چگونه عاشق شوید و چه کسی را برای ازدواج انتخاب کنید؟

چگونه عاشق شوید و چه کسی را برای ازدواج انتخاب کنید؟

اینکه تا چه اندازه روزتان را شبیه به هم سپری می‌کنید، شبیه به هم پول خرج می‌کنید، شبیه به هم دنیا را می‌بینید، همگی در شادی شما تأثیر دارد؛ این شباهت و تطابق و سازگاری از جذابیت ابتدایی‌ای که دو فرد نسبت به هم احساس می‌کنند، مهمتر است.

کد خبر : ۷۲۶۶۷
بازدید : ۶۵۷۹
چگونه عاشق شوید و چه کسی را برای ازدواج انتخاب کنید؟
فرادید | تحقیقات نشان می‌دهند خوشحالی در تمام ابعاد زندگی یک فرد تحتِ تأثیر کیفیت ازدواج اوست و طلاق دومین رویداد استرس‌زایی است که یک فرد می‌تواند در زندگی تجربه کند.

با این حال تقریباً نیمی از زوج‌های ازدواج‌کرده احتمال دارد طلاق بگیرند و بسیاری از زوج‌ها می‌گویند در زندگی زناشویی احساس خوشحالی نمی‌کنند. اساتید دانشگاه نورث‌وسترن در کلاس‌های «ازدواج ۱۰۱» می‌خواهند این روند را تغییر دهند.

هدف آن‌ها از برگزاری این دوره‌ها این است که دانشجویان روابط عاشقانه کاملتری را در زندگی خود تجربه کنند. دانشجویان هر هفته در یک جلسه سخنرانی شرکت می‌کنند و سپس در طول هفته در گروه‌های کوچکتر حاضر می‌شوند تا درباره موضوعات ارائه شده در آن جلسه شامل خیانت، اعتیاد، فرزندآوری و روابط جنسی در ازدواج با هم صحبت کنند. این دوره‌ها ۱۴ سال است که در دانشگاه نورث‌وسترن ارائه می‌شود و اساتید این دوره‌ها باور دارند دوران کالج، بهترین دورانی است که دانشجویان می‌توانند درباره روابط بیاموزند.

الکساندرا سُلُمُن، یکی از اساتید و درمانگر خانواده که در این دوره‌ها تدریس می‌کند، می‌گوید: «سال‌های کالج، سال‌هایی هستند که دانشجو به کیستی خود فکر می‌کند، به اینکه چطور عشق می‌ورزد، به چه کسی عشق می‌ورزد و چه کسی را به عنوان شریک زندگی می‌خواهد.»

او می‌افزاید: «این دوره‌ها شامل مصاحبه با زوج‌ها، یادداشت‌های روزانه و ارائه مقاله می‌شود.»

استفانی کُنتز، رئیس شورای خانواده‌های معاصر و نویسنده کتاب ازدواج: یک تاریزنان خ، می‌گوید: «آموزش درباره ازدواج برای صد‌ها سال بر زنان متمرکز بود. به‌نظر می‌رسید مسئولیت حفظ یک رابطه را دارند.»

او در کتابش با اشاره به دیدگاه‌های مرتبط با ازدواج در آمریکا در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ می‌نویسد: «حتی پاول پُپِنو - یکی از طرفداران اصلاح نژادی که بعد‌ها پدر مشاوره ازدواج در آمریکا لقب کرد - به این نتیجه رسیده بود که "اگر می‌خواهیم جمعیت معقولی داشته باشیم، باید به جای سعی‌کردن برای رساندن آدم‌های درست بهم، سعی کنیم آن‌ها را در کنار هم حفظ و ازدواجشان را پایدار کنیم".»
بیشتر بخوانید:

ارائه چنین دروسی در سطح کالج در دوران جنگ جهانی دوم - دورانی که میزان ازدواج از هر دوره دیگری در آمریکا بالاتر بود و زنان ترغیب می‌شدند نقش محوری را در حفظ کانون خانواده داشته باشند - از محبوبیت بیشتری برخوردار بود.

کُنتز می‌گوید: «آموزش‌های مربوط به ازدواج در این دوره تأکید زیادی بر نقش‌های کلیشه‌ای جنسیت، نژاد و طبقه داشت و توضیح می‌داد یک ازدواج ایدِه‌آل چطور باید صورت بگیرد.»

«در آن زمان این باور شایع بود که یگانه راهی که زنان می‌توانند یک ازدواج شاد را برای خود تضمین کنند این است که از هر آرزویی که ممکن است حس برتری مرد را تهدید کند، دست بکشند، منافع مرد را منافع خود بدانند و هرگز برای کار‌های خانه از او کمک نخواهند.»
از جایزه به همسران خوب تا حمل کیسه آرد به جای بچه
ربکا دیویس در کتاب «پیوند‌های کامل‌تر» به موردی اشاره می‌کند که یک زن جوان بعد از چندین جلسه مشاوره در کیلنیک مشاورۀ دانشگاه اوهایو بالاخره قبول می‌کند فراری شدن همسرش از خانه به این علت است که او به عنوان یک همسر در انجام وظایف خود که همانا رسیدن به ظاهرش و انجام امور خانه است، موفق نبوده است؛ و در همان زمان کالج مهندسیِ دانشگاه نیویورک نیز جایزه «همسرِ خوب» را به زنانی می‌داد که همسرانشان را پیش از خود در الویت قرار و امور منزل را انجام می‌دادند تا همسرانشان بتوانند روی مطالعات خود تمرکز کنند.

علاقه به ارائه آموزش‌های مربوط به ازدواج بیش از یک دهه در دولت جورج دبلیو بوش با همکاری کنگره آمریکا انجام گرفت. این طرح با عنوان طرح ازدواج سالم مخالفان و موافقانی داشت. مخالفان و منتقدان می‌گفتند این نوع آموزش‌ها از آنجا که فقط بروی خانواده‌های طبقه متوسط انجام شده است، ممکن است روی خانواده‌های فقیر جواب ندهد و آن‌ها را مجبور کند در ازدواج‌های آزاردهنده باقی بمانند.

امروز، کالج‌ها و دانشگاه‌های آمریکا وقتی درباره موضوع ازدواج درسی را ارائه می‌دهند، فقط به توصیه‌های کاربردی مربوط به ازدواج اکتفا نمی‌کنند؛ بلکه اغلب نهاد ازدواج و دیدگاه‌های تاریخی مربوط به آن را نیز بررسی می‌کنند.

امروز حتی آموزش‌های مربوط به ازدواج در دوران دبیرستان ارائه می‌شود و طی این آموزش‌ها، دانش‌آموزان درباره تأثیر ساختار خانواده بر رفاه و سلامت فرزندان، روابط ابتدایی و مهارت‌های ارتباطی می‌آموزند و حتی گاهی از آن‌ها خواسته می‌شود به مدت یک هفته همه جا یک کیسه آرد را حمل کنند تا متوجه شوند مراقبت ۲۴ ساعته از کودک چگونه است.

بسیاری از آموزش‌هایی که در این دوره‌ها به دانش‌آموزان و دانشجویان داده می‌شود، مضامینی جهانی دارد. به طور مثال یکی از آموزش‌هایی که به افراد داده می‌شود، این است که عشق، برخلاف نحوه بازنمایی‌اش در فرهنگ‌های عامه از سر خوش‌شانسی و اتفاقی رخ نمی‌دهد.

سُلُمُن می‌گوید: در فرهنگ‌های عامه عشق غالباً به عنوان رویدادی بازنمایی می‌شود که نتیجه خوش‌شانسی و ملاقات با آدمِ درست [به طور اتفاقی]است؛ بعد از آن همه چیز بدون هیچ تلاش و کوششی جفت و جور خواهد شد. در این افسانه‌ها یادگیری چگونگی دوست داشتن دیگری هر چیزی غیر از شهودی بودن است.

سایر آموزه‌هایی که دانش‌آموزان و دانشجویان یاد می‌گیرند، شامل موارد زیر است:

خود-فهمی نخستین قدم برای داشتن روابط خوب است

سلمن می‌گوید: «بنیاد درس ما بر اساس اصلاح یک سوءبرداشت است: اینکه برای پایدار ساختن یک ازدواج باید آدمِ درست را پیدا کرد. حقیقت این است که شما باید آدمِ درست باشید.»

«پیام ما میان‌فرهنگی است: تمرکز ما در این آموزش‌ها این است که آیا خودِ شما آن آدم درست هستید؟ با توجه به اینکه ما با افراد ۱۹ تا ۲۱ سال سروکار داریم، فکر می‌کنیم در این مرحله از بازی، به جای آنکه فرد به دنبال یک شریک درست باشد، باید به دنبال شناخت خود باشد، اینکه کجا از کجا آمده و اکنون در کجا ایستاده است؛ تا اینکه بتوانند یک شریک مناسب و متجانس را برای خود انتخاب کنند.»

برای رسیدن به این هدف دانشجویان یک روزنوشت خواهند داشت، با دوستانشان درباره نقاط ضعفشان مصاحبه می‌کنند و در آن روزنوشت به محرک‌هایی که واکنش‌های آن‌ها را برانگیخته یا باعث یک نوع رفتار خاص از طرف آن‌ها شده است را یادداشت می‌کنند تا مسائل خود، نقاط ضعف و قوت و ارزش‌هایشان را بشناسند.

«نادیده‌گرفتن این مسائل باعث می‌شود، فرد مشکلات و مسائل رابطه‌اش را نه از خود که از دیگری ببیند. همه ما محرک‌ها، نقاط کور، ترس‌ها و آسیب‌پذیری‌هایی داریم که ما را از رسیدن به قله موفقیتی که آرزوی رسیدن به آن را داریم، باز می‌دارند. بهترین کاری که می‌توانیم در مورد این موارد انجام دهیم این است که از وجود آن‌ها آگاه باشیم، مسئولیت آن‌ها را برعهده بگیریم و یاد بگیریم چطور با آن‌ها به شکلی مؤثر کنار بیاییم.»‌

نمی‌توانید از تعارضات زناشویی اجتناب کنید، اما می‌توانید یاد بگیرید آن‌ها را بهتر کنترل کنید

اساتید به دانشجویان یاد می‌دهند خود-اکتشافی بدون دانستن اینکه از کجا آمده‌اید، غیرممکن است. سلمن می‌گوید: «درک گذشته‌تان و اینکه در چه خانواده‌ای بزرگ شده‌اید به شما کمک می‌کند بفهمید چه کسی هستید و چه ارزش‌هایی دارید.» سلمن و همکارانش برای کمک به دانشجویان، برای فهمیدن اینکه چه چیزی دیدگاه آن‌ها نسبت به عشق را شکل داده است، از آن‌ها می‌خواهند با والدین خود درباره روابطشان مصاحبه کنند.

برای بسیاری این بخش از تکالیف سخت‌ترین و درعین‌حال سودمندترین بخش است. یکی از شرکت‌کنندگان در این دوره‌ها، مادی بلاش، که دو سال پیش این دوره‌ها را تکمیل کرده است، می‌گوید: «با اینکه والدینم از هم جدا شده بودند، با مصاحبه با آن‌ها چیز‌های زیادی آموختم. من آموختم که در یک رابطه صمیمانه هر فردی مقدار زیادی قدرت دارد که می‌تواند به‌راحتی علیه فرد مقابلش از آن استفاده کند. برای همین یک رابطه نیازمند مقدار زیادی اعتماد دوطرفه و آسیب‌پذیری است.

به‌محض اینکه شما با کمک احساس منطقی و بی‌طرفانه خود به این دانش دست پیدا کنید که چرا به شکل خاصی رفتار می‌کنید، بهتر می‌توانید تعارضات را - که در روابط بلند-مدت اجتناب‌ناپذیر هستند - با اندکی خودآگاهی و رفتار‌کردن به شکلی که منجر به حالت تدافعی در شریک زندگی‌تان نشود، حل کنید.

سرزنش‌کردن، ساده‌سازی بیش‌از‌حد امور و خود را قربانی‌دیدن از جمله ویژگی‌های شخصیتیِ رایج در میان زوج‌های ناخوشحال است که ازدواجشان با شکست مواجه می‌شود. می‌توان تعارضات را از موضع برنده و بازنده نگاه نکرد؛ قرار نیست یک نفر برنده باشد و فرد دیگر ببازد؛ افراد می‌توانند از تغییر دیدگاه سود ببرند که به آن‌ها اجازه می‌دهد یک زوج را "به مثابه دو فرد ببینند که در مواجه با مسائل شانه‌به‌شانه هم ایستاده‌اند. "»

سلمن می‌گوید: «یکی از تمرین‌های کاربردی و مهارت‌هایی که در این زمینه به شرکت‌کنندگان در این دوره‌ها آموزش داده می‌شود، این است که به جای نشانه گرفتن انگشت اتهام به سمت دیگری و استفاده از عباراتی مانند: «تو همیشه اینطور هستی» یا «هرگز اینطور نیستی»؛ از روش ایکس، وای، زِد استفاده کنند. به این معنی که: وقتی تو در موقعیت وای، کار ایکس را انجام دادی به من احساس زد دست داد.
به‌طور مثال، من با خونسردی به همسرم می‌گویم، وقتی او صبح زود قبل از رفتن به جلسۀ کاری‌اش لباس‌هایش را روی زمین انداخت به من احساس خستگی زیادی دست داد؛ چون احساس کردم او متوجه نشده که من هم به اندازه او پرمشغله هستم. این نوع واکنش، حالت تدافعی در فرد مقابل ایجاد نمی‌کند و نتیجه بهتری دارد تا اینکه همسر خود را «شلختۀ همیشگی یا فردی بی‌ملاحظه خطاب کنید.»

برای داشتن ازدواج خوب باید مهارت‌هایمان را تقویت کنیم

یکی از مهمترین دستاورد‌هایی که انتظار می‌رود مشارکت‌کنندگان در این کلاس‌ها به‌دست آورند این است که ازدواج خوب نیازمند مهارت است. سلمن می‌گوید: «ما [اغلب]فرهنگ رمانتیکی داریم و شاید خیلی غیررمانتیک باشد وقتی می‌گوییم باید برای ازدواج خوب مهارت‌های ارتباطی خود را تقویت و مهارت‌های تازه بیاموزیم. اما این نکته بسیار مهم است.»

«یکی دیگر از افسانه‌های فرهنگی مربوط به ازدواج این است که ازدواج بسیار سهل است. واقعیت این است که اکثریت ما مهارت‌های ارتباطی کافی برای وارد شدن به مرحله ازدواج را نداریم. برای همین افراد باید با دیگرانی که ازدواج کرده‌اند، به‌خصوص پدر و مادر خود، مصاحبه کنند. آن‌ها از زوج‌ها پرسش‌هایی نظیر اینکه: چه چیزی باعث شد نخستین بار جذب همدیگر شوند؟ چه لحظه‌ای در زندگی مشترکشان بهترین لحظه زندگی‌شان بوده است؟ آیا تاکنون استرس‌های شدید داشته‌اند؟ آیا تاکنون به طلاق اندیشیده‌اند؟ آیا دچار روزمرگی و ملالت در زندگی شده‌اند؟ می‌پرسند. هدف این است که در زوج‌های موفق به دنبال علل موفقیت رابطه باشند.

شما و شریک زندگی‌تان به یک جهان‌بینی مشابه نیاز دارید

بار‌ها شنیده‌ایم داشتن مهارت‌های ارتباطی بسیار مهم است؛ اما اگر دو نفر جهان را متفاوت ببینند، داشتن بهترین مهارت‌های ارتباطی هم کمکی نمی‌کند. سَم آر. هامبورگ، در کتاب «آیا عشق ما ابدی خواهد بود؟» می‌گوید: «افراد می‌توانند ارتباطگران فوق‌العاده‌ای باشند؛ اما هرگز نتوانند با شریک خود بر سر مسائل به توافق برسند؛ زیرا، به‌سادگی، نمی‌توانند درک کنند شریک زندگی‌شان چگونه از نقطه‌ای به جهان می‌نگرد که برای آن‌ها غیرقابل دفاع است.

او می‌نویسد: «برای اینکه زوج‌ها در ازدواج موفق باشند؛ نه تنها باید قادر باشند چیزی را که شریک زندگی‌شان می‌گوید بفهمند، بلکه باید تجربه پشت این واژگان را نیز درک کنند. اگر آن‌ها نتوانند این کار را بکنند، "نمی‌توانند خود را جای شریک زندگی‌شان بگذارند- یعنی نمی‌توانندبا شریکِ زندگی‌شان احساس همدلی داشته باشند- و حتی بهترین نوع ارتباط هم در این زمان کمک نخواهد کرد.»

اساتید به دانش‌آموزان و دانشجویان می‌آموزند به‌محض آنکه تشخیص دهند چه چیزی برایشان مهم است، ارزش‌هایشان چیست، چه کار‌هایی دوست دارند به صورت روزمره انجام دهند و چه نوع روابطی را با همسر خود می‌پسندند - به عبارت دیگر، به‌محض شناختِ خود و فهم کیستی‌شان- می‌توانند برای تشخیص اینکه چه کسی برایشان مناسب است و با جهان‌بینی آن‌ها تطابق دارد؛ در موقعیتی برتر و قدرتمندتر قرار بگیرند.

بِن آیزِنبِرگ، یکی از شرکت‌کنندگانی که دو سال قبل بلافاصله بعد از جدایی از همسرش در این دوره‌ها شرکت کرد، می‌گوید: «جفت‌شدن با فردی دیگر، بزرگترین تصمیم زندگی است، از تمام چیز‌هایی که در کالج و دانشگاه به شما آموخته می‌شود، مهمتر است.»

او می‌گوید، مهمترین چیزی که از این دوره‌ها آموخته این است که هرچه جهان‌بینی شما به جهان‌بینی شریک زندگی‌تان نزدیکتر باشد، موفق‌تر خواهید بود.

«تطابق در اغلب امور روزمره - اینکه هر دو در یک طول موج باشید - از شما زوج‌های بهتری می‌سازد.»

او آموخته که مهارت‌های ارتباطی نمی‌توانند به شما کمکی کنند؛ اگر شما هنوز نیاموخته‌اید شریک سازگار برای شما کیست.

«اینکه تا چه اندازه روزتان را شبیه به هم سپری می‌کنید، شبیه به هم پول خرج می‌کنید، شبیه به هم دنیا را می‌بینید، همگی در شادی شما تأثیر دارد؛ این شباهت و تطابق و سازگاری از جذابیت ابتدایی‌ای که دو فرد نسبت به هم احساس می‌کنند، مهمتر است.»

آیزنبرگ بزرگترین درسی را که در این دوره‌ها آموخته اینطور خلاصه می‌کند: «یاد گرفتم ایده مدرن در مورد عشق در نگاه اول یک افسانه است. عشق نیاز به کار و زحمت دارد، اما ارزشش را دارد که برای آن زحمت بکشید.»

منبع: The Atlantic
مترجم فرادید: عاطفه رضوان‌نیا
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید