فیلم "هفت‌ونیم"؛ واگویه کلیشه‌های مرسوم

فیلم "هفت‌ونیم"؛ واگویه کلیشه‌های مرسوم

این‌بار زنان هستند که چند روز مانده به عروسی داستان‌شان را روایت می‌کنند. هرچند قبل از دیدن فیلم آرزو می‌کنیم که کاش این شخصیت‌ها از کلیشه‌های رایج ذهنی‌مان فراتر روند؛ فراتر از فقر، تجاوز، کلیشه، قمار و....

کد خبر : ۸۳۵۰۴
بازدید : ۲۰۳۱
فیلم
گیسو فغفوری | «هفت‌ونیم»، فیلمی چند‌اپیزودی به کارگردانی «نوید محمودی» که در طول سال‌ها فعالیتش به‌درستی بر زندگی افغان‌های ساکن ایران تمرکز کرده، فرصتی برای همدلی بیشتر است. او و برادرش، جمشید، در هر فیلم به دغدغه مهاجران می‌پردازند.
اگر در «چندمترمکعب عشق» آن‌چنان روایت دراماتیکی از عشق بین صابر و مروا قرار می‌دهند، چند سال بعدتر موضوعی قابل‌لمس‌تر را به ما و قانون ما در «شکستن هم‌زمان بیست استخوان» یادآوری می‌کنند؛ اینکه ما مردم ایران نمی‌توانیم اعضای بدن خود را به برادران و خواهران مهاجر افغان اهدا کنیم!
این‌بار زنان هستند که چند روز مانده به عروسی داستان‌شان را روایت می‌کنند. هرچند قبل از دیدن فیلم آرزو می‌کنیم که کاش این شخصیت‌ها از کلیشه‌های رایج ذهنی‌مان فراتر روند؛ فراتر از فقر، تجاوز، کلیشه، قمار و....

برای فیلم‌سازی که مهاجرت و عشق را بار‌ها روایت کرده، حالا این‌بار زندگی دختران در دیالوگ‌ها خلاصه می‌شود. دخترانی عاشق که هرکدام در گذشته خود رازی را نهان دارند. اما آنچه در فیلم می‌بینیم به‌نوعی واگویه کلیشه‌های مرسوم است، همان چیزی که درباره افغان‌ها شنیده‌ایم.
همان زنانی که می‌شناسیم؛ زنانی رنج‌دیده، مورد تجاوز قرار گرفته، ترنس، اسیر آداب و رسوم، پایبند به آبرو و غیرت مردان خانواده و تحت ظلم و فقر.

همه این محرومیت و محدودیت، انسانیت را از آن‌ها نگرفته است. آن‌ها هم‌چنان به دنبال طغیان نیستند، هم‌چنان می‌خواهند در چارچوب راه‌حلی پیدا کنند. آنان با اشک و درد و بغض و رنج، قصه خود را واگویه می‌کنند و دقیقا واگویه می‌کنند.
فیلم
همه اتفاقات در کلام و در دیالوگ است. در همه آن چیزی است که نشانه‌ای از سینما ندارد؛ البته اندکی هم چالش حرکت و بازی. ما یک صحنه داریم و دو یا سه بازیگر. داستان دختران فیلم به کلیشه‌ها دامن می‌زند. همه این داستان‌ها را در موقعیت‌هایی تلخ‌تر و دراماتیک‌تر در فیلم‌های دیگر ایرانی دیده‌ایم.
در «آینه‌های روبه‌رو»، در «هزاران زن مثل من»، در «خانه دختر» و.... با این تفاوت که راویان همین قصه‌های تکراری، راویانی هستند که در دل خدا خدا می‌کنیم شاید اندکی بلغزند و فراتر از قواعد مرسوم و رایج فرشته‌بودن عمل کنند.

«شبانه» اولین دختری است که ما با راز او آشنا می‌شویم؛ رازی که در کودکی و به قول دوستش در بیابانی در جهنم‌دره توانسته روحش را بدزدد، خواب‌هایش را کابوس و آرزوی مرگ کند و در هراس دائم باشد. دختری که می‌ترسد زندگی نامزدش نصیر با ندانستن این راز نابود شود. او درحالی‌که تند‌تند لباس‌های زیبا برای عروسی دیگران می‌دوزد از هراس‌هایش می‌گوید!

بعد از او «نگار» است که دست‌به‌دامان نامزدش می‌شود تا استقلال و پاکی او را به رسمیت بشناسد و از مادرش بخواهد به او اعتماد کند.

«فرشته» هم اسیر چارچوب‌های رایج است و حاضر است برای بودن با نامزدش هر تغییری را بپذیرد، هرچند نامزدش این‌بار محکم‌تر از او دفاع می‌کند.
«نیلوفر» رازی دارد که مادرش و خودش وحشت دارند تا با پدرش در میان بگذارند. پدری که در گاوداری و در میان پهن و تپاله کار می‌کند، اما سعی می‌کند همه‌چیز را برای خانواده‌اش تأمین کند. دختر، اما یک خواهش دارد؛ خواهشی که انجامش در توان پدر نیست!
اما اپیزود «ناهید» نقطه اوج این فیلم است، روایتی دیگر از یک زن افغان و موقعیت دردناک او برای رهایی! از صدای آژیر ماشین آتش‌نشانی تا آرامش انتهای کوچه که واقعه آنجا شکل می‌گیرد.

«راحیل» و «شکر» دختران دیگر هستند. فرقی ندارد ۲۵‌ساله یا ۱۳ ساله؛ هرکدام آسیب‌دیده عشق ممنوعه که اکنون ناگزیر از انتخاب‌های خطرناک هستند. گاه موتورسواری با گل است، گاه پسری معتاد. هرچند ما هیچ‌گاه «شکر» را نمی‌بینیم، مگر در صحنه آخر. آخر فیلم همه این زنان را بار دیگر ملاقات می‌کنیم، با همه نگرانی‌های برطرف‌نشده‌شان.
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید