"طلا"؛ قربانی قواعد تولید در سینما
نگاه شهبازی لااقل از جهت شباهت میان سرنوشت شخصیتهایش به شکل دوم نزدیکتر است با این حال همه آنچه که «طلا» را متمایز میکند در تفاوت پرداخت شهبازی است که فیلم را به نمونههای جدید و اتفاقا موفق سینمای روز شبیه میکند.
کد خبر :
۸۰۸۲۳
بازدید :
۱۳۴۲
حافظ روحانی | «طلا» (۱۳۹۷) پیش از هر چیز قربانی کارنامه کاری کارگردانش، پرویز شهبازی میشود؛ انگار که قضاوت درباره هر اثر او، سخت به کارنامه کاری اش بستگی دارد، کارنامهای که سایه سنگینش را میتوان همچنان در هر سطر هر نوشته درباره او و فیلمهایش حس کرد.
پس انگار «طلا» پیش از هر چیز باید اثری باشد در ادامه فیلمهای پیشین او. انبوه نوشتهها و گفتههایی که هنوز این فیلم را با ساختههای پیشینش قیاس میکنند بیش از هر چیز خود فیلم را قربانی میکنند. برای جماعتی از منتقدان شهبازی همچنان با فیلمهای پیشین و سلسلهای از نشانهها و ویژگیها شناخته میشود و «طلا» هم انگار و لاجرم باید در این محدود بگنجد، بیکموکاست.
پس عمده نوشتهها درباره «طلا» یا آن را به همین مجموعه از نشانههای ثابت در دیگر آثار پیشین فیلمسازش محدود میکنند یا در قالب ریویو ایرادات (عمدتا فیلمنامهای) فیلم را میشمارند.
هر چند که هر کدام از این دو نوع قضاوت یا نوشته درباره «طلا» بخشی از واقعیتها درباره این فیلم را برملا میکنند، اما هیچکدام به سراغ موضع فیلم نمیروند و در نهایت ترجیح میدهند، نگاه فیلم را از اساس نادیده بگیرند.
پس با اینکه به قول نوشتههای گروه اول «طلا» واجد نشانههای آشنای فیلمهای پیشین فیلمسازش هست و پیرو گفتههای گروه دوم، دچار معضلاتی در روایت، اما انگار تلاشی است برای بیان یک معضل بزرگتر یا یک وضعیت بغرنج که در سینمای ایران نمونههای کمتری را میتوان برای قیاساش در نظر گرفت.
از طرف دیگر «طلا» انگار بیانگر شکل تولیدش هم هست. «مالاریا» (۱۳۹۴) فیلم قبلی شهبازی تلاشی بود برای درهم تنیدن شکل و روایت و مستحیل کردن یکی در دیگری. با اینحال فضای سهل و آسان «مالاریا» که قرار بود بیانگر سبک زندگی سودا/ شیدای شخصیتهایش باشد که در میانه سرخوشی، امیدی جز یک پایان محتوم ندارند در اجرا به نوعی شلختگی ختم میشد و تلاش شهبازی برای پرداخت فضا و محدود کردن روایت به مجموعهای از حوادث که قرار بود، حسوحال کلی را خلق کنند به ملالی بیپایان منجر میشد.
با این وجود میتوان این نکته را در «مالاریا» حس کرد که شهبازی در تلاش است تا حتی شکل تولید را بر اساس حسوحال تغییر دهد؛ از رو آوردن دوباره اش به بازیگران گمنامتر یا نابازیگران گرفته تا دوربین روی دست و کثرت نماهای خارجی که نشان میداد در تلاش است تا از حجم یک تولید دستوپاگیر کم کند و در عوض شکلی از سهولت و سادگی در اجرا را جایگزیناش کند؛ انگار که بخواهد همان سهولت و سادگیای را بازآفرینی کند که آن جوانان نوپا به مددش سالها پیش ذهن و روح میلیونها جوان سرخوش را با «ایزی رایدر» (دنیس هاپر، ۱۹۶۹) تسخیر کرده بودند؛ هر چند که نتیجه چندان رضایتبخش نبود.
اما «طلا» انگار محصول تن دادن شهبازی به قواعد تولید در سینما (در اینجا مشخصا قواعد تولید در سینمای ایران) است. هر چند که شهبازی کموبیش در تمامی طول ۲۵ سال فعالیت حرفهایاش مدام میان دو قطبی تولید حرفهای (به معنی رعایت قواعد تولید در سینما) و شکلی رهاتر و سهلتر در نوسان بوده است؛ میتوان مثلا «عیار ۱۴» (۱۳۸۷) را با «نفس عمیق» (۱۳۸۱) مقایسه کرد که در یکی از بازیگران بنام استفاده کرد و در دیگری به سراغ چهرههای ناآشنا رفت.
«طلا» انگار تلاشی است برای رسیدن به یک تعادل میان دو شکل کار و تولید فیلم. تعادلی که انگار حاصل ترکیب عوامل جلوی صحنه و پشت صحنه فیلم است؛ از حضور ۴ بازیگر بنام در نقشهای اصلی گرفته تا نام رامبد جوان و محمد شایسته به عنوان تهیهکنندگان یا پیمان شادمانفر به عنوان مدیر فیلمبرداری که میتوان آنها را به شاکله حرفهای و مبتنی بر روند تولید پرهزینه فیلم ربط داد (هر چند که این گفته به تمامی کامل و دقیق نیست) و از طرف دیگر حضور خودش به عنوان فیلمنامهنویس، کارگردان و تدوینگر یا امیرحسین قدسی به عنوان طراح صحنه که در سکانسی از فیلم هم بازی میکند.
پس انگار «طلا» محصول دو شکل تولید و دو نوع نگاه به فیلم است و شاید همه چیز، تمامی ضعفها و حفرهها ناشی از همین التقاط باشد. به نظر میرسد که فشردگی روایت «طلا» -که انگار بخشی مهم از کیفیت و ضعف فیلم را باعث شده- هم ناشی از همین تلفیق است؛ به شکلی که شهبازی میکوشد خطوط داستانی، مجموعهای از روابط و البته مضمون را در زمانی کمتر از ۹۰ دقیقه فشرده کند (کاری که اگر نه ناممکن لااقل بسیار دشوار است).
در نتیجه فیلمنامه «طلا» عمدتا تنها به بسط و گسترش قصه محدود میشود و توصیف روابط بین آدمها و معضلاتشان را علنا ناقص و پرداخت نشده به کناری میگذارد تا سرآغاز معضلات متعددی در روند روایت و قوام مضمون فیلم شود.
شهبازی با محدود کردن قصههای فرعی و متمرکز کردن روایت چند لایهاش بر خط قصه اصلی علنا مکانیسم پیچیده فیلماش را ناکارآمد میکند و هر چند با بسط یک داستان پرتنش کموبیش تماشاگر با داستان همراه میشود ولی در عوض روایتهای فرعی با روایت مرکزی و مضمون چفت نمیشوند و از همین رو «طلا» به مجموعهای از نشانههای آشنا در سینمای شهبازی یا مجموعهای از ایرادات روایی محدود میشود که تاکنون موضوع دو گروه نوشته درباره فیلم بودهاند.
هر چند نمیتوان توان کارگردانی شهبازی را نادیده گرفت که با اجرای پرتنش صحنهها تا حد زیادی ضرباهنگ را تا پایان حفظ میکند تا آنجا که به مدد همین صحنه و در فقدان یک فیلمنامه دقیق، «طلا» تا پایان کموبیش سرپا میماند.
«طلا»، اما بازآفرینی یکی از قدیمیترین خطوط روایی در ملودرامها و در سینمای ایران است؛ عشق میان پسر فقیر و دختر پولدار که در سالهای پیش از انقلاب و در دو دهه با دو نگاه مشخص همراه بود؛ خوشبینی دهه ۱۳۴۰ و بدبینی رمانتیک دهه ۱۳۵۰ (این تقسیمبندی به این شکل البته دقیق نیست و صرفا بر نمونههای مشهورتر استوار است).
نگاه شهبازی لااقل از جهت شباهت میان سرنوشت شخصیتهایش به شکل دوم نزدیکتر است با این حال همه آنچه که «طلا» را متمایز میکند در تفاوت پرداخت شهبازی است که فیلم را به نمونههای جدید و اتفاقا موفق سینمای روز شبیه میکند.
با این حال همان عدم توازن در اجرا انگار دامان «طلا» را میگیرد تا فیلم نه فقط موفق به تکرار موفقیت آن فیلمها نشود که در عین حال حتی با بستن دست روایت، مضموناش را در لایههای روایی پنهان کند. در شکل محبوب روایت مبتنی بر عشق دختر پولدار و پسر فقیر، مجموعهای از کلیشهها اهمیت فراوان دارند و بر اساس همین کلیشههاست که این شکل روایی به تفسیرهایی از نظم اجتماعی تبدیل میشود.
مثلا شکل خوشبینانه بر این اصل استناد میکند که ذات بشر پاک است پس اختلافهای طبقاتی و فاصله میان فقر و غنا به مدد عشق کنار گذاشته میشوند که در شکل اجتماعی به معنی یکی بودن شباهت ارزشهای طبقات فقیر و غنی است.
اما در شکل بدبینانه حتی آرمانهای مشترک جوانان رمانتیک هم نمیتواند سازوکار پیچیده و قدرتمند ارزشهای متفاوت طبقات اجتماعی و شک و تردیدشان نسبت به یکدیگر را نادیده بگیرد و معمولا عشق قربانی این روابط پیچیده و دشوار میشود.
باز هم از همین منظر فیلم شهبازی به شکل دوم شبیهتر است، اما با چند تفاوت مهم. شهبازی قصه اصلی اش، عشق میان مردی از طبقه فرودست، منصور (هومن سیدی) با دختر یک صراف، دریا (نگار جواهریان) را با قصه دو دوست عملگرا، رضا (مهرداد صدیقیان) و لیلا (طناز طباطبایی) همراه میکند.
در شکل تمثیلی روایت مکمل قصه مرکزی، داستان طلاق برادر منصور، ناصر (هامون سیدی) و همسرش الهام (هدی زینالعابدین) است و دخترشان، طلا (هلسا ذوالفی) از یک بیماری ژنتیکی رنج میبرد و در حال فلج شدن است. اما قصه از جایی آغاز میشود که ۴ دوست تصمیم جمعی میگیرند تا با راهاندازی آنچه بیزنس شخصی مینامند بر مشکلات مالی فائق آیند.
به این ترتیب این تصمیم (کسب استقلال اقتصادی) سرآغاز داستان (عطف اول روایت) است و احتمالا سرمنشأ به هم خوردن نظمی که در نهایت هر چند با موفقیت سوپفروشی همراه است، اما در عین حال به مرگ دو نفر و البته شکست رابطهای منتهی میشود که تنها نتیجهاش یک فرزند نامشروع است که دریا تصمیم دارد، نگهش دارد.
پس پیش از هر چیز احتمالا باید به سراغ موضع فیلم در قِبل رابطه میان طبقات رفت، جایی که به نظر میرسد، منصور حاضر است در راه حفظ آخرین ارزشهای طبقاتیاش که در قالب یک دختر بچه بیمار تصویر شده، دست به سرقت از طبقه بالاتر بزند و در این راه همه چیز (عشق یک دختر، جان پدر دختر و حتی جان خودش) را فدا کند.
راهحل نهایی فیلم حتی بدبینانهتر است، فرار از طریق قاچاقچیان انسان که هر چند به مرگ منصور منتهی میشود، اما شاید به نجات دختر منتهی شود (این پایان در زمان جشنواره مورد حمله محمدتقی فهیم هم قرار گرفت). بدبین از آن رو که از منظر فیلم و در شکل تمثیلی تنها امید رهایی طبقه فرودست فرار است و نه ماندن و تنها راهش از طریقی کاملا غیرقانونی و البته غیراخلاقی است و بهایش مرگ.
این نگاه بدبینانه البته چندان کمیاب یا یگانه نیست. نمونه همین نگاه را میتوان حتی در فیلمهای کمدی اخیر هم جستوجو کرد مثلا در «رحمان ۱۴۰۰» (منوچهر هادی، ۱۳۹۶). از این منظر «طلا» را میتوان در کنار بسیاری نمونههای دیگر در نظر گرفت که در پی بحرانهای اقتصادی پیش آمده به سراغ تبعات این وضعیت بر طبقه فرودست رفتهاند.
کموبیش میتوان نگاه بدبینانه را در تمامی آنها پیگیری کرد. همچنان که نمونههای مشابه مثل «انگل» (بونگ جون- هو، ۲۰۱۹) به واسطه همین نگاه به موفقیت بینالمللی دست یافتند (در انگل تغییر طبقه کموبیش ناممکن تصویر میشود).
با این حال شهبازی همچنان میکوشد تا با اجرایی مبتنی بر سهولت و گریز از تولید دستوپاگیر کار کند، درست نقطه مقابل «انگل» که مبتنی است بر یک اجرای دقیق و اتفاقا پرطمطراق. پس «طلا» در بهترین شکل، فیلمی محلی باقی میماند که تنها میکوشد، قصه اش را تا حد ممکن سرراست تعریف و در ازایش جزییات مضمونی را قربانی شکل تولید کند.
در نتیجه فیلمنامه چیزی جز بسط و تعریف خطوط اصلی روایت نمیشود و قصههای فرعی در مدت زمان اندک روایت (۸۳ دقیقه) به شکل چند حکایت زائد به نظر میرسند که در ظاهر نه توان کمک به خط اصلی روایت را دارند و نه مضمون تند و تیز فیلم را برملا میکنند.
تماشای «طلا» در نهایت چیزی جز یک حسرت را در دل بیننده باقی نمیگذارد، حسرتی ناشی از سلسلهای تصمیمهای نادرست که استعداد فراوان کارگردان و دیگر عواملش را بر باد میدهد. از این منظر «طلا» تنها یک فرصت هدر رفته است.
۰