گفتگو با نجات يافته از كاروان مرگ

کد خبر : ۷۶۵۱
بازدید : ۱۳۱۶
كربلايي حسن از ماشين كه پياده شد، خنده روي لبانش خشكيد و دو دستي زد توي سرش. اگر پسرش زير بغلش را نگرفته بود، دو زانو روي زمين گل‌آلود روستا مي‌افتاد.

بنر بزرگي كه زير رگبار باران تازيانه مي‌خورد، پيش روي چشمانش قرار داشت؛ «بنر ترحيم ١٢ نفر از دوستانش روي داربستي بزرگ». حالا فهميده بود،ميني‌بوسي كه چند روز پيش خبر سقوطش به دره هراز را شنيده بود، ١٨ نفر از دوستانش را با خود به ته دره برده است.

همان ١٨ نفري كه چند روز پيش با آنها به كربلا رفته بود اما با يك اتفاق، آنها را در ازدحام جمعيت زايران گم كرد تا تنها كسي باشد كه از حادثه در امان مانده. حالا خودش مي‌گويد كارش اين شده كه هر روز ظهر برسر مزار دوستانش برود وآنجا به قبرهاي‌شان خيره ‌شود؛ يكي از آنها قبر پرويز است كه قرار بود امروز، پنج دي، عروسي‌اش باشد.

نخستين‌بار چگونه از سقوط ميني‌بوس دوستان‌تان در دره هراز باخبر شديد؟
روز تشييع جنازه‌ها رسيدم روستا. تا آن موقع نمي‌دانستم. وقتي داشتم با ماشين پسرم وارد روستا مي‌شدم، از دور بنرهاي ترحيم ١٢ نفر از دوستانم را ديدم كه اهالي روي داربست بزرگي چسبانده بودند. آنجا فهميدم ميني‌بوسي كه زايران مي‌گفتند تصادف كرده وته دره هراز سقوط كرده دوستان من سوارش بوده‌اند.

شما نسبتي با جان‌باخته‌هاي حادثه داريد؟
ما در روستاي جزين فريدونكنار زندگي مي‌كنيم كه ١٠٠٠ نفر بيشتر جمعيت ندارد. همه با هم خويشاوند هستيم. خانه يكي از جان باخته‌ها تنها ١٠ متر با خانه من فاصله دارد.

آخرين باري كه دوستان‌تان را زنده ديديد كي بود؟
(با بغض) نهم آذر، روزي كه بچه‌ها را در كربلا گم كردم، آخرين باري بود كه آنها را ديدم و صداي‌شان را شنيدم.

چطور تصميم سفر دسته‌جمعي به كربلا را گرفتيد؟
من پارسال هم اربعين در كربلا بودم. امسال هم مي‌خواستم بروم كه ديدم بچه‌ها خيلي مشتاقند با هم برويم.

خانواده‌ها از اين تصميم استقبال كردند؟
خيلي خوشحال شدند. ما ١٩ نفر بوديم كه ٣٠ آبان براي زيارت حرم امام حسين(ع) در روز اربعين، با ميني‌بوس راهي مهران شديم. هنگام رفتن اهالي روستا تا لب جاده بدرقه مان كردند و نذري دادند. كسي فكرش را هم نمي‌كرد بايد چند روز ديگر، جنازه ١٢ نفر از بچه‌ها را از دره هراز بيرون بكشند.

كسي بود كه خانواده‌اش با سفرش مخالف باشند؟
مخالفت نمي‌شود گفت. يكي از بچه‌ها، پرويز نيكزاد، پنجم دي (امروز) عروسي‌اش بود. حتي تالار را هم انتخاب كرده بودند. وقتي به تهران رسيديم، خانم و پدر خانمش هم كه براي خريد عروسي به اين شهر آمده بودند به پرويز گفتند با آنها به روستا برگردد اما او قبول نكرد. (با بغض) وقتي جنازه پرويز را خاك مي‌كردند، مدام حرف از روز عروسي‌اش بود.

چطور شد دوستان‌تان را گم كرديد؟
ما در نجف همديگر را گم كرديم. تا آنجا من و كربلايي شيد‌الله (يكي از مصدومان) جلوتر از بچه‌ها حركت مي‌كرديم اما به محض اينكه به ورودي كربلا رسيديم، ديديم مامورهاي عراقي، راه را به خاطر ازدحام جمعيت و برگشت گروهي از زايران بسته‌اند و بايد مسير حركت‌مان را عوض كنيم.

دوستان‌تان مي‌دانستند مسير عوض شده؟
نه، براي همين تصميم گرفتيم برگرديم و خبرشان كنيم اما آنقدر جمعيت زياد بود كه نمي‌شد. قرار شد در اولين ايست بازرسي كربلا، از همان جايي كه گلدسته‌هاي حرم حضرت عباس(ع) پيداست، منتظرشان بمانيم اما ناگهان فشار جمعيت فاصله‌اي ٤٠-٣٠ متري بين من و كربلايي شيد‌الله انداخت. هرچه صدايش كردم نشنيد، صدا به صدا نمي‌رسيد. ديگر همه بچه‌ها را گم كرده بودم.

پس از آن سعي كرديد دوستان‌تان را پيدا كنيد؟
تقريبا ٢٠ دقيقه‌اي در آن سيل جمعيت، دنبال‌شان گشتم اما بي‌فايده بود. داشت اذان مي‌زد، تصميم گرفتم بروم نماز بخوانم. مطمئن بودم دوستانم خيلي عقب افتاده‌اند و من مي‌توانم پس از نماز آنها را در ايست بازرسي ببينم.

وقتي نمازم را خواندم، دوباره دنبال بچه‌ها گشتم اما اثري از آنها نبود براي همين از ايست بازرسي كربلا رد شدم و تا ساعت چهار بعد از ظهر، درست روبه‌روي حرم حضرت عباس(ع) منتظرشان ماندم تا شايد هنگام عبور از ايست بازرسي، آنها را ببينم اما اين اتفاق نيفتاد. تا اينكه ساعت ١٠ شب، حاج حسن كاظمي(يكي از جانباخته ها) تماس گرفت.

آنها از ايست بازرسي رد شده بودند؟
حاج كاظمي گفت از ايست بازرسي رد شده‌اند و شب را در يكي از موكب‌ها (زايرسرا ي بين راهي) مي‌مانند. قرار شد فردا صبح تماس بگيرد تا دوباره جمع شويم. اما تا ساعت ١٠ صبح تماس نگرفت. خودم زنگ زدم. حاج كاظمي گفت بچه‌ها به خاطر جمعيت زياد زايران تصميم گرفتند برگردند و اربعين در قم باشند.

آنها داشتند مي‌رفتند مهران تا سوار ميني‌بوس شوند. از من خواستند با آنها برگردم اما من نيت كرده بودم اربعين در كربلا باشم براي همين با حاج كاظمي خداحافظي كردم. اين آخرين باري بود كه صداي او را مي‌شنيدم.

در كربلا خبر حادثه را از كسي نشنيديد؟
سه روز پس از رفتن بچه‌ها (روز حادثه - اربعين ايران) روبه‌روي حرم حضرت عباس(ع) ايستاده بودم كه از زبان دو زاير كاروان فارس شنيدم يكي از ميني‌بوس‌هاي زايران ايراني تصادف كرده و چند نفر زخمي شده‌اند. من خيالم راحت بود براي بچه‌ها اتفاقي نيفتاده چون حاج كاظمي به من گفته بود اربعين در قم مي‌مانند.

چه زماني به روستا برگشتيد؟
جمعه صبح (دو روز پس از حادثه) در همان مهران سوار ميني‌بوس شدم و تا محمودآباد آمدم. آنجا پسرم آمد دنبالم.

تا آن‌موقع نمي‌دانستيد ميني‌بوس سقوط كرده؟
همه از من پنهان كرده بودند. وقتي هم رسيدم محمودآباد، پسرم از ماشين پياده شد و طوري روبوسي كرد كه متوجه نشوم چه غمي دارد.

لباس مشكي تنش بود؟
بله اما رسم اهالي جزين است كه تا پايان صفر، لباس مشكي مي‌پوشند. من اصلا به ذهنم نمي‌رسيد كه دوستانم كشته شده‌اند و قرار است در مراسم تشييع‌شان شركت كنم.

چطور متوجه شديد دوستان‌تان در همان ميني‌بوسي بودند كه در دره هراز سقوط كرده؟
وقتي رسيديم نزديك روستا، بنر ترحيم ١٢ نفر از بچه‌ها را ديدم كه روي داربست بزرگي چسبانده بودند. پسرم زد روي ترمز. وقتي پياده شدم دو دستي زدم روي سرم. فقط گريه مي‌كردم. پسرم برايم تعريف كرد كه چه اتفاقي براي دوستانم افتاده. او گفت وقتي بچه‌ها داشتند مي‌آمدند، در مسجد برايشان غذا پخته بودند اما همين غذا شد شام عزايشان.

پس شما روز تشييع جانباخته‌ها رسيديد؟
(با گريه) بله، وقتي رسيدم، بچه‌ها رفته بودند جنازه‌ها را از آمل بياورند. پارچه‌هاي مشكي روي همه ديوارهاي روستا كشيده بودند. بنرهاي ترحيم همه جا چسبيده بود و صداي گريه از همه خانه‌ها بلند بود. زن‌ها قاب‌هاي عكس بچه‌ها و شوهرهاي‌شان را در بغل گرفته بودند و گريه مي‌كردند. مردها هم حال‌شان تعريفي نداشت. چند ساعت بعد تابوت‌ها را آوردند. همه بچه‌ها را در كنار هم دفن كرديم.

عكس‌العمل اهالي روستا با ديدن شما چه بود؟
فقط سوال مي‌كردند چطور شد از هم جدا افتاديم؟ بعضي‌ها هم مي‌گفتند شانس آوردم.

شما خودتان فكر مي‌كنيد شانس يارتان بود؟
(با بغض) من لياقتش را نداشتم مثل بچه‌ها شهيد شوم.

با گذشت ٢٥ روز، شرايط روستا چگونه است؟
هنوز همه روستا عزادار است. هر غروبي كه مزار بروي، صداي گريه خانواده‌ها را مي‌شنوي. صبح و ظهر كارشان شده گريه. من براي دلداري به خانواده جانباخته‌ها مي‌گويم گريه نكنند اما آنها نمي‌توانند. يكي شان به من مي‌گفت «كربلايي حسن، چطور گريه نكنم؟ آخر فقط پسرم كشته نشده، پسرعموهايم، پدرخانمم و دوستان نزديكم هم كشته شده‌اند.»
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید