روزانه خواهد بود، و این بالطبع بدان معنا نیست که نظریه خود نمی‌تواند عملی را که از آن زاده شده تصحیح یا داوری کند.
درعین‌حال دیگر نظریه نیست که بر عمل تأثیر خواهد گذاشت بلکه عمل جماعت همبسته و نظریه‌ای که بیانگر آن است بر عمل و نظریه‌های جماعت‌های دیگر تأثیر خواهند گذاشت». به این ترتیب، در نظر هلر مسئله عام نظریه و عمل (که آن را ویژگی جامعه بورژوایی می‌داند) دیگر معنایی نخواهد داست.
هلر در ایران
اگنش هلر در سال ۱۳۸۴ به دعوت دفتر پژوهش‌های فرهنگی ‏سفری به ایران داشت و ‏در خانه هنرمندان سخنرانی‌هایی با عناوین «فوکو و مدرنیته»، «شکسپیر در تاریخ» و «گذار به دموکراسی در اروپای شرقی» ایراد کرد که با استقبال ‏گسترده‌ای روبه‌رو شد‎. ‎ سخنرانی اول او به پاسخ فوکو به مدرنیته اختصاص داشت.
او با طرح این سؤال که «چرا من فوکو را انتخاب کردم؟» گفت: دلیل انتخاب فوکو پاسخ مهم او به مدرنیته است: «فوکو هیچ‌گاه خود را به عنوان فیلسوف پست‌مدرن معرفی نکرد و همیشه با این مسئله مخالفت می‌کرد و می‌دانست که پست‌مدرنیسم دوران جدیدی در تاریخ غرب نیست، حتی پایان تاریخ هم نیست بلکه نگاه جدیدی به مسئله مدرنیته است؛ بنابراین مدرنیته با ما هست.
با انقلاب فرانسه زاده شده و از آن به بعد همیشه با ما بوده است». در سخنرانی دوم نیز درباره پنج موضوع در آثار شکسپیر به بحث پرداخت: مسئله زمان، سلسله‌مراتب، تفاوت بین آنچه طبیعی و غیرطبیعی است، علیت و اینکه شخصیت‌های شکسپیر چگونه در شرایط خاص خود قرار می‌گیرند.
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید