از ملکوس تا آدم‌برفی

از ملکوس تا آدم‌برفی

«ملکوس» یا «مرکوس» نام دیو سرما در اساطیر ایرانی است. حتی به آن «مالکو» هم گفته‌اند؛ دیوی که عامل باریدن برف و باران و تگرگ شدید بود.

کد خبر : ۷۶۲۰۹
بازدید : ۳۹۶۷
از ملکوس تا آدم‌برفی
دفعه قبل که برف بارید اوقات‌مان تلخ شنیدن خبر افزایش بهای بنزین شده بود. این‌بار گویی آمده بود تا حس و حال دو، سه هفته اخیر ما را تغییر دهد. سال‌هاست دست‌کم تهران مثل سابق برف نمی‌بیند. شاید تغییرات اقلیمی اوضاع کلی را دگرگون کرده باشد، اما آن‌قدر در این پهنه از ایران‌زمین ساختمان و کارخانه و ماشین و چیز‌های دیگر را یکجا جمع کرده‌ایم که برف اگر هم ببارد فرصت نشستنش بر زمین نیست.
حالا بعد از مدت‌ها در نیمه دوم امسال برای دومین بار برفی بارید که بیشتر خیابان‌های تهران را سفیدپوش کرده است. برخلاف دفعاتی که فقط خیابان‌های بالاشهر سفید می‌شدند این‌بار وضع متفاوت بود. جالب‌ترین اثر آن این بود که صبح بیست و نهمین روز زمستان در حالی آغاز شد که صدای درجازدن خودرو‌ها و سرخوردن آن‌ها روی برف جای خود را به هیاهوی بچه‌ها داد.
آن‌ها همین که صبح فهمیده بودند مدرسه‌ها تعطیل شده است از همان اول وقت سر از خیابان درآورده بودند و سرخوش برف‌ها را روی هم انباشتند تا آدم‌برفی درست کنند یا گلوله برفی و آن را به دوست و هم‌کلاسی خود بزنند. این‌بار درست یک روز بعد از روز جهانی آدم‌برفی تهران سفیدپوش شد. ۱۸ ژانویه برابر با ۲۸ دی‌ماه هرسال، روز جهانی آدم‌برفی نام گرفته است.
در بیشتر واژه‌نامه‌ها آدم‌برفی را آدمکی خیالی معرفی کرده‌اند که در کوه‌های هیمالیا زندگی می‌کند. آن‌قدر بارش برف در تهران کم و آن‌قدر همه‌چیز در هیاهو و شلوغی شهر گم شده که چیز‌هایی از سرما و برف را از دل تاریخ و فرهنگ‌مان هم با خود برده است. تاریخ و فرهنگ ما پر از اسطوره‌هایی است که هر یک کارکرد‌هایی داشته‌اند. انتظار این نیست که وسط بازی بچه‌ها از آن‌ها بپرسیم «ملکوس» را می‌شناسید و آن‌ها هم بگویند بله یکی از اساطیر ایرانی است.
اما این برف و این سفیدشدن طبیعت می‌تواند استعاره‌ای برای زندگی این روز‌های ما باشد که چیز‌های زیادی آن را رنگ به رنگ کرده است. دست‌کم فرصتی برای ورق زدن کتاب یا جست‌وجویی در فضای مجازی است. همین‌طور که استوری می‌گیریم و برایش کپشن می‌نویسیم می‌شود چیز‌های بیشتری درباره برف و سرما خواند؛ آن‌هم در کشور ما که دوره خشکسالی و گرمایش بیشتر و بیشتر شده است.
دست‌کم به بهانه این برف و سرما می‌توانیم سری به اسطوره‌های‌مان بزنیم و ببینیم آنچه به نوروز و بهار ختم می‌شد چه کیفیتی داشته است. یکی از مهم‌ترین مبانی که در فرهنگ ما بوده جدال خیر و شر بوده است. این مفهوم در جنگ‌های قهرمانان اسطوره‌ای بسیار گفته شده است. اما شاید کمتر از دیو سرما سخن به میان آمده باشد. همان‌طور که «تیشتر» الهه باران بود و با دیو خشکسالی «اپوش» می‌جنگید تا بتواند به تعادل این جهان کمک کند در مورد سرما هم دیو دیگری فعالیت می‌کرده است.
«ملکوس» یا «مرکوس» نام دیو سرما در اساطیر ایرانی است. حتی به آن «مالکو» هم گفته‌اند؛ دیوی که عامل باریدن برف و باران و تگرگ شدید بود. براساس آنچه از اساطیر ایران‌زمین نقل شده است اهورامزدا از قبل خبر از آمدن زمستانی سرد را داده و گفته بود: او با توفان فاجعه‌انگیزی خواهد آمد. با آیینی که اساس آن جادو و پرستش پریان است و در آن زمان برای از بین‌بردن و نابود‌کردن مردم، به‌مدت ۳ سال بارانی سنگین خواهد بارید که «ملکوسان» نامیده می‌شود.

شاید بی‌جهت نبوده که در همین سریال پربیننده «بازی تاج و تخت» یکی از دیالوگ‌های ماندگارش همین جمله بود که می‌گفتند: winter is coming. اما براساس آنچه در اساطیر ایرانی روایت شده است هشدار آمدن زمستان سخت در زمان «جمشید» داده شده.
زمان پادشاهی که خیر و برکت زیادی برای ایرانیان قدیم داشت. او بعد از دریافت این هشدار دژی محکم به نام «ورجمکرد» زیرزمین ساخت؛ به معنای دژ ساخته جمشید. تمام جانداران به این دژ منتقل شدند. انسان‌ها، انواع پرندگان و چرندگان و گیاهان و... همه به این دژ برده شدند تا زنده بمانند و زندگی و آفرینش اهورامزدا پس از این سرما ادامه یابد. همچنین نقل شده است که گناه مرگ زرتشت هم بر گردن همین دیو است.
بنا به روایت بندهش (نام کتابی به پهلوی)، ملکوس با شخصی به نام «توری براتورش» از نژاد تور در ارتباط بود و زرتشت را کشت. حال پرسش این است که «ملکوس» چه هماوردی داشته است؟ به عبارت دیگر جدال او با کدام اسطوره رقم خورده بود؟
براساس همان آموزه‌های اسطوره‌ای هر شری در مقابل خیری وجود داشته یا بالعکس. گویا هماورد «ملکوس»، «رپیثوین» یا گرمای نیمروز بوده است. بر این مبنا «تیشتر» یا الهه باران که از تیر برخاسته است همکار «رپیثوین» بوده است.

به عقیده زرتشتیان، در روزگار نخست که شر هنوز نیامنده بود اهورا‌مزدا وقتی که روز متعلق به رپیثوین بود، قربانی کرد و از آن آفرینش‌های خوب به وجود آمد. در پایان جهان نیز زمان متعلق به رپیثوین خواهد بود که رستاخیز به انجام می‌رسد. بنابراین او فقط سرور زمان اولیه نیست بلکه سرور زمان بازسازی جهان هم هست.
طبق همین عقیده او حالا هم در تمام سال فعال است. هر وقت هم که دیو زمستان به جهان هجوم می‌آورد، رپیثوین به زیرزمین پناه می‌آورد و آب‌های زیرزمینی را گرم نگه می‌دارد تا گیاهان و درختان نمیرند. بازگشت سالانه او در بهار هم بازتابی از پیروزی نهایی خیر است که او سرپرستی آن را برعهده خواهد داشت؛ هنگامی که سرانجام شر مغلوب شود و فرمانروایی خیر بر زمین آشکار می‌شود. هر وقت دیو زمستان به جهان هجوم می‌آورد، رپیثوین به زیرزمین پناه می‌آورد و آب‌های زیرزمینی را گرم نگه می‌دارد تا گیاهان و درختان نمیرند.
جشن رپیثوین بخشی از جشن نوروز است؛ هم روز نو در سال واقعی است و هم روز نو در زمان آرمانی آینده. آمدن رپیثوین به زمین، زمان شادی و امید به رستاخیز است؛ نمادی از پیروزی نهایی و همیشگی آفرینش نیک است. با این حال پیام سلطانی پژوهشگر حوزه فرهنگ و زبان‌های باستان با تاکید بر اینکه خورشید و گرما برای ایرانیان باستان بسیار اهمیت داشته است روایت دیگری از دیو و سرما می‌دهد؛ در باور‌های کهن ایرانی، سرما «دیوآفریده» به حساب می‌آمد و ایرانی‌ها نسبت به سرما نگاه منفی داشتند.
بنا به متون پهلوی، خاستگاه اقوام آریایی (ایران‌ویج) سرزمین به‌شدت سردی بوده است؛ به‌طوری‌که ۱۰ ماه از سال زمستان و تنها دو ماهِ گرم وجود داشته است. برای همین در باور ایرانی‌ها، سرما آفریده دیو تلقی می‌شده و در نتیجه برآمدن خورشید، عنصر حیاتی به حساب می‌آمده است؛ ضمن آنکه خورشید در باور ایرانیان باستان در مقام ایزدی مستقل مورد احترام بوده است.

شاهین سپنتا، در میراث خبر درباره نماد آدم‌برفی و ریشه آن در اسطوره‌های ایرانی نوشته است: شاید کمتر کسی به این نکته توجه کرده است که ردپای مرد برفی یا همان آدم برفی را می‌توان در اسطوره‌های ایرانی پیدا کرد. در اسطوره‌های ایرانی، سرما به دیوی سخت کشنده و مردم‌کش تشبیه شده که مرگوس/ملکوس نام دارد.
دیو سرما پدیده‌ای اهریمنی است که نامش از مرگ برگرفته شده و جهان را درگیر سرما و زمستان بلند می‌کند و آن سرمای طولانی و سختی که دیو سرما برای مردم می‌آورد، بیشتر مردم و چهارپایان را نابود می‌کند. سپنتا همچنین درباره رسمی در میان اصفهانی‌ها نوشته است: ماجرای شیر برفی که چکیده آن را در ادامه بازگو می‌کنیم، نشان می‌دهد که ساخت پیکره‌های برفی در دوران قاجار در اصفهان رایج بوده ولی سازندگان آن‌ها ترجیح می‌دادند به جای آدم برفی، پیکره برفی حیواناتی مثل شیر را بسازند.
علی همامی در کتاب خاطرات خود از زمستان سال ۱۲۸۸ خورشیدی و برف سنگینی که در اصفهان باریده بود، یاد می‌کند. در یکی از روز‌های برفی زمستان، یازده نفر از ساداتی که در نزدیکی بازارچه خلج‌ها دکان شمشیرسازی داشتند، یک شیر برفی بسیار بزرگ ساخته بودند و به جای دو چشمش دو شیشه گرد گذاشته و با زغال، یال سیاه پرپشت و با هیبتی برایش درست کرده بودند.
در آن هنگام سوارکاری از زیر بازارچه می‌گذشت، اسبش با دیدن این شیر بزرگ رم کرد و سوار را بر زمین زد و این باعث خنده رهگذران شد. سوارکار شتابان برخاست، اسب را گرفت و بست و به سوی شیر رفت و با شمشیر سر از تنش جدا کرد و رفت.
روز بعد اصفهانی‌های شوخ‌طبع ماجرای سوارکار بختیاری و شیر برفی را به زبان شعر نوشته و در کوی و برزن چسبانده بودند و با آن شوخی می‌کردند تا اینکه خبر به گوش حاکم اصفهان سردار اشجع محمدخان بختیاری رسید و یازده نفر از سادات شیربرفی ساز را فراخوانده و به آن‌ها گفته بود: پدرسوخته‌ها شما شمشیرساز هستید، پس شما را به شیربرفی ساختن چه کار؟
شما باید دایره تنبک به دست بگیرید. سرانجام سادات عذر خواستند و گریستند و ابراز پشیمانی‌های بسیار کردند و بزرگان جمع هم وساطت‌ها کردند تا سردار اشجع نرم شد و با آن‌ها اتمام حجت کرد که از این پس اگر شیر برفی درست کنند، روی سر آن‌ها به جای عمامه یک کلاه کاغذی و زیر بغل‌شان یک تنبک قرار خواهد داد و آن‌ها را دور شهر خواهد گرداند و از این پس هرکس در معابر عمومی شیر برفی بسازد، علاوه بر جریمه سنگین باید یک روز تمام بدون هیچ زیراندازی روی شیر برفی بنشیند تا: چایش تهِ او حرارت شیرسازی را از سر او به در کند.
۱
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید