آخرین قلمرو مادرسالار در اروپا: جایی که زنان حکمرانی میکنند
من کُلسی لِیدا را چند ساعت بعد از آنکه در اتاق خوابش مرده بود، ملاقات کردم. همسایگانش برایم لباس مخصوصِ عزاداری آوردند و از من دعوت کردند به مراسمِ خصوصیِ آنها که در آشپزخانه برگزار میشد، بپیوندم. زنانِ روستا دورِ تابوت جمع شده بودند تا دعا و آواز بخوانند و عزاداری کنند. بعد از آن مردان وارد شدند تا ادای احترام کنند. بعد در تابوت بسته شد و طبقِ رسوم، تابوت را از سمتِ پاها به بیرون حمل کردند تا لیدا برای آخرین بار از خانهاش بیرون برود. بعد زنان میزی در آشپزخانه چیدند تا غذای که رسم است را میل کنند.
کد خبر :
۷۷۵۰۰
بازدید :
۱۶۱۲۳
فرادید | «قلبِ بزرگ، دستهای قدرتمند»، این داستانِ زنانی است که در جزایرِ کیهنو و مانیجا در دریای سیاه و توابع استونی زندگی میکنند. در این جامعه که اغلب به عنوانِ آخرین جامعۀ مادرسالارِ اروپایی به آن نگریسته شده است، زنانِ مسن عهدهدار تمامی امور هستند و شوهرانشان به سفرهای دریایی میروند.
با هم داستانِ چند زنِ ساکنِ این جزایر را به روایتِ تصاویری (که در سالهای مختلف ثبت شده است) که آن هِلِنس در کتابِ «قلب بزرگ، دستانِ قدرتمند» منتشر کرده است، میخوانیم:
لُهو اِلا (۲۰۰۵)
لُهو اِلا یکی از استاتیدِ محترم و بزرگِ صنایعِ دستی در جزیرِ کیهنو است. او همیشه یاریبخش، دوستانه و مهربان است، با قلبی بزرگ و لبخندی زیبا. او یکی از زنانی است که من بیشترینِ عکسهای پرتره را از او ثبت کردهام. من از او چیزهایی درباره فرهنگِ لباس پوشیدنِ زنان، این که چطور سربند میبنددند، چطور دامنهای منحصربهفردشان را میپوشند، در هنگام خواب چه میپوشند و چطور از گنجینههایشان مراقبت میکنند، یاد گرفتهام.
ساندی مان، ۲۰۱۰
او را در کنارِ گورستانِ خانوادگی پیدا کردم. به من گفت: «خیلی زود من هم به آنجا خواهم بود.» از طریقِ یک مترجم از او پرسیدم که آیا اجازه میدهد با او به خانهاش بروم. او اجازه داد و مانند یک دختربچه شروع به دویدن به سمتِ جنگل و خانهاش کرد. او در کلبه کوچکِ جنگلیاش تنها زندگی میکرد. بیشترِ ارتباطِ ما از طریقِ زبان بدن برقرار شد. آثارِ زندگیِ سخت بر چهرهاش مشهود بود. به من گفت که در جوانی و در زمانِ حکومت روسها مجبورش کردهاند که در جنگل کار کند. او مجبور بوده پسر ۳سالهاش را هم با خودش ببرد که روزی یک تنه درخت روی پسرش میفتد. این آخرین پرترهای بود که از او ثبت شد؛ و من به عنوانِ امضای پروژهام از آن استفاده کردم.
واهترا هِلیو، ۲۰۰۸
او یک آرزوی فروتنانه داشت. او میخواست در کنار گاوش عکس بگیرد. من هم فهمیدم که گاوها چه موجوداتِ شیرین، دوستداشتنی و کنجکاوی هستند.
جارسوما وِرو ۲۰۱۳
او همیشه همه مخلوقات عالم را دوست داشته است. حتی تعدادِ گربههایش از دستش در رفته است، چون گاهی گربههای همسایه هم برای غذا خوردن به خانه او میآیند. او دو گربه و یک اسب دارد که در فصلِ گرم آزادانه در املاک او میچرند. اولین بار که همدیگر را دیدیم او دو بز داشت که شیرشان را مستقیم در لیوانِ شخصیاش میدوشید و بلافاصله مینوشید. او از سلامتِ شیر بز و اینکه چقدر با ارزش است برایم گفت.
جارسوما ۲۰۰۸
نامِ او اغلب در تلویزیون و گزارشهای روزنامه دیده میشود. او در سن ۸۱ سالگی به رویای چتربازیِ دونفره جامه عمل پوشاند؛ و آنقدر زنِ شیرین و گرمی است که همه او را دوست دارند. خارجیها گاهی به این جزیره میآیند و سراغ خانه او را میگیرند و بعضی اوقات جزیرهنشینان آدرسِ اشتباهی میدهند تا حریم خصوصی این زن را حفظ کنند.
ریلکا آن ۲۰۱۱
عکاس زندگی و فعالیت روزمره زنان، لباسهایشان، اتاق خوابشان، آشپزخانه، کلبههای مزرعه و همینطور مناظر اطراف را در این مجموعه گنجانده است.
اُیا آنی ۲۰۱۰
عکاس از طریقِ گفتگو با زنان درباره زندگیشان، تلاشها و تکاپوهایشان، چیزها و کسانی که از دست دادهاند و ایدهشان درباره آینده، به اطلاعاتی درباره توسعه این جامعه منحصربهفرد تحتِ شرایطِ سخت دورانِ شوروی، دست پیدا کرده است. مردمِ این جزایر دهها سال زندگی سخت و طاقتفرسایی تحتِ حکومت شوروی داشتند. صدای این زنان، صدای فرهنگِ این جوامع است که همواره دعوت به سکوت شده، اما اکنون باید شنیده شود، زیرا فرهنگِ این جوامع به سرعت به سوی غربی شدن در حال حرکت است و بیم آن میرود که رسمها و آیینهای آنها به دستِ فراموشی سپرده شود.
نیم ماری ۲۰۰۸
کُلسی لِیدا ۲۰۰۸
من کُلسی لِیدا را چند ساعت بعد از آنکه در اتاق خوابش مرده بود، ملاقات کردم. همسایگانش برایم لباس مخصوصِ عزاداری آوردند و از من دعوت کردند به مراسمِ خصوصیِ آنها که در آشپزخانه برگزار میشد، بپیوندم. زنانِ روستا دورِ تابوت جمع شده بودند تا دعا و آواز بخوانند و عزاداری کنند. بعد از آن مردان وارد شدند تا ادای احترام کنند. بعد در تابوت بسته شد و طبقِ رسوم، تابوت را از سمتِ پاها به بیرون حمل کردند تا لیدا برای آخرین بار از خانهاش بیرون برود. بعد زنان میزی در آشپزخانه چیدند تا غذای که رسم است را میل کنند.بیرون، دو پسرِ متوفا و سایر مردان گپ میزدند و نوشیدنی مینوشیدند.
قبرستان کینهو، ۲۰۱۲
تیلی آلما ۲۰۰۸
ساندی مان ۲۰۱۰
۰