دمِ دستی‌ترین نوع روایت در "سریال دل"

دمِ دستی‌ترین نوع روایت در "سریال دل"

این وسط اگر چیزی برای تماشاچی ندارد، اما حسابی از شرمندگی تالار و آرایشگاهی که اسپانسر سریال شده‌اند در می‌آیند و بالاخره این همه زحمتی که برای لباس عروس و چیتان پیتان کردن بازیگران در سکانس عروسی شده است حداقل ۱۲۰ دقیقه‌ای تصویر (و نه قصه) تحویل می‌دهد.

کد خبر : ۸۲۰۱۶
بازدید : ۱۷۹۲
دمِ دستی‌ترین نوع روایت در
علی ورامینی | از جمله عادت‌های بسیار بد من نگاه کردن به تلویزیون هنگام غذا خوردن است. چنان این دو را در پیوند وثیقی با یکدیگر می‌دانم که انگار خوردن بی‌تلویزیون عملی ناقص است. انتخابم برای این اوقات معمولا برنامه‌هایی است که به کمترین میزان توجه نیاز دارد.
پیش‌تر که در مجله کرگدن صفحه نقد تلویزیون داشتم این اوقات به برنامه‌های تلویزیون داخلی و بیشتر هم سریال‌ها اختصاص می‌یافت، بعدتر فیلم‌های سینمای بدنه ایران و مدتی است که سریال‌های شبکه نمایش خانگی. این عادت زشت، اما تنها بهانه من برای نگاه کردن به سریال‌های شبکه نمایش خانگی نیست.

بسیاری از دوستان منتقد و روزنامه‌نگاران فرهنگ در شأن خود نمی‌بینند که نگاهی به این محصولات به اصطلاح فرهنگی بیندازند یا اوقات خود را پای آن‌ها تلف کنند. به نظرم از جهاتی حق دارند، مگر عمر آدمی بی‌حد است که پای چنین آثاری هدر کند؛ آن‌هم وقتی که می‌تواند به سادگی بهترین آثار دنیا را ببیند.

نکته اساسی که در این میان وجود دارد این است که جز حظ بصری و مواجهه زیباشناسی منتقد یا روزنامه‌نگار با یک اثر، شأن او به مثابه یک فعال فرهنگی هم در مواجهه با محصولات جامعه‌ای که زیست فرهنگی‌اش در آن است، مهم است.
مواجهه با آثار آب‌دوغ‌خیاری که اساسا قوت غالب عامه مردم است و اصلی‌ترین محصول سبد فرهنگی‌شان اگرچه کاری زمخت، سخت و حوصله سر بر است، اما مهم‌ترین کار برای منتقدی است که می‌خواهد زیست جهانِ فرهنگی‌اش را بشناسد و در نقد آن تلاش کند.

چرا ذوق عامه مهم است؟
یک دعوای قدیمی که در فلسفه وجود دارد این است که نظریه‌ها تحولات را به وجود می‌آورند یا تحولات نظریه‌ها را؟ اگر بپذیریم که بیشتر تحولات تاریخی نظریات را به وجود آوردند و درواقع این نظریات آمده‌اند که وقایع را تبیین کنند، می‌توان نتیجه‌گیری کرد این مردم هستند که تاریخ را پیش بردند و نه نخبگان سیاسی و فرهنگی یا مصلحان اجتماعی.
حتی در سویه دیگر ماجرا هم نخبگان و در واقع نظریاتی منجر به تغییر شدند که توانستند در میان مردم مورداقبال قرار بگیرند. شخصا با نظریاتی همدلم که یک رابطه دیالکتیکی بین این دو برقرار می‌دانند و معتقد هستند که هر دوی این‌ها در یک فضای دیالکتیکی بر یکدیگر اثر گذاشته‌اند و پیشران تاریخ بوده‌اند.
حتی مصلحان اجتماعی یا نخبگان سیاسی (چه دیکتاتور‌ها چه آنان که در پی اصلاح جامعه بوده‌اند) ناچار بوده‌اند که مردم را با خود همراه کنند.

همراه کردن مردم هم امری نیست که یک شبه اتفاق بیفتد که اگر یک شبه اتفاق بیفتد یک شبه هم به محاق خواهد رفت. با این نگاه سلیقه عامه بیش از هر چیز دیگری می‌تواند مساله هم نخبگان خواهان اصلاح و تغییر باشد و هم کسانی که خواهان حفظ وضع موجود هستند.

شاید به همین دلیل است که در زمان پهلوی در کنار همه فانتزی‌های شخصی فرح آنچه سیطره داشت فیلمفارسی بود و امثال دایره مینا مهرجویی یا گوزن‌های کیمیایی به تیغ سانسور و فشار دچار می‌شوند. در کنار این هم نیرو‌های مقاومت هر ساختاری که کار فرهنگی را در اولویت می‌دانند در پی تغییر سلیقه مسلط هستند تا بتوانند از راه تغییر سابجکتیو، به تحول آبژکتیو برسند.

اگر با آنچه تا به حال گفته شد، موافق باشید و ایراد جدی‌ای به آن وارد نکنید دیگر می‌توانیم به یک فهم مشترک برسیم که چرا هر اثری که مورد اقبال عامه قرار می‌گیرد یا می‌رود که سلیقه عام را جهت دهد، مهم است و باید به مساله آن به عنوان یک محصول با کارکرد خاص مواجه شد، حتی اگر آن اثر فاقد ابتدایی‌ترین استاندارد‌های اصول یک اثر هنری باشد و نتوان به هیچ طریقی از در نقد زیبایی‌شناسی ورود پیدا کرد.
با همین رویکرد اوقاتی را که در ابتدا عرض کردم در روز‌های گذشته به سریال دل، ساخته منوچهر هادی اختصاص دادم. البته تا دستم آزاد می‌شد، اپیزود‌های آن را با دور تند می‌دیدم (حتی با دور تند هم جلو نمی‌رفت). با این همه چند نکته تکنیکال که در رابطه با این سریال به نظرم آمد در میان می‌گذارم و بعد از آن به این می‌پردازم که این سریال برای چه گروهی کارکرد دارد؟

چند نکته فنی
نام سریال به عنوان اولین المانی که مخاطب با آن مواجه می‌شود، همان اول تکلیف را تا حدودی مشخص می‌کند. «دل»؛ دم دستی‌ترین اسمی که بالیوودی‌ها چند دهه پیش آن را با انواع پیشوند و پسوند قدیمی کردند. وقتی هم چنین نامی می‌شنویم، می‌فهمیم که با یک داستان عاشقانه و احتمالا در دم‌دستی‌ترین نوع روایت مواجه هستیم و البته وقتی اثر را می‌بینیم تمام تصورات‌مان از دم‌دستی بودن عوض می‌شود و به حدود جدیدی از ناروایت بودن یک داستان می‌رسیم.

در همان دو قسمت اول یک نکته اساسی دستگیرمان می‌شود، اینکه دست صاحب اثر چه نویسنده و چه کارگردان از قصه تهی است. احتمالا این تنها دلیل آب بستن به سریال نیست و احتمالا فاکتوری که درنهایت به سرمایه‌گذار برمبنای دقیقه تحویل می‌شود هم مهم است.
جمع این دو باعث می‌شود که کل یک اپیزود در باز کردن و پله پایین و بالا رفتن دامادی بگذرد که عروسش را گم کرده است، بی‌آنکه با صرف این همه وقت و سکانس‌های حوصله سر بر تماشاچی هیچ تعلیق، ترس، دلهره و چیز دیگری به وجود آورد.
این وسط اگر چیزی برای تماشاچی ندارد، اما حسابی از شرمندگی تالار و آرایشگاهی که اسپانسر سریال شده‌اند در می‌آیند و بالاخره این همه زحمتی که برای لباس عروس و چیتان پیتان کردن بازیگران در سکانس عروسی شده است حداقل ۱۲۰ دقیقه‌ای تصویر (و نه قصه) تحویل می‌دهد.
هر چه آب بستن در سریال‌های صداوسیما قابل فهم است در اینجا که مثلا بخش خصوصی سرمایه‌گذار است مایه تعجب. خاصه اینکه کمتر دیده‌ام کسی به سوپری برود برای دیدن این سریال پولی بپردازد و بیشتر کل اپیزود‌های آن یا در فلشی دست به دست می‌شود یا در صفحات اینستاگرام دیده می‌شود.

امیدوارم که حدس ما اشتباه باشد و سرمایه‌گذار یا خیلی سریال دوست باشد یا در هزینه و سودش دچار خطای محاسباتی شده باشد! نکته بعدی که در همان اپیزود اول تکلیف را مشخص می‌کند انتخاب بازیگر است. بازیگرانی که در عالم واقع یکی نزدیک به ۵۰ سال و دیگری بیش از ۴۰ سال سن دارند در نقش زوجی بازی می‌کنند که تازه دانشگاه را تمام کرده‌اند و خیلی سن داشته باشند ۳۰ سال است.

همین‌جا مشخص می‌شود که قصد نه بیان یک روایت قابل قبول که ردیف کردن اسم‌هایی است که به فروش کمک کند و بتواند تهی بودن دست کارگردان و نویسنده را تا حد زیادی پوشش دهد. این وصله آن‌قدر ناجور است که پسر و دختری ۱۰، ۱۲ ساله بخواهند نقش آدم بزرگ‌ها را بازی کنند؛ بازی‌ای که هر بیننده‌ای تا می‌بیند می‌گوید {بازی} است.
جالب است، حتی از بینندگانی که سریال‌های ترکی را با ذوق و علاقه دنبال می‌کردند من درباره این سریال منفی شنیدم و از همراه نشدن‌شان با قصه می‌گویند (نه دقیقا همین عبارت، اما به این مضمون) مهم‌ترین اتفاقی که به این منجر می‌شود نبود شخصیت است. نویسنده و کارگردان اثر نه‌تن‌ها نتوانستند شخصیتی بسازند که به هیچ تیپی هم نزدیک نشده‌اند.

نه شخصیت منفی داستان و نه شخصیت مثبت داستان آدم‌های واقعی نیستند، انگار موجودات غریب و دیگرگونه‌ای هستند که شما هیچ تکلیف‌تان با آن‌ها مشخص نیست. هر کدام از مولفه‌های؛ ایده تکراری و کلیشه‌ای (اینجا عشق کثیر الاضلاعی)، نداشتن قصه و نداشتن هیچ شخصیت و حتی تیپی می‌تواند یک اثر را دچار فروپاشی کند، اما اینکه اثری هر سه را با هم داشته باشد جای تبریک به عوامل دارد. انصاف دهید که پیش مواجهه فنی با دل، جفا به آثاری دیگری است که حداقل استاندارد را داشته باشند.

دل چه نتیجه‌ای دارد؟
با نگاه به شروع هر اپیزود (انتخاب صفتی که برای خدا در آغاز تیتراژ انتخاب شده است) و نگاه به تیتراژ انتهای سریال (عکس‌های بی‌شمار کارگردان در حالت‌های مختلف) و موزیک ویدیو شدن مکرر و مدام هر اپیزود از سوی دیگر، می‌توان با خوانش‌هایی که این اثر را به عنوان فانتزی سازنده آن می‌دانند همدل شد. سازنده‌ای که از خوش‌اقبالی امکاناتی نامحدود برای دنبال کردن فانتزی‌هایش پیدا کرده است.

البته که هر کارگردان و صاحب اثری درنهایت فانتزی‌های خودش را در اثر غیرسفارشی دنبال می‌کند و به این معنا هیچ اثر غیرسفارشی را نمی‌توان جدا از سازنده‌اش دانست. تفاوت در این است که کارگردانی می‌تواند از خودش جدا شود، فانتزی‌هایش را مورد سنجه قرار دهد، ابعاد خودش را بشناسد، خودش را از فانتزی تا می‎تواند جدا کند و درنهایت اگر به جمع‌بندی رسید که این فانتزی لیاقت روایت شدن دارد، با فرمی که می‌شناسد آن را چنان روایت می‌کند که دیگری‎ای هم بتواند با آن روایت همراه شود.
کارگردان این اثر نه تنها هیچ‌کدام از این ویژگی‌ها را ندارد که حتی نکرده است از پی این همه شانس و فرصتی که در این سینما نصیبش شده کوچک‌ترین بهره‌ای ببرد و حداقل به یک فرد تکنوکرات‌گونه سرگرمی‌ساز تبدیل شود. ساخت فانتزی عشق ذوابعاد بچه ابرپولدار‌هایی که کمتر از یک‌هزارم درصد مردم این روز‌های کشور را تشکیل می‌دهند به نفع چه کسی کار می‌کند و برای چه کسی منفعتی در پی دارد؟

کارکرد سیاسی
به لحاظ کارکرد سیاسی از دو بعد می‌توان نگاه کرد؛ در نگاه جامعه‌شناسی سیاسی هم چنین اثری منجر به قیاس زندگی فرد و نهایتا جامعه با داستانی می‌شود که سطح زندگی‌اش فاصله‌ای دست‌نیافتنی با آنچه می‌بیند، دارد و به قول جامعه‌شناسان سیاسی منجر به افزایش نیاز‌های مقایسه‌ای می‌شود؛ نیاز‌های مقایسه‌ای آن دسته از نیاز‌هایی است که ساخته می‌شود، یعنی فرد برای ادامه حیاتش به آن‌ها نیاز ندارد، اما با مواجه شدن با آن‌ها و فقدانش احساس نیاز می‌کند.
در جامعه‌ای که وضعیت به جایی رسیده که بعضی پشت‌بام اجاره می‌کنند یا دو خانواده در پی گرفتن یک واحد هستند بازنمایی مدام بچه ابرپولدار‌ها در عمده سریال‌های شبکه نمایش خانگی (که دل اوج آن است و گویی می‌خواهد بگوید که بچه پولدار‌های من از همه پولدارترند) حس سرخوردگی، بی‌هیچ بودن و زندگی نکردن برای جوانانی دارد که وزارت کار نزدیک دو میلیون حقوق برای آن‌ها مصوب کرده است، اما همین هم به‌نفع گفتمان رسمی نیست.
هر چند سریال اخته، غیرسیاسی و بدون هیچ مازادی باشد و از هر نظر بی‌ضرر به نظر برسد، اما سلیقه‌ای که می‌سازد و زندگی ابر لاکچری‌ای که بازنمایی می‌کند کاملا در تعارض با اکثر قریب به اتفاق مردمان امروز ایران است.

این تعارض‌ها یا انباشت و به بغض فروخورده تبدیل می‌شود یا منجر به کین‌ورزی‌ای می‌شود که بالاخره از جایی بیرون می‌زند. نگاه کنید به صحنه غارت برند‌ها در امریکا در پی حوادث اخیر. اتفاقی که بدون نگاه به هالیوودیسم و متاخرتر کیم کارداشیانسیم تحلیل آن کامل نخواهد شد.
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید