وقتی دیر به بچهها میگویید فرزندخوانده هستند؟
نتایج پژوهش نشان میدهد افشاکردن فرزندخوانده بودن افراد بعد از ۳ سالگی پیامدهای منفی بر احساس رضایت از زندگی در آینده دارد و میتواند مشکلاتی را برای سلامت روانی آنها ایجاد کند.
کد خبر :
۷۱۹۶۷
بازدید :
۳۱۵۵
فرادید | تقریباً هربار به کسی میگویم فرزندخوانده هستم، زنجیرهای قابلپیشبینی از رویدادها اتفاق میفتد.
نخست، مردم پلکی میزنند، بعد به سرعت بهخاطر فرضیاتی که پیش از دانستن این موضوع ارائه کرده بودند - از قبیل: اینکه قد بلند من احتمالاً به پدرم رفته یا رنگ زیتونی پوستم را مدیون مادرم هستم یا اینکه برخی از مشخصههای شخصیتیام در کل خانواده دیده میشود - معذرتخواهی میکنند.
نخست، مردم پلکی میزنند، بعد به سرعت بهخاطر فرضیاتی که پیش از دانستن این موضوع ارائه کرده بودند - از قبیل: اینکه قد بلند من احتمالاً به پدرم رفته یا رنگ زیتونی پوستم را مدیون مادرم هستم یا اینکه برخی از مشخصههای شخصیتیام در کل خانواده دیده میشود - معذرتخواهی میکنند.
بعد سؤالها شروع میشود: «میدانی پدر و مادر واقعیات چه کسانی هستند؟ «چند سالت بود وقتی به فرزندخواندگی گرفته شدی؟» و سؤالی که امکان ندارد نپرسند اینکه «کی فهمیدی فرزندخوانده هستی؟»
فرقی نمیکند پیش از مطرح شدن موضوع فرزندخواندگی درباره چه موضوعی صحبت میکردیم؛ چون بعد از آن دیگر موضوع به کلی فراموش میشود.
اما آنچه مرا بسیار شگفتزده میکند علاقهمندی زیاد افراد به دانستن پاسخ سؤال سوم است. دو سؤال اول هدفشان فهم شرایطی است که تحت آنها من به خانوادهام ملحق شدم؛ سوال سوم بسیار تهاجمیتر از دو سوال قبلی است؛ جستجویی است برای فهم اینکه خانواده من چطور با پیامدهای فرزندخوانده داشتن کنار آمدند.
این سؤال به شکلی دقیقتر درباره این است که آیا خانواده من به من دروغ گفتند. جواب همیشگی من این است که والدین من از ابتدا به من گفتند که فرزندخواندهشان هستم و من خاطرات ناواضح و گاه کاملاً واضحی از خانوادهام هنگام خواندن کتاب داستانی دارم که خودشان برایم درست کرده بودند؛ کتاب حاوی تصاویری از من بود و روزی را روایت میکرد که خانوادهام من را از پرورشگاهی در ایالت تنسی به فرزندی گرفتند.
در این کتاب نوشته بود وقتی اولین بار سوار ماشین شدم و به خانه رفتم، برادر بزرگترم به من یک شیشه شیر داد و مرا بوسید.
این سؤال که افراد به فرزندی پذیرفته شدهاند چه زمانی از وضعیت خود آگاهی پیدا میکنند، آنقدرها که برای عموم مردم بااهمیت بوده راهش را در تحقیقات علمی نگشوده است. درعوض، تحقیقات زیادی در زمینه تأثیرات روانی به فرزندی گرفتن کودکان و درک کودکان از این مسئله انجام شده است.
در چه سنی به او بگوییم فرزندخوانده است؟
اما آماندا بادن، استاد دانشگاه ایالتی مونتکلر، که ۲۵ سال روی موضوعات مرتبط با فرزندخواندگی مطالعه کرده است، بسیار شگفتزده شد وقتی فهمید تحقیقات انگشتشماری درباره ارتباط بین سنی که افراد متوجه میشوند به فرزندخواندگی گرفته شدهاند و پیامدهای آن در زندگیشان، انجام شده است.
بادن و همکارانش پژوهشی را منتشر کردند که درباره نتایج مرتبط با کشف وضعیت فرزندخوانده بودن در مراحل مختلف زندگی افراد بود.
نتایج پژوهش نشان میدهد افشاکردن فرزندخوانده بودن افراد بعد از ۳ سالگی پیامدهای منفی بر احساس رضایت از زندگی در آینده دارد و میتواند مشکلاتی را برای سلامت روانی آنها ایجاد کند.
اینکه فرزندخواندهها چه زمانی باید از وضعیت خود مطلع شوند و اصلاً آیا لازم است از این وضعیت آگاهی یابند، برای دههها موضوعی بحثبرانگیز در میان کارشناسان بوده است.
بخش زیادی از قرن بیستم، رایج نبود والدین به فرزندخواندههای خود چیزی درباره وضعیتشان بگویند و طوری وانمود کردند که گویی آنها از ابتدا فرزندان خودشان بودند. تحقیقی که در دهه ۱۹۷۰ انجام شد نشان که اکثر والدین هرگز به فرزندخواندههای خود حقیقت را نگفته بودند.
مطالعه بادن نشان میدهد والدینی که این موضوع را به فرزندانشان گفته بودند، اغلب در سنین نوجوانی و بزرگسالی این کار را کرده بودند؛ زیرا در آن زمان کارشناسان بر این عقیده بودند که والدین باید صبر کنند فرزندخواندهشان به سنی برسد که بتواند مفهوم بهفرزندیگرفتهشدن و پیامدهایش را درک کند.
امروز، کارشناسان حوزه فرزندخواندگی بیش از پیش با هم بر سر این نکته توافق دارند که کودکان میبایست از همان ابتدا از وضعیت خود مطلع شوند. یکی از رایجترین توصیهها به والدینی که فرزندخوانده دارند این است که داستان فرزندخوانده بودن فرزندانشان را در سنین بسیار پایین برای آنها بازگو کنند، منطق پشت این استدلال این است که اگر فرزندان بفهمند والدین سالها به آنها دروغ گفته یا آنها را منحرف کردهاند، دچار آسیب روانی خواهند شد.
اما، بادن دریافته است که این منطق هنوز در سطح جهانی، حتی در میان آنهایی که زمان زیادی را صرف فکر کردن به مشکلات روانی میکنند، قابل درک نیست. بادن اغلب از شاگردان فارغالتحصیل خود که میخواهند مشاوران آینده شوند میپرسد: «فکر میکنید چه زمانی بهترین زمان برای فاشسازی فرزندخواندگی است؟» و پاسخهایی که دریافت میکند بسیار شگفتآور است.
«یکی دو نفر همیشه میگویند به محض اینکه فرزندی به فرزندخواندگی گرفته میشود باید از وضعیت خود مطلع شود. اما اکثر افراد میگویند در سنین ۵، ۱۰ حتی ۱۸ سالگی باید گفت: یا هرگز نباید گفت.»
و برخی از کارشناسان هنوز هم میگویند باید آنقدر صبر کرد که کودک متوجه مفهوم فرزندخواندگی شود؛ البته این دیدگاه امروز به اندازه گذشته رایج نیست.
احساس خیانت و زخم روحی
بادن و تیم تحقیقاتی او از ۲۵۴ نفر که در سنین بین ۲۴ تا ۷۸ سال بودند و قبل از نخستین سال تولدشان به فرزندخواندگی گرفته شده و هر کدام در مقاطع متفاوتی از وضعیت خود مطلع شده بودند، سؤالهایی پرسیدند.
از هر کدام از مشارکتکنندگان درخواست شد یک پرسشنامه شامل پرسشهای بسته درباره میزان رضایت از زندگی، درجهای از استرسهای عمومی هر روزه، توانایی کنار آمدن با مشکلات و همینطور چند سؤال باز درباره اینکه چه زمانی و چطور متوجه شدند فرزندخوانده هستند را پاسخ دهند.
درنهایت پژوهشگران دریافتند «آن افرادی که در سنین پایینتر، تا ۲ سالگی، متوجه شده بودند، به فرزندی گرفته شدهاند، احساس استرس کمتری در زندگی داشتند و رضایت از زندگی در آنها بیشتر بود و آن فرزندخواندههایی که در سنین ۳ به بالا از وضعیت خود مطلع شده بودند رضایت از زندگیشان کمتر بود و استرس بیشتری را تحمل میکردند.
این نتایج بادن را شگفتزده نکرد. بادن که خودش یک فرزندخوانده است؛ هم در زندگی شخصی و هم در زندگی اطرافیانش مشاهده کرده بود فرزندخواندههایی که روزی که به آنها گفته شد فرزندخوانده هستند را به یاد میآورند، بیشتر در زندگی دچار اضطراب هستند؛ و نخستین خاطرات افراد مربوط به سن ۳سالگی به بعد است.
بیشتر بخوانید:
او میگوید: «نکتهای که در دیر-فاش-سازی موضوع فرزندخواندگی وجود دارد، این است که تا آن زمان دیگر همه از موضوع مطلع شدهاند؛ بنابراین وقتی فرزندخوانده متوجه میشود که والدین، پدربزرگ و مادربزرگ و حتی خواهر و برادرهایش آگاهانه این اطلاعات را از او مخفی نگه داشته بودند، آن وقت کشف این حقیقت دردناک میشود.»
دنیس کاتبرت، استاد مؤسسه تکنولوژی دانشگاه سلطنتی ملبورن در استرالیا که در زمینه تاریخ و جامعهشناسی فرزندخواندگی تحقیقات زیادی انجام داده است، پدیدهای را که بادن توصیف میکند، کاملاً درک میکند.
او میگوید: «فرزندخواندههایی که دیر از وضعیت خود مطلع میشوند - علاوه بر مسائل دیگری که گزارش شده است - سطوح بالایی از غم و غصه، احساس خیانت و آنچه که «دروغ» عمدی علیه خود برداشت میکنند، گزارش میکنند.»
حتی وقتی که فرزندخوانده و خانوادهاش زندگی و پیوند عاشقانهای دارند این موارد گزارش میشود.
در پژوهش بادن افرادی که دیر از وضعیت خود مطلع شده بودند احساس خیانت و زخمهای روحی داشتند.
یک زن ۵۴ ساله که ۵ سال قبل از وضعیت فرزندخوانده بودن خود مطلع شده بود در این پژوهش نوشته بود: «من امروز بیش از قبل در مقابل هر چیزی از خودم محافظت میکنم (اعتماد ندارم). اینکه فهمیدم همه غیر از من از موضوع فرزندخوانده بودن من اطلاع داشتند، کاریترین زخم روحیای بود که در زندگی برداشتم.»
یک زن ۴۹ ساله که در سن ۱۸ سالگی به او گفته شد فرزندخوانده است، نوشته بود: «وقتی فهمیدم فرزندخوانده هستم، از سر عصبانیت، خشم و احساس خیانت، شروع به دزدی (اغلب پول) از والدینم کردم.
کیفیت ارتباطات خانوادگی مهمتر است
دیوید برودزینسکی، استاد بازنشسته کلینیک روانشناسی دانشگاه راتجر که مدت زمانی طولانی روی موضوع فرزندخواندگی کار کرده است، میگوید: «عوامل بسیار دیگری هستند که میتوانند در مطالعهای نظیر مطالعه بادن اثر بگذارند.»
او از این شگفتزده است که در پژوهش بادن به یادآوردن واضح خاطرهای در سنین پایین توسط فرزندخواندهها تا چه اندازه میتواند قابل اعتماد باشد.
او میگوید: «اغلب افراد تا قبل از سنین ۳ یا ۴ سالگی خاطرات واضحی ندارند. هرچیزی که آنها تصور میکنند قبل از این زمان به یاد دارند تحت تأثیر داستانهایی است که والدین و سایر اعضای خانواده برای آنها تعریف کردهاند؛ بنابراین وقتی یک فرزندخوانده جملاتی از قبیل: اینکه «من وقتی بچه بودم از این موضوع مطلع شدم» یا «همیشه میدانستم فرزندخوانده هستم» را میگوید، لزومأ به این معنی نیست که قبل از ۳ سالگی به آنها درباره وضعیتشان گفته شده است.
برودزینسکی همچنین سؤالی مطرح میکند و آن اینکه آیا باید افشاسازی زودهنگام وضعیت فرزندخوانده را نشانهای از روابط باز و وجود ارتباط مؤثر بین فرزند و والد در نظر گفت؟ - که از نظر او این ارتباط مؤثر است نتایج مثبت روانی به دنبال دارد نه زمانی که موضوع فرزندخواندگی مطرح میشود.
«آنچه مهم است و پیامدهای آگاهی از وضعیت فرزندخواندگی را مشخص میکند، محیط گشوده خانواده است و نه زمانی که فرد از فرزندخواندگی خود مطلع میشود.»
رازداری والدین ناشی از شرم ناباروری
بادن تصدیق میکند که افشای دیرهنگام وضعیت فرزندخواندگی میتواند ناشی از رازداری والدین و این خود پیامد شرم، غم و زخم روحی ناتوانی از فرزندآوری باشد.
او گفت: «یکی از دلایل اصلی که افراد دروغ میگویند یا راستش را نمیگویند این است که خودشان نتوانستهاند موقعیت موجود را درک کنند. آنها یا میخواهند تظاهر کنند یا میخواهند باور کنند که بچه از بدو تولد به آنها تعلق داشته است و غم و غصههای بجا ماندهای از ناتوانیشان برای بچهدار شدن، دارند.»
او تأکید میکند: «غم و زخمهای روحی درمان نشده والدین میتواند تأثیرات منفی روی فرزندان داشته باشد.»
بادن در حالیکه انگیزه افراد را برای به تأخیر انداختن افشاسازی فرزندخواندگی درک میکند و متوجه میشود که آنها میگویند حداقل زمانی باید این موضوع برای فرد روشن شود که به سن درک چرایی و چگونگی بهفرزندیگرفتهشدن خود وقوف پیدا کند، باور دارد که نبود صداقت در خانوادهای که فرزندخوانده دارد پیامدهای منفی به مراتب عمیقتر و دائمیتری دارد در مقایسه با زمانی که فرد برای مدت زمان کوتاهی بعد از فهمیدن وضعیت خود یا در اثر سادهسازی بیش از حد این مفهوم، دچار سوءتفاهم یا درک ناصحیح میشود.
او میگوید، کودکان قبل از رسیدن به سنین ۵ یا ۶ سالگی سؤالهایی درباره نحوه تولدشان میپرسند - فرقی نمیکند بدانند به فرزندی گرفته شدهاند یا نه. اگر والدین تا قبل از این سن به فرزندخوانده خود حقیقت را نگفته باشند، آنوقت مجبورند به او دروغ بگویند.
«دروغهایی درباره زمانی که او را باردار بودند، دروغهایی درباره اینکه وقتی بهدنیا آمد چه حسی داشتند.»
بادن هشدار میدهد که گفتن این داستانهای ساختگی کوچک برای حفظ کودک تا زمانیکه به سنی برسد که بتواند موضوع فرزندخواندگی را درک کند، میتواند آن لحظه احساس مورد خیانت واقع شدن را در او ایجاد کند.
«احساسی که فرد فکر میکند تمام مدت منحرف شده که فکر کند تاریخ چیز دیگری بوده است.»
درنهایت، بادن باور دارد بهترین روش برای آنکه فرزندخواندههای وضعیت روانی سالمی و رضایت از زندگی داشته باشند این است که آنها را درباره اصالتشان منحرف نکنیم و او این پژوهش را یکی از اقدامات مهم برای جمعآوری شواهدی میداند که از ایده او حمایت میکنند.
بادن میگوید حتی اگر کودک متوجه منظور والدین خود نشود، باز هم گفتن این مسئله ایرادی ندارد.
«آنچه که سعی دارم آموزش دهم این است که کودکان نیازی ندارند دقیقاً درک کنند به فرزندخواندگی گرفته شدن به چه معناست، اما میتوانند مبانی و مقدمات آن را درک کنند، همانطور که در مورد هر موضوعی فقط مقدمات و پایه را میفهمند.»
«وقتی کتابی درباره هواپیما برای کودکان میخوانید، کودک نیازی ندارد بفهمد که چرا هواپیما در آسمان میماند، اما میفهمد که هواپیما پرواز میکند. مابقی جزئیات با بزرگتر شدن کودک در ظرف درستشان قرار میگیرند.»
۰