سه ماه زندگی در قفس

سه ماه زندگی در قفس

مردی که آرام داخل قفس نشسته، ایمان معماریان است، دامپزشک پیشین باغ وحش ارم. بچه‌شامپانزه ‏اسمش باران است. باران شامپانزه نارسی است که از بدو تولد با او بود. ‏

کد خبر : ۸۲۱۷۶
بازدید : ۷۱۵۹
سه ماه زندگی در قفس
مهتاب جودکی | دو هفته است مردی در قفس میمون‌هاست. هر روز در قفسی آهنی با شش قدم طول و ‏چهار قدم عرض، شامپانزه سه‌ساله‌ای را‌تر و خشک می‌کند، مثل بچه‌ای با او بازی می‌کند، پستانکش را در ‏دهانش می‌گذارد و وقتی به خواب رفت، می‌نشیند روی کنده‌ای چوبی و بیرون را تماشا می‌کند. مردم بلیت ‏خریده‌اند و آمده‌اند تماشا. آن‌ها قرار است سه ماه در قفس باشند. ‏

زنی می‌زند به شیشه و شامپانزه را نشان می‌دهد. «چند سالشه؟» مرد از توی قفس سه انگشتش را بالا ‏می‌گیرد. شامپانزه دستش را دور گردن مرد حلقه می‌کند. «تا کِی باید پیشش باشی؟» پنجه‌هایش را باز ‏می‌کند و ٦ انگشتش را نشان می‌دهد. چشم‌های تماشاگران از حیرت گشاد شده. ‏

مردی که آرام داخل قفس نشسته، ایمان معماریان است، دامپزشک پیشین باغ وحش ارم. بچه‌شامپانزه ‏اسمش باران است. باران شامپانزه نارسی است که از بدو تولد با او بود. ‏

عکاسی از این قفس ممنوع است ‏
قفس‌شان روبه‌روی قفس بابون‌هاست، بالاتر از قفس خرس‌ها، شامپانزه‌ها و عقاب‌ها. آن‌ها هنوز به زندگی در ‏قفس میمون‌های رزوس عادت نکرده‌اند؛ به زمین خاکی و دیوار‌های آهنی هم عادت نکرده‌اند و به اینکه آخر ‏هفته‌ها صد جفت چشم نگاه‌شان کند.
رزوس‌ها را هم فرستاده‌اند به دخمه‌ای دورتر تا تکلیف مرد و ‏شامپانزه‌اش روشن شود. می‌خواهند آن‌ها را از هم جدا کنند. باران تا قبل از این در اتاقی گرم و نرم، در خانه ‏معماریان زندگی می‌کرد و شامپانزه‌ها هر بچه‌ای که به دنیا آمده بود، کشته بودند. باران را که ٦ ماهه به دنیا ‏آمد، نجات دادند و در کلینیک دامپزشکی درون دستگاه گذاشتند. بعد او را به خانه معماریان بردند، شیر آدم ‏به او خوراندند. زنده ماند. ‏

مرد دامپزشک هر روز صبح لباس کارکنان باغ وحش را می‌پوشد، شامپانزه را بغل می‌گیرد و به قفس می‌رود. ‏آن‌ها روزشان اینجا می‌گذرد و شب‌شان در اتاقکی در باغ وحش. قفس‌شان نگهبان دارد که به مشتریان سمج ‏که زیادی عکس و فیلم می‌گیرند و سوال می‌پرسند، هشدار می‌دهد. ‏

تماشاچیان در باغ‌وحش می‌چرخند، به ادا‌های «پرویز»، شامپانزه پیر می‌خندند. تلاش می‌کنند تا شیر ایرانی ‏تکانی به خودش دهد و از پشت علف‌ها بیرون بیاید، برای پرنده‌ها سوت می‌زنند و لگدی حواله مانگابی سیاه ‏گوشه‌نشین می‌کنند و دوباره برمی‌گردند و می‌بینند که مرد در قفس است. آن‌وقت می‌ایستند و سوال ‏می‌پرسند.
بچه می‌گوید: «مامان نگاه کن، دستاش مثل پاهاشه. ببین چطور آب می‌خوره.» چشم بزرگ‌تر‌ها به ‏مرد است. می‌بینند که باران حاضر نیست لحظه‌ای از او جدا شود. دستانش را به نشانه خواهش از هم باز ‏می‌کند و بالا می‌آورد و مرد بغلش می‌کند. «اون آقا اون تو چیکار می‌کنه؟» سوال خیلی‌هاست.
دوباره مردی ‏می‌پرسد: «چرا اون‌تویی؟» دامپزشک بچه شامپانزه را نشان می‌دهد و پستانکش را از زمین برمی‌دارد و ‏می‌دهد دستش. یکی دیگر می‌پرسد: «مریضه؟» صدا به آن طرف نمی‌رسد. مرد دهانش را تکان می‌دهد که ‏‏ «نه، بچه‌س.» صدا به این طرف قفس نمی‌رسد.
بیرون قفس در باغ وحش، صدای جیغ‌های بلند شامپانزه‌ها ‏می‌آید، صدای قطاری که هر چند دقیقه می‌گذرد و روزی یکی، دو بار، صدای نعره شیرها. مردم گوشی‌هایشان ‏را در می‌آورند و از آدم توی قفس عکس می‌گیرند. نگهبان تذکر می‌دهد که عکس‌گرفتن از این قفس ممنوع ‏است. ‏

چرا باران به قفس برگشت؟
قصه باران به گوش خیلی‌ها رسیده؛ دامپزشکان ایرانی و خارجی، مجامع مرتبط با حیات وحش جهانی و ‏اتحادیه باغ وحش‌های اروپا. او اردیبهشت ٩٦ نارس (٦ ماهه) به دنیا آمد. معماریان ناچار بود شبانه‌روز از او ‏مراقبت کند، چون گروه شامپانزه‌ها باران را نمی‌پذیرفت و تا امروز هر بچه شامپانزه‌ای پایش به آن قفس‌ها باز ‏شده بود، زنده‌اش نگذاشته بودند. دامپزشک او را با مجوز به کلینیکش برد و ارم هم موضوع را به سازمان ‏محیط‌زیست توضیح داد، اما از‌سال پیش که مدیرعامل عوض شد، از او شکایت شد که خیانت در امانت کرده ‏است. ‏

آن‌ها از چهارم تیر ماه در حبس‌اند، چون رئیس اداره حفاظت محیط‌زیست شهر تهران و مدیران باغ وحش اصرار ‏داشتند که شامپانزه را که با مجوز رئیس وقت به خانه معماریان رفته بود، به قفس برگردانند. دامپزشک به ‏هیچ سوالی جواب نمی‌دهد، او را از توضیح منع کرده‌اند.
محمد داس‌مه، وکیلش می‌گوید: «بازپرس به اصرار ‏ارم پذیرفت که باران به‌طور موقت به باغ‌وحش برگردد.» چند وقت پیش جلسه‌ای برگزار شد تا تکلیف روشن ‏شود، اما هیچ‌کس مسئولیت باران را قبول نکرد، نه محیط‌زیست و نه ارم. این شد که مسئولیت زندگی و ‏مرگ باران به گردن معماریان افتاد.
در این سه ماه قرار است ادعای دامپزشک بررسی شود؛ اینکه باغ وحش ‏شرایط نگهداری از شامپانزه‌ها را ندارد و اینکه گروه شامپانزه‌های ارم پرخاشگرند، بچه‌ها را می‌کشند و هم‌سن ‏او نیستند. دادستانی کل کشور هم نامه‌ای صادر کرده و گفته در مدت بازگشت باران باید مقتضیات زیستی و ‏سلامت جسمی‌اش رعایت شود.
«چون شرایط برای نگهداری باران در قفس شامپانزه‌ها مهیا نبود و محیط ‏زیست هم قبول مسئولیت نمی‌کرد، از معماریان خواستند تا تعیین تکلیف نهایی به مدت سه ماه کنار باران ‏بماند.» ‏

سفر احتمالی باران به ارمنستان
مرد دامپزشک با اتحادیه باغ‌وحش‌های اروپا مکاتبه کرده و از آن‌ها راهکاری علمی خواسته. آن‌ها در پاسخ ‏گفته‌اند که مرکزی به اسم دنیای میمون‌ها در شهر وارهام انگلیس، از شامپانزه‌های یتیمی شبیه باران ‏نگهداری می‌کند. اما مسئولان مرددند که نکند باران را که ایران مالک آن است، ببرند و دیگر برنگردانند. ‏

دو، سه روز پیش نامه تازه‌ای از ارمنستان رسید. موسسه نگهداری از حیات وحش و دارایی‌های ‏فرهنگی‎ (FPWC) ‎‏ اعلام کرده که آماده پذیرش باران است. در نامه این موسسه که برای معرفی دوباره پرنده ‏هما و پلنگ ایرانی به زیستگاه تلاش می‌کند گفته شده که از طریق اتحادیه باغ وحش‌های اروپا از ماجرای ‏باران باخبر شده‌اند: «این موسسه قویا اعلام می‌دارد که تمامی مراحل و اقدامات لازم برای فراهم‌آوردن ‏بهترین شرایط در زمینه نگهداری و تغذیه این گونه ارزشمند صورت گیرد. ما برای رفاه این بچه شامپانزه تمام ‏تلاش‌مان را خواهیم کرد.
امید داریم که به این درخواست توجه شود و برای انتقال این بچه شامپانزه به مرکز ‏نجات حیات وحش در ارمنستان همکاری شود. امضا روبن خاچاتریان، موسس و مدیر ‏FPWC‏.» نامه به دست ‏سفارت ایران در ارمنستان رسیده و به‌زودی محیط‌زیست هم به آن واکنشی نشان خواهد داد.
شاید قرار بر ‏مداراست که همین چند روز پیش مدیرکل حفاظت محیط‌زیست استان تهران در جلسه‌ای گفت که بعد از ‏گرفتن مجوز سایتیس (کنوانسیون منع تجارت گونه‌های گیاهی و جانوری در معرض خطر انقراض)، با انتقال ‏باران به خارج موافق است. ‏

خویشاوندان باران پرخاشگرند‏
معلوم نیست روز‌های آینده در قفس به معماریان و باران چطور خواهد گذشت. آیا قرار بر سختگیری‌های ‏بیشتر است؟ کارشناسان حیات وحش می‌گویند بچه‌شامپانزه‌ها تا سه سالگی به مادرشان می‌چسبند؛ مثل ‏باران که به دامپزشکش.
آن‌ها تا پنج‌سالگی شیر می‌خورند و کم‌کم بالا و پایین رفتن و استفاده از دست و غذا ‏خوردن را یاد می‌گیرند و از شش سالگی، رفته‌رفته وارد اجتماع می‌شوند، اما این مستقل‌شدن به معنی زندگی ‏در تنهایی نیست.

خویشاوندان باران او را نمی‌خواهند. هر بار که به قفس آن‌ها نزدیک شده، جیغ زده‌اند و نیش و دندان‌شان را به ‏او نشان داده‌اند، حتی شمسی مادر و بهرام پدرش. او از نسل همین شامپانزه‌هاست. همین‌ها که در جایگاهی ‏‏١٢٠متری جای گرفته‌اند و همیشه جلوی قفس‌شان پر از آدم است.
در سال‌های پیش از انقلاب که باغ وحش ‏ارم، در خیابان ولیعصر و روبه‌روی پارک ملت بود، یک شب لوله‌بخاری از جا در رفت و همه شامپانزه‌ها ‏‏ (احتمالا ٩-٨ فرد) با گاز منتشرشده مردند. از بین آن‌ها دو شامپانزه راهی برای نفس‌کشیدن پیدا کردند؛ پرویز ‏و شیرین. همه شامپانزه‌های ارم از نسل این دواند.
آنها‌سال ٥٨ برای نخستین بار بچه‌دار شدند و اسمش را ‏گذاشتند بهرام و آخرین فرزندشان‌سال ٨٥ به دنیا آمد؛ شمسی، مادر باران. پرویز شصت وهشت‌ساله است، سوی ‏چشم‌هایش رفته و بیماری قلبی دارد. شیرین هم پیر شده و از ٢٠‌سال پیش یائسه است.
گله هیچ‌کدام از ‏بچه‌های شیرین را نکشت و فرزندان او سه گروه شده‌اند، در سه قفس جدا که جز زمین سیمانی و میله‌های ‏آهنی هیچ ندارد و هر روزشان به جیغ‌کشیدن در قفس و بازیچه تماشاچیان باغ‌وحش‌شدن می‌گذرد. پرویز، ‏چارلی، شیرین، شروین، بهرام و شهرام در این سال‌ها نگذاشتند بچه‌های شمسی زنده بمانند. باران تنها بچه‌ای ‏بود که مرد دامپزشک نجاتش داد. ‏
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید